«دریا» زیستن در دنیای مردی است که از گور خود برخاسته، گوری که نمیدانی در واقع خاطرات تدفین شده راوی است یا گذر از یک مرحله زندگی.
راوی از گور خود برمیخیزد و این برگشت در هر 2 حالت، چیزی نیست جز ساختن آنچه بر او گذشته و «دریا» در عین حال که تماماً زندگی است خود تماماً مرگ است، بلعیدن زندگی و عشق ... تا این چرخه ادامه یابد.
راوی همزمان با حرکت در 2 محور: کودکی و دوران بلوغ و دیگر: دوران ازدواج و مرگ، رمان را پیش می برد.
اما بار بیشتر داستان در دوران بلوغ میچرخد و آشنایی راوی با خانواده گریس و فرزندانش: کلوئه و مایلز. راوی عاشق خانم گریس شده است و عشق جوان و تازه برخاسته کلوئه .در این میان خانم گریس کمابیش از شخصیت پیچیده ای برخوردار میشود.
اما 2 بچه سرخوش از دوران کودکی و عشقی نو پا مدام در هم می پیچند و در این میان است که رابطه عشقی راوی و کلوئه شکل میگیرد.
راوی داستان، 2 دوره عشقی خود را هنرمندانه خلق میکند، عشق کودکی اش را دریا میبلعد و عشق بزرگسالی اش را بیماری ... و در انتها :
«انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. در واقع اتفاقی هم نیفتاده بود، یک هیچ لحظهای، یک بیاعتنایی و شانه بالا انداختن بزرگ دنیا .»
آنچه خواننده را در این رمان به خود میپیچاند همان نگاه بی اعتنا به دنیاست و هیبت عظیم دریا و تغییر شکل ترسها و مرگها و ... به گمانم خواننده در این رمان به دنبال افقی است که با2 خط زمین و آسمان به هم فشرده نشود.
«در ساحل دریا همه چیز افقی است و دنیا به یک یا دو خط نازک بدل میشود که بین زمین و آسمان فشرده شده است.»
- دریا نوشته جان بنویل
- ترجمه اسدلله امرایی
- نشر افق 1386