پتوي پلنگي روي من افتاده و سنگيني وزن پلنگ نميگذارد حتي پايم را تكان بدهم. سارا ميگفت فيلمش ترسناك است و به درد بچههاي زير 15 سال نميخورد. خوب است خودش تازه 15 سال و يك روزش شده، اداي آدمگندهها را درميآورد!
نفس عميقي ميكشم. پرزهاي پتو دماغم را قلقلك ميدهد، اما نميتوانم دستم را بالا بياورم و دماغم را بخارانم. صداي خوابآلود مامان ميآيد: «سارا فقط همين يك فيلم ها! بعد قول بديد بخوابيد ها!»
سارا باشهي الكي تحويل ميدهد و شببهخير ميگويد. پتو بوي خاك ميدهد و معلوم است مامان از ته كمد درآورده. از بيرون صداي جيغ ميآيد. چشمهايم را باز ميكنم و چشمهاي براق پلنگ را ميبينم كه به من زل زده. سريع چشمهايم را ميبندم. صداي غرش پلنگ بلند ميشود. شايد دهانش را باز كرده تا چند لحظهي ديگر...
چشمهايم را محكمتر ميبندم. ميدانم ميخواهد تكهتكهام كند. صداي غرش پلنگ كمتر ميشود. حتماً ديگر حسابي نزديك شده و صدايي درنميآورد تا من را گول بزند كه چشمهايم را باز كنم با چشمهاي باز يك لقمهي چپم كند.
يواشكي پتو را بالا ميدهم. در اتاق نيمهباز است و سارا و سميه دورشان پتو پيچيدهاند و تكان تكان ميخورند. يكدفعه صداي غرش پلنگ بلند ميشود و پنجهاش از زير پتو بيرون ميآيد. جيغ ميزنم. سارا و سميه هم جيغ ميزنند. تمام زورم را جمع ميكنم و پتو و پلنگ را با هم پرت ميكنم توي پذيرايي.
پتو روي سارا ميافتد و سارا جيغ ميكشد. مامان هراسان از اتاق بيرون ميآيد. سارا زير پتو دستوپا ميزند. مامان پتو را از روي سارا كنار ميزند و به من چشمغره ميرود. سارا تندتند نفس ميكشد و با ديدن پلنگ دوباره جيغ ميكشد.
به صفحهي تلويزيون نگاه ميكنم. پلنگها غرشي ميكنند و فيلم تمام ميشود.
ليلا موسيپور
خبرنگار جوان از تهران
- مداد نويسنده
مداد خوب، بايد بلد باشد چهطور بنويسد. فقط نويسنده كه مهم نيست، مداد هم مهم است.
يه مداد جديد خريدم و ميخواهم براي اولينبار باهاش بنويسم.
- خب ديگه، مدادجان! برام بنويس!
مداد چشمغرهاي ميرود!
- چي ميگي؟ من كه نبايد بنويسم برات. تو بايد بلد باشي چهطور بنويسي. درسته كه من دارم روي كاغذ حركت ميكنم، اما فقط واسطهي بين مغز تو و كاغذم.
- راست ميگي مداد! من بايد خودم فكر كنم و بنويسم. پس پيش به سوي يك انشاي خوب!
دينگ! دينگ!
«دانشآموزان زمان امتحان انشا به پايان رسيده. لطفاً ورقهها رو بالا بگيريد!»
- واي! مدادجونم! زود برام يه انشا بنويس!
آريانا توكلنيا، 13ساله
خبرنگار افتخاري از رشت
عكس: خورشيد شيخانصاري، 14ساله
خبرنگار افتخاري از تهران