مرد افغان بر سر رفتن از ایران با همسرش درگیر شد و دست به جنایتی هولناک زد.

او همسرش را به قتل رساند و مادرزنش را زخمي كرد و تا پرتگاه مرگ پيش برد.اين جنايت بعدازظهر دوشنبه به قاضي ايلخاني، كشيك جنايي پايتخت گزارش شد. با حضور تيم تحقيق در محل حادثه كه ساختماني مسكوني در هاشم‌آباد بود، مأموران در راه‌پله‌ها با مادر و دختري كه غرق خون بودند روبه‌رو شدند. بالاي سر آنها مردي جوان بود كه چاقوي خون‌آلودي در دست داشت و مي‌گفت همسر و مادرزنش را به قتل رسانده است.

اين مرد دستگير شد و امدادگران اورژانس اعلام كردند كه همسر وي جان باخته اما مادرزنش زنده است. اين زن به سرعت به مراكز درماني انتقال يافت اما شدت جراحات به حدي بود كه به كما رفت. متهم 31ساله كه بازداشت شده بود ديروز براي تحقيقات به شعبه هشتم دادسراي جنايي تهران منتقل شد و در برابر قاضي به بيان جزئيات پرونده پرداخت. او سپس براي تحقيقات تكميلي در اختيار اداره آگاهي قرار گرفت اما پيش از آن در گفت‌وگو با همشهري از روز حادثه گفت و انگيزه‌اش از جنايت.

  • چرا به همسر و مادرزنت حمله كردي؟

يك لحظه عصباني شدم و كنترلم را از دست دادم. خون جلوي چشمانم را گرفته بود.

  • چرا؟

من اهل افغانستان هستم. 3‌ماه پيش با اصرار پدرزنم كه دوسالي مي‌شد به تهران سفر كرده بودند راهي ايران شديم. البته به‌صورت غيرقانوني. نفري يك ميليون و پانصدهزارتومان به قاچاقچيان انسان پرداخت كرديم و همراه 2كودك دو و سه ساله‌ام راهي ايران شديم. پايم را كه به تهران گذاشتم بدبختي‌هايم شروع شد. پدر و مادرزنم اخلاق و رفتارشان تغيير كرده بود و همسرم هم مدتي بعد مي‌گفت كه ديگر حاضر نيست با من زندگي كند. پدر و مادر همسرم يك‌ماه پيش مرا از خانه بيرون كردند و حتي فرزندانم را كه نوه‌هايشان بودند نمي‌خواستند.

  • اختلافتان بر سرچه بود؟

پدرزنم قمارباز بود و مادرزنم كارهاي عجيبي انجام مي‌داد. دوست داشتند دخترشان را هم مانند خودشان كنند. اما من وقتي اين موضوع را متوجه شدم تصميم گرفتم به افغانستان برگردم. همسرم اصرار داشت كه پيش پدر و مادرش در تهران بماند. ما در خانه آنها زندگي مي‌كرديم و من از صبح تا شب كار مي‌كردم تا پولي براي وديعه خانه جور كنم و از آنجا برويم اما يك شب پدرزنم گفت طلاق دخترش را مي‌گيرد و من بايد همراه بچه‌هايم به افغانستان برگردم. اين را كه شنيدم عصباني شدم. يك ماهي به خانه آنها نرفتم و شب‌ها در پارك مي‌خوابيدم. گاهي به ديدن بچه‌ها مي‌رفتم. تا اينكه چند روز قبل از حادثه به سفارت افغانستان رفتم و گفتم مي‌خواهم با بچه‌هايم به كشورمان برگردم.

  • چرا برنگشتي؟

خانواده همسرم اجازه نمي‌دادند دخترشان را ببرم. از طرفي اگر بخواهيم غيرقانوني از ايران به افغانستان برويم شرايط خيلي سخت است. جان بچه‌هايم در خطر بود. با پدر و مادر همسرم صحبت كردم و روز حادثه همراه پدرزنم به سفارت رفتيم تا مشكلاتمان را حل كنيم.

در آنجا او قبول كرد كه همسرم را با خودم به افغانستان ببرم. بعد راهي خانه شديم. پدرزنم براي انجام كاري از خانه بيرون رفت و مادرزنم وقتي متوجه شد كه ما قصد رفتن داريم با من دست به يقه شد. گفت خودت برو و بچه‌هايت را هم ببر اما دخترم حق ندارد بدون اجازه من جايي برود.

حتي مرا كتك زد. من هم عصبي شدم و به سمت آشپزخانه رفتم و چاقويي برداشتم. مادرزنم و همسرم وقتي چاقو را ديدند ترسيدند و از خانه بيرون رفتند. به‌دنبالشان رفتم و در راه‌پله گيرشان انداختم اول مادرزنم را زدم و بعد همسرم را تا اينكه همسايه‌ها به پليس زنگ زدند. الان هم به‌شدت پشيمانم و حاضرم قصاص شوم اما پيش از مرگم آرزويم اين است كه بچه‌هايم را به افغانستان پيش پدر و مادرم بفرستند.