مامون با هوشي سرشار در پي آن بود تا به رؤياي پيشينيان خود جامه عمل پوشانده و درخت تشيع را ريشهكن كند. در آن دوران شيعيان زير پوشش تقيه به مبارزات انقلابي پرداخته بودند و چون اين مبارزات با مظلوميت و قداست همراه بود، براي مردم آن دوره بسيار جذاب بود. مأمون با كشاندن رهبر شيعيان به منصب حكومتي، قصد داشت تا اين مظلوميت و قداست را نشانه قرار دهد.
از طرفي پذيرفتن مقام وليعهدي توسط امام رضا(ع)، يعني امضاي مشروعيت خلفاي پيش از مأمون كه خلاف مسلمات مذهب تشيع بهشمار ميرفت. همچنين مأمون با اين پيشنهاد ميخواست مردمي بودن امام را با چالش روبهرو كند و از طرفي امام و شيعيان انقلابي را از نزديك زيرنظر داشته باشد. اين انتخاب، مأمون را از حيثيتي معنوي برخوردار ميساخت و درنظر مردم، امام با اين كار به يك توجيهگر خلافت بدل ميشد. تنها عليبن موسيالرضا ميتوانست با يك سياست الهي كيد مأمون را بهخود او برگردانده و خيلي زود با قاطعيت، پيروز اين ميدان شود. امام در همان مدينه، با روشنگري به همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر شهادت اوست؛ لذا جو مدينه را از دستگاه خلافت منفور ساخت. همچنين حضرت تا صريحا از سوي مامون تهديد به مرگ نشد از قبول ولايتعهدي او سرباز زد.
امام در هر فرصتي، اجباري بودن اين منصب را به گوش خواص ميرساند و اين نقل قولها از امام، دهان بهدهان و شهر به شهر پراكنده ميشد. حضرت با حكمتي بيهمتا از همان اول شرط كرد كه در هيچيك از شئون حكومتي ورود پيدا نخواهد كرد و همين عدمدخالت حضرت باعث شد تا براي همه محرز شود كه امام دستگاه خلافت را فاسد ميداند كه خود را در آن داخل نميكند. امام از هر فرصتي بهره برد تا چهره بهچهره با مردم ديدار كند و با استفاده از منصب حكومتي از انقلابيون و شاعران مبغوض دستگاه خلافت مثل دعبل حمايت كرد.
معارف ناب اسلامي و ذكر فضائل اهلبيت كه تا آن روز بهصورت پنهاني ترويج ميشد، در تريبونهاي حكومتي تبليغ شد و ادامه اين بازي روزبهروز بر محبوبيت امام و قدرت شيعه ميافزود تا جايي كه مأمون مجبور شد با شهيد كردن امام، چهره حقيقي و يزيدي خود را رو كند.