همشهری آنلاین - روناک حسینی: در مقدمه دوزاده صندلی آمده که گرچه حکومت شوروی چندان روی خوشی به دوازده صندلی نشان نداد، اما شخصیتهای سرشناسی چون ولادیمیر مایاکوفسکی آن را ستودند. آبتین گلکار مترجم این اثر از جایگاه این رمان در ادبیات روسیه، زبان طنز در ترجمه و سانسور میگوید. دوزاده صندلی را تابستان امسال نشر ماهی منتشر کرده است.
- این کتاب ۱۱ سال بعد از انقلاب اکتبر منتشر شده و ظاهرا به نوعی نقد اجتماعی به زبان طنز از جامعه شوروی در همان زمان است. در مقدمه کتاب آمده که با سانسور زیادی چاپ شد و در طول ۱۰ سال بعد از اولین چاپ هم مدام کتاب لاغرتر میشد. چه بخشهایی از این کتاب دچار سانسور شده بودند؟
بیشترین بخشی از کتاب که در زمان شوروی گرفتار سانسور شد، مواردی بود که به حوادث و موضوعات روز و شخصیتهای سیاسی و نظامیِ وقت، نیش و کنایه میزد. امروزه نسخه اولیه کتاب هم چاپ شده و موجود است، ولی جالب است که اغلب مردم و حتی منتقدان و خوانندگان حرفهای همین نسخه سانسور شده را ترجیح میدهند. من آن متن را هم دیدهام و من هم فکر میکنم متن سانسور شده برای خواننده امروزی جذابتر است. در متن قبلی، بسیاری از ارجاعات و طعن و کنایهها برای خواننده زمان خود آشنا و قابلدرک بود، ولی برای خواننده امروزی، بهخصوص خواننده خارجی نیاز به توضیح داشت و احتمالا شمار پانویسهای متن فارسی باید چند برابر میشد. «دوازده صندلی» پس از سانسور قدری از وابستگی به محدوده مکانی و زمانیِ دهه ۱۹۲۰ بیرون آمد و تبدیل شد به اثری که حتی الان هم خواندنی است و قابل تعمیم به زمانها و کشورهای مختلف. شاید بشود گفت که این قابلیت تعمیمیابی را سانسور به اثر داد. ولی به هرحال بعضی از خوشمزگیهای نویسندهها هم از بین رفت. یکی از موارد را یادم هست که دلم نیامد در ترجمه از آن بگذرم و در پانویس اشاره کردم که متن اولیه به چه شکل بوده است. صحبت درباره خطوط کف دست زنی است و نویسندگان در نسخه اولیهشان نوشته بودند که خط عمر این زن آنقدر طولانی بود که او قاعدتا باید تا انقلاب جهانی زنده میماند، یعنی آرمان و آرزوی مارکسیستها را به آینده بسیار دور حواله داده بودند. در نسخه نهایی، پیرزن قاعدتا باید تا روز قیامت زنده میماند.
- برگرداندن زبان طنز و شوخیها در ترجمه چطور ممکن شد؟ چون زبان طنز به فارسی خوب از آب درآمده و میشود با بخشهایی از کتاب بلندبلند خندید. چطور شوخیها در ترجمه از دست نرفتند؟
یکی از ابزارهای طنز دو نویسنده که خوشبختانه در ترجمه هم نسبتا راحت قابل انتقال است، استفاده از عنصر غافلگیری زبانی است، یعنی کنار هم آوردن کلمات، تعبیرات و توصیفهای دور از ذهن یا بیارتباط به یکدیگر. چنین ترکیبها و مجموعههای ناهمگونی که ظاهرا (و شاید حتی باطنا) ارتباط معناییِ منطقی و روشنی با هم ندارند، حتی با ترجمهای تحتاللفظی هم در اغلب زبانها ناهمگونی و بار طنزآمیز خود را حفظ میکند. این ابزاری است که گوگول هم در قرن نوزدهم به وفور از آن استفاده میکرد و باز در ترجمه نیز حفظ میشد و به همین دلیل طنز گوگول نیز برای اغلب ملتها درکشدنی است. البته در متن «دوازده صندلی» شوخیها و کنایههایی هم وجود دارد که تنها در فضای آن روزگار قابل فهم است و امروزه شاید حتی برای خود روسها هم چندان روشن نباشد. برای تشریح معنیِ بعضی از این موارد راهی جز توضیح در پانویس پیدا نکردم، که در بالا به آن اشاره کردم. و البته من اصولا در ترجمه آثار طنز، و بهویژه این کتاب، به خودم آزادی عمل بیشتری برای دخل و تصرف در متن اصلی میدهم و برخی از تغییراتی را که در متون دیگر جایز نمیدانم، در آثار طنز اِعمال میکنم، درست با همین هدف که شوخیها تا حد امکان از دست نروند و تا حد امکان بدون نیاز به توضیح و پانویس درک شوند.
- بسیاری از نویسندگان روسی که در دوره حکومت شوروی میزیستند، به مشکل سانسور برخوردند یا ناچار کتابهایشان به جای شوروی در کشورهای دیگر چاپ شد. حتی مثل سولژنیتسین به اردوگاه کار اجباری گولاک رفتند و یا تبعید شدند. با این وجود هم به فعالیت حرفهای ادامه دادند و هم در جهان مشهور شدند. آیا میتوان گفت سانسور حکومت کمونیستی بر خلاف هدف اولیهاش، برای نویسندگان موفقیت به همراه آورد؟
در سوال اول تا حدی به این مسئله پرداختم. بودهاند نویسندگانی که عقیده داشتهاند سد سانسور موجب رشد و برانگیخته شدن خلاقیت آنان شده است، چون مدام ناچار بودهاند راهی برای دور زدن سانسور پیدا کنند و با نوآوریهای مختلف هم پیامشان را به گوش مردم برسانند و هم بهانه را از دست سانسور بگیرند. این ممکن است درست باشد، ولی به هرحال نمیشود به این نتیجه رسید که برای رشد خلاقیت نویسندگان بیایید سانسورشان کنیم، یا نمیشود گفت شدت سانسور و درجه خلاقیت طنزنویس با هم رابطه مستقیم دارد. سانسور در هر شکل و شمایلی مذموم است و باید با آن مبارزه شود.
- معمولا کتابهای نویسندگان روس و احتمالا بیشتر نویسندگان معاصر برای انتشار به فارسی دچار سانسور میشوند. برای این کتاب هم اتفاق افتاده است؟
خیر، متن ترجمه فارسی با هیچ سانسوری روبهرو نشد.
- در طول حدود ۹۰ سالی که از انتشار این کتاب برای اولین بار میگذرد، استقبال آن در زبانهای دیگر چطور بوده است؟
آمار و اطلاع چندان دقیقی از میزان فروش یا ترجمه این کتاب به زبانهای دیگر ندارم، ولی یکی از مواردی که میتواند شاهدی باشد بر محبوبیت «دوازده صندلی» در کشورهای دیگر، این است که در طول این ۹۰ سال حدود بیست فیلم و اقتباس سینمایی از این اثر انجام شده است. از جمله در کشورهای انگلیس، آلمان، ایتالیا، امریکا، سوئد، برزیل، کوبا و اتریش. آخرین اقتباسی که من از آن خبر دارم، فیلم کارلو ماتساکوراتی است با عنوان «سعادت در صندلی نیست» که در سال ۲۰۱۳ ساخته شده است.
- استقبال مردم شوروی از این کتاب - و البته در سالهای بعد باید گفت مردمی که به زبان روسی میخوانند - به خاطر تجربه حکومت شوروی و یا تاثیری بوده که انقلاب اکتبر در سرنوشتشان داشته یا فکر میکنید دلیل دیگری دارد؟ چون به نظر میرسد یک جور شوخی با خاطرهای مشترک، تجربهای مشترک و برای امروزیها، تاریخی مشترک است.
