مخلوطي از خوابآلودگي و هيجان و تنبلي و خلاقيت و نااميدي و تصميمگيري و... يک چيز عجيب و غريب، يک چيز شور و شيرين، يک چيز... نه اينطوري نميشود... بايد نوجوان باشي تا بداني يا اينکه... اين دو صفحه را بخواني!
به مناسبت 21 مرداد، روز جهاني نوجوان، 21 نوجوان 13 تا 17 سالهي دوچرخهاي به پنج پرسش ما پاسخ ميدهند.
13 ساله: هليا شاهزادهحمزه از تهران
14ساله: سمانه منافي از اسلامشهر، متينا عروجي از انديشه، محدثه حبيبي، خورشيد شيخانصاري، صبا عدالتيمغرور و مليکا نادري از تهران و هانيه عابديني از شهرري
15ساله: رقيه آفنداک از آستانهي اشرفيه، بهاره کشورزاده از پاکدشت، نازنين حسنپور و پدرام عسگري از تهران، هديه بلوري از زنجان، سارا نجفي از سروستان و وجيهه جوادي از نجفآباد
16ساله: حامد قاسمي از اهر، فريدا زينالي از تبريز، دريا اخلاقي و نگين سردارنژاد از تهران و هليا معيريفارسي از لاهيجان
17ساله: فائزه فرزانه از خرامه.
کار زنگزدن و پيگيري تلفنها را فرناز ميرحسيني انجام داد و حتماً وقتي به هرکدام از بچهها زنگ ميزد، يادش ميآمد که روزيهايي نهچندان دور، خودش نوجوان دوچرخهاي بوده و به پرسشهايي شبيه همينها پاسخ داده است.
مهرانا سلطاني 15ساله از سروستان
- هديهي من به خودم؟
پدرام و سمانه و مليکا و نازنين و هانيه ميگويند کتاب. هليا م ميگويد يکعالمه کتاب و متينا کتاب «بابالنگدراز» را ميخواهد و هديه کتابي ميخواهد که اسمش «راهنماي نوجواني» باشد. حامد يک دوربين عکاسي به خودش هديه ميدهد، نگين يک آلبوم موسيقي و خورشيد يک سفر.
بقيه چي به خودشان هديه ميدهند؟
بهاره: کارت ورود به مسابقات جهاني تکواندو. اينجاست که لبخندي از سر رضايت ميزنم.
دريا: به خودم آيندهي روشني که انتخاب خودم باشد، هديه ميدهم.
وجيهه: تا حالا تنها هديهاي که خودم به خودم دادم، شکلات بوده.
رقيه: تا ابد به خودم شادي را هديه ميدهم و اينکه حتي اگر شکست خوردم نااميد نشوم.
سارا: سينما ميروم، براي خودم پيکسل ميخرم و يک داستان قشنگ مينويسم.
صبا: بهترين هديه يک شمارهي اختصاصي از دوچرخه است. اگر اثري از من هم باشد، نورعلي نور است. دوست دارم اثر بقيهي خبرنگاران دوچرخه هم چاپ شود تا روز خوبي براي همه باشد.
فائزه: بليت کنسرت «كيهان كلهر» با عنوان «پردگيان باغ سکوت».
محدثه: شروع يک داستان جديد. فکر ميکنم کسي که داستان مينويسد از کسي که آن را ميخواند بيشتر کيف ميکند!
فريدا: يک جفت کفش کتاني مخصوص نوجوانيکردن، براي راهرفتن ميان برگها، کنار جدولها و برکهها بعد از باران، بدون اينکه نگران کثيفشدنشان باشم.
هليا ش: يک فرصت کوتاه براي شناخت بيشتر خودم و زندگي.
مائده غلامعلي 16ساله از تهران
- بهترين چيز نوجواني؟
بعضي جوابها حال و هواي مشترکي دارد. صبا و متينا ميگويند: خبرنگار افتخاري دوچرخه و نازنين ميگويد: آشنايي با دوچرخه. دريا ميگويد: خوشحالي و اميد واقعي و بهاره ميگويد: احساس نشاط و سرزندگي. وجيهه ميگويد: فرصت تجربه و دنبالکردن علاقهها و هديه ميگويد: فرصت تصميمگيري براي آينده. رقيه ميگويد: تجربهي احساسهاي قشنگ و کشف استعدادها و نگين ميگويد: هيجان کشف علاقهها و استعدادها.
براي بقيه چه چيزي بهترين است؟
خورشيد: وقتي نوجوان هستي به خيلي چيزها اهميت نميدهي. فکر نميکني فلاني دربارهام چه گفت يا اگر فلان اتفاق بيفتد چه ميشود. براي همين از کاري که ميکني لذت ميبري و اين تنها چيزي است که مهم است.
فائزه: دوستانم.
محدثه: نوجواني پر از انتخابهاي سخت است، ولي حس مستقلشدن و هدف ساختن خيلي خوب است.
سارا: يادگرفتن چيزهايي که نه در کودکي ميشود ياد گرفت، نه در جواني.
پدرام: اينکه خيلي چيزها را بهتر ميفهمي.
حامد: قبولي در يک دانشگاه خوب.
سمانه: احساس توانايي براي انجام هر کاري.
هانيه: