ميخائيل بولگالف 12سال پاياني عمر خود را صرف نگارش استاد و مارگريتا كرد؛ كتابي كه توسط نويسنده بارها بازنويسي شد و البته مولف اميدي هم به انتشارش در دوران سياه استالين نداشت. «استاد و مارگريتا» شاهكار ادبيات روسيه و محصول روزگاري است كه نه تولستوي ديگر زنده بود، نه داستايوفسكي و نه چخوف. خوانندهاي كه استاد و مارگريتا را دست ميگيرد از تخيل شگرف و قريحه ناب بولگاكف حيرتزده ميشود. در استاد و مارگريتا آشناييزدايي به شكلي فوقالعاده صورت گرفته است.
نويسنده 3داستان مختلف را در طول رمان به صورت موازي روايت ميكند و گاهي اين داستانها با يكديگر تداخل نيز مييابند. شرح وقايع سفر شيطان به مسكو، سرنوشت پونتيوس پيلاطس و تصليب مسيح و ماجراي عشق استاد و مارگريتا در كتاب روايت شدهاند. استاد و مارگريتا كه منتقدان آن را وصيتنامه ادبي بولگاكف خواندند، در زمان حيات نويسنده چاپ نشد؛
مثل برخي ديگر از آثار او كه امروز در ادبيات جهان جايگاه والايي دارند ولي تا مولفشان زنده بود، اجازه نشر نيافتند. ميگويند بولگاكف آنقدر از چاپ استاد و مارگريتا نااميد بود كه براي دلخوشي، دستنويس آن را براي برخي دوستان نزديكش ميخواند. اين شاهكار كمنظير ادبيات روس 25سال پس از مرگ نويسندهاش منتشر شد. استاد و مارگريتا با روايت ادبي خلاقانه و به شدت جذابش، به نقد حكومتهاي بستهاي ميپردازد كه چنان روابط حاكم در آنها مستبدانه است كه گويي انسانها را به شكلي تدريجي زنده به گور ميكنند. از اين منظر مطالعه استاد و مارگريتا با يادآوري آنچه بر مولفش گذشت، تلخ و تكاندهنده است.
- كارشناس فوتبال و مربي اسبق تيم ملي