هنوز 10 دقيقهاي از امانت موقت كتابها نگذشته كه آنها را پس ميدهد. دوباره كتاب جديد ميگيرد. گره به ابرو انداخته، اخم كرده و جرأت نميكنم چيزي بگويم. يكي دو هفته همينطور ميآيد و ميرود.
من و همكارم را حسابي كلافه ميكند. ولي چيزي نميگوييم. تا اينكه بالاخره، انگار چلهكشي دار گليم زميني6-5مترياش، تمامشده باشد، آن را كجوبندي كرده و بافت آن را شروع كرده باشـد، كمي آرام ميگيرد. 3-2 جلد بيشتر كتاب امانت نميگيرد و همانها را تا ظهر ميخواند. انگار كمكم موضوعات موردعلاقهاش دستش آمده و ميداند چه بخواند.
امروز وقت استراحتش ميآيد روبهروي ميز امانت، آن طرف روي صندلي مينشيند. مجله عروسك سخنگو را برميدارد. صفحه «پرونده نويسندگان امروز» را ميخواند. به من هم پيشنهاد ميكند حتما بخوانم. معلوم است حالش حسابي خوب شده است. ميخندد. بهخاطر آن روزها معذرتخواهي ميكند و ميگويد: ببخشيد من روزهاي اول كه عضو شدم حالم خوب نبود شما را خيلي اذيت كردم. آخر توي ترك بودم.
با تعجب ميپرسم: ترك چي بوديد؟! ميگويد: ترك اينترنت، ترك فضاي مجازي. معتاد شده بودم. صبح تا شب سرم توي گوشي و لپتاپ بود. ميگـويد هفتـهاي 7-6 گيگ مصرف داشتم. فيلم و آهنگ دانلود ميكردم. به شبكههاي مجازي مختلف سر ميزدم. اصلا خواب و خوراك نداشتم. هر كس هم چيزي ميگفت عصباني ميشدم و دوباره ميرفتم سراغ فضاي مجازي. به پيشنهاد برادر بزرگترم تصميم گرفتم به كتابخانه بيايم و عضو شوم و كتاب بخوانم بلكه بتوانم ترك كنم.
ميگويد: الان روزي يكي دو بار آن هم بهمدت 10 دقيقه بيشتر اينترنت نميروم و به خيلي از كارهايم ميرسم. تصميم گرفتهام توي اوقات فراغت تابستان زبان ياد بگيرم و كلاس داستاننويسي حوزه هنري بروم.
وقتي ميرود، به حرفهايش فكر ميكنم. به اينكه من و خيلي از اطرافيانم هم دست كمي از او نداريم و گوشي از دستمان نميافتد. بايد چارهاي بينديشيم و ما هم ترك كنيم.
البته من يك جورايي ترك را شروع كردهام؛ آخر هفتهها كه روستا هستم گوشيام را خاموش ميكنم. ميروم سر زمين به پدر و مادرم كمك ميكنم. نهال پياز و گوجهفرنگي ميزنم. لوبيا و خيار ميكارم. آلبالو ميچينم. كتاب ميخوانم و ... .
يك كار ديگر كه ميخواهم براي دورشدن از اين فضاي مجازي انجام بدهم اين است كه با نخهاي زيبا و رنگي گليم كه خريدهام بعد از ماه رمضان بافت گليمام را شروع كنم.