گمان میکنم این شوخی با تجربه و خاطرات مشترک فقط بخشی از دلیل حفظ محبوبیت این رمان باشد. بخشی دیگر و شاید مهمتر آن است که بسیاری از صحنهها و اتفاقات و پدیدههایی که در این رمان به تصویر کشیده میشود، همچنان برای روسها، و برای ملل دیگر، موضوعیت دارد؛ همان دغدغهها، همان مشکلات، همان ضعفهای اخلاقیِ اجتماعی هنوز به قوت خود باقی است و موجب میشود رمان به اثری مطابق پسند امروزی تبدیل شود و نه صرفا نگاهی به گذشته.
- ایلف و پتروف، هر دو از ادسا، مثل جوانهای دیگری که به قول پتروف برای شکار فرصتهای تازه در سالهای بعد از انقلاب به مسکو میآمدند، توانستند در شهر تازه پیشرفت کنند و به نویسندگان مشهوری تبدیل شوند. از طرف دیگر، به نظر میرسد نقد همین حکومت کمونیستی هم برای آنها شهرت فراهم کرد. میتوان گفت نویسندگانی مثل آنها موفقیتشان را مدیون نقاط ضعف انقلابند؟
به نظرم، این در مورد اکثر نویسندگان صدق میکند که درونمایه آثارشان را از نقاط ضعف جامعه پیرامونشان میگیرند. در مورد طنزنویسان این قاعده عمومیت بیشتری پیدا میکند. خیلیها هستند که اعتقاد دارند در یک جامعه بیعیبونقص طنز چندان پیشرفتی نمیکند.
- درباره این دو نویسنده، آنچه کارشان را برجستهتر کرده است، همکاری دوتایی در خلق اثر است. همان طور که پتروف آخر کتاب گفته است، این روش کارشان را ۱۰ برابر سختتر کرد و با این وجود، تنهایی نوشتن برایشان ترس و اندوه به همراه داشته است. این ترکیب، جای دیگری هم در ادبیات روسیه دیده میشود؟ یا صرفا چیزی بوده که یک بار اتفاق افتاده است؟
نمونه دونفری نوشتن حتما وجود دارد. خود ایلف و پتروف به برادران گنکور اشاره کردهاند و بلافاصله هم گفتهاند که دو نفری نوشتن برای برادران گنکور قطعا راحتتر بود چون آنها دست کم برادر بودند، اما ایلف و پتروف حتی قوموخویش هم نبودند، حتی همسنوسال هم نبودند و حتی قومیتشان یکی نبود؛ یکی روس بود و دیگری یهودی. ضمنا با آن روش کاری که ایلف و پتروف داشتهاند، یعنی اینکه هر کلمه و هر جمله را با هم نوشتهاند و بر سرش تبادل نظر کردهاند، گمان نمیکنم نمونههای مشابه چندان زیاد باشند. در بسیاری از موارد، دو نویسندهای که نامشان روی کتاب درج شده است، به شکلهای دیگری با هم همکاری کردهاند، مثلا هر کدام بخشهایی از کتاب را به طور مستقل و جداگانه نوشتهاند یا مثلا یکی به گردآوری منابع و مواد خام مشغول بوده و دیگری این ماده خام را میپرورانده یا شکلهای دیگر.
- در مقدمه کتاب آورده شده که شخصیت آستاپ بندر که این دو نویسنده خلق کردهاند، جزئی از خاطره جمعی مردم است. این برای نسل جدید هم هست یا خاطرهای است برای مسنترها که سالهای حکومت شوروی را به یاد دارند؟
نه، فقط مختص مسنترها نیست. ارجاع به شخصیتها و گفتهها و صحنههای این رمان را در گفتوگوی روزمره مردم روسیه، از هر طبقه و سنی که باشند، ممکن است بشنوید. شاید اگر بخواهیم در فرهنگ و خاطره جمعی خودمان به دنبال نمونه مشابهی بگردیم، «دایی جان ناپلئون» مثال خوبی باشد که شخصیتها و تکیهکلامهایش پس از این همه سال هنوز از دهان ما نیفتاده است.
نظر شما