كودك آزاري، تجاوز، به رگبار بستهشدن سربازها توسط همخدمتي، رهاشدن نوزاد شيرخوار در ماشين دربسته و قتل و نزاع دستهجمعي منجر به مرگ و... همه و همه زنگ خطر ترويج و فراگير شدن خشونت در جامعه را به صدا درميآورند. اينكه چه بلايي به سرمان آمده و كدام قدمها را غلط برداشتهايم كه امروز به اين روزگار افتادهايم، موضوعي است كه براي دانستنش با ابراهيم فياض، استاد دانشگاه و جامعهشناس به گفتوگو نشستهايم.
- بهعنوان نخستين سؤال بفرماييد تعريف خشونت چيست و چطور بهوجود ميآيد و يك رفتار اجتماعي خشونتآميز چه مؤلفهها و خصوصياتي دارد؟
وقتي غرايز بهطور مشروع و بهطور سازمانيافته ارضا نميشوند و پشت صحنه عدمارضا باقيميمانند و خودشان را در يك رفتار هنجارشكن ديگر مثل پرخاشگري، فحاشي، دزدي و... بازتوليد ميكنندو خشونت ايجاد ميشود. اين خشونت گاهي هم در خود غريزه براي ارضايش تجلي پيدا ميكند؛ مانند تجاوز. در نتيجه وقتي يك غريزه ارضا نشود و بعد شخص روي بياورد به ارضايش آن هم به غيرراه خودش، اين ميشود خشونت. اين هنجارشكني ميتواند ذهني باشد يا غيرذهني. حتما ديدهايد كساني را كه ديگران دربارهشان ميگويند فرد آرامي است اما بعدها از او خشونتي ديده شده؛ مثلا قاتل آتنا را همه ميگفتند فرد آرامي بود و پرخاشگر نبود ولي ذهن و روح او پر از خشونت بوده كه توانسته به بچه تجاوز كند و او را بكشد.
افرادي شبيه به اين بهشدت خودشان را مخفي نگهميدارند و خشونت ذهنيشان را در همه مواقع نشان نميدهند.
خشونت ذهني بهشدت خطرناكتر از خشونتهاي بيروني است. فرد را دوشخصيته ميكند؛ يعني فرد يك ظاهر دارد و يك باطن. يعني رياكاري. شخصيت دوگانهاي دارد و دوگانه فكر ميكند. متأسفانه در جامعه ما اين مشكل بسيار وجود دارد و ما گرفتار آن هستيم. اكثرمان 2 شخصيت داريم؛ يك شخصيت ظاهري و ديگري باطني. و تضاد اين دو در كشور ما مشكلات بسيار زيادي را ايجاد كرده و زجردهنده شده است.
اين روحيه ظاهرسازي در بعد اجتماعي، اشرافيگري را در پي خواهد داشت؛ مثلا فرد پول ندارد، وام ميگيرد ماشين شيك سوار شود تا به ديگران نشان دهد پول دارد! يا قرض ميكند ميرود بالايشهر اجارهنشيني ميكند كه جلوي ديگران شمالشهرنشين باشد! اين اتفاق در رفتارهايمان هم هست. ظاهرمان فردي باتقواست ولي باطنمان پر از گناه. و اين بعد درونيمان را وقتي زمانش برسد تجلي ميدهيم. ما داريم خودمان و همديگر را سانسور ميكنيم...
- اشارهاي به خشونت ذهني داشتيد؛ آيا ميشود براي خشونت انواع و اقسامي درنظر گرفت يا آنها را طبقهبندي و يا درجهبندي كرد؟
بله. خشونت ذهني كه كمي دربارهاش حرف زدم يكي از خشونتهاست. اين نوع خشونت در خود فرد است؛ مثل حسد، حرص و... . خيليهايمان دردرونمان اينطور خشونتها را داريم و اين خشونتها دارند لهمان ميكنند و آرامش را از ما ميگيرند. در قرآن «تطمئن القلوب» مطرح شده، نفس مطمئنه مطرح شده، درحاليكه بيشتر ما درگير نفس اماره هستيم. نفس اماره كارش خشونت ورزيدن است و تا زماني كه به نفس مطمئنه نرسيم، درونمان همينطور پر از خشونت باقي ميماند. به همينخاطر است كه ذكر خدا و ايمان، آرامش دروني ميدهد.
خشونت كلامي هم داريم. تعريف خشونت كلامي گستردهتر از چيزي است كه فكر ميكنيم. مثلا دروغگويي خشونت كلامي است كه وسعت زيادي پيدا ميكند و وقتي يك دروغ ميگوييم، 10تا ديگر بايد بگوييم تا آن اولي را درست كنيم. خشونتهاي ظاهري هم ابعاد وسيعي دارند. مثلا كسي كه آرايش غليظ ميكند، لباس پرخاشگرانه ميپوشد، خودنمايي بدني ميكند، بدنسازي ميرود و هيكلش را آنطور عجيب و غريب ميسازد، رفتارهاي خشونتآميز انجام ميدهد يا مثلا ماشينهاي شاسي بلند در خيابانها خودش از مظاهر خشونت است. اين اتومبيلها مربوط به جادههاست. وقتي اينها در شهر است، خشونت ايجاد ميكند.
- اين خشونت ريشه در تربيت دارد يا ذاتي است؛ منظورم اين است كه از كودكي و خانواده منتقل ميشود يا در ادامه زندگي ذرهذره از جامعه جذب ميشود؟
در جامعه اگر خانواده نهاد مسلط شود، تمامي خشونتها رفع ميشوند؛ حتي خشونتهاي سياسي. هنگامي كه خانواده تضعيف شود يا خانواده تشكيل نشود، افسردگي، خودكشي، اعتياد و ديگركشي شروع ميشود. متاسفانه الان جامعه به اين سمت رفته است. اگر جوانها بتوانند در سنين پايينتر تشكيل خانواده دهند، بسياري از مشكلاتشان حل ميشود. اما اين اتفاق نميافتد؛ يا مشكل مسكن دارند يا شغل و... خانواده تشكيل نميشود و فرد سر خودش را با چيزهاي مختلف گرم ميكند و انتهاي آن هم افسردگي است. اينكه در تربيتهايمان اين خشونت را داريم انتقال ميدهيم هم غيرقابل انكار است. الان در خانواده به نوجوانهايمان داريم امر و نهيهايي ميكنيم كه باعث خشونت ميشود. ما ابتدا امر به معروف داريم سپس نهي از منكر. ولي امر به معروف را فراموش كردهايم.
- وضعيت خشونت در ايران را چطور تحليل ميكنيد؟ به مرز هشدار رسيدهايم؟
از هشدار گذشته به مرز فروپاشي رسيده است. اخبار را بخوانيد؛ همين چند وقت اخير دو اتفاق شبيه به هم افتاد و سربازي به اطرافيانش شليك كرد. ما از چند سال پيش اين وضعيت را پيشبيني ميكرديم و با اين حال هم نميخواهيم قبول كنيم كه ريشه خشونتها كجاست. تا قبول نكنيم مشكل كجاست هيچ كاري نميتوانيم انجام دهيم. الان مبناي كار براي مردم اقتصاد است نه خانواده. مبناي دولت، سياست است نه خانواده. پيشرفت است نه خانواده. در نتيجه بهتدريج اين بحرانها بيشتر اوج ميگيرد. روزبهروز اوضاع وحشتناكتر شده تا جايي كه به مرز فروپاشي ساختاري رسيدهايم. هر روز فاجعهاي در حال رخ دادن است و ما از كنار آن رد ميشويم.
- عدهاي معتقدند كه وضعيت معيشت مردم باعث بهوجود آمدن چنين پديدههايي ميشود. اين را قبول داريد؟
معيشت هميشه بهمعناي وضع اقتصادي نيست. ما ميبينيم كه بين پولدارها هم مشكلاتي از اين قبيل ديده ميشود. فكر ميكنيد بين شمالشهريها خشونتهاي ظاهري و بدلباسي و بددهني و دزدي و تجاوز و... ديده نميشود؟ اما معيشت اگر بهمعناي چرخيدن چرخ زندگي باشد، آن هم از تمامي جهات و متناسب با هم، بله، اين تأثيرگذار است. يعني اگر معيشت را علاوه بر مسائل مادي، مسائل معنوي هم بدانيم، ميتوان گفت تأثيرگذار است.
- چرا جامعه ما به اين سمت رفته و به اين مرحله رسيده كه در تمامي زوايايش خشونت ديده ميشود؟
مشكلاتمان از خانواده شروع شد. اگر خانواده را يك بلوك درنظر بگيريم كه بايد با سيمان شكل بگيرد، آن سيمان دين است. ديني كه زندگي مردم را بچرخاند. قرآن ميگويد يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا استَجيبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاكم لِما يحييكم...در اين آيه دعوت به زندگي شدهايم.... از قديم اينطور بوده كه دعوت پيغمبرها، دعوت به زندگي بوده است. به حيات.
- آقاي دكتر اينجا يك سؤال پيش ميآيد و آن اينكه ما جوامع پيشرفتهاي را ميبينيم كه حداقل در ظاهر خشونتي در آنها ديده نميشود و آرامش حاكم است اما مردم دين هم ندارند. اين را چطور ميشود توجيه كرد؟
كدام كشورها مدنظر شماست؟ مثلا فرانسه؟ كه مهد آزادي است! در همان فرانسه وقتي روشنفكري زياد شد، كثيفكاريها هم افزايش پيدا كرد. يعني بهشدت روابط جنسي آزاد و همجنسبازي و... افزايش پيدا كرد. در همانجا هم مردم عادي كاتوليك هستند و خيليهايشان پاي زيارت و دعا هستند و مردم عاديشان ضدروشنفكري ايستادهاند. متأسفانه روشنفكري ما هم كه تعريفش مشخص نيست، از روشنفكرهاي آنها ميآيد نه از مردم عاديشان. درحاليكه مردم عادي آنجا هم دين دارند و پايبندند و اتفاقا مقاومت ميكنند در برابر روشنفكريها. به همين دليل است كه رشد جمعيت فرانسه همچنان خوب است و خانواده تشكيل ميشود و بچهدار ميشوند. در مناطقي از غرب كه دين تضعيف شد مثل شمال آلمان، اين مشكل را ميبينيم. با اين تفاصيل ما يك دين اقناعي آرامشبخش ميخواهيم كه ما را دعوت به زندگي كند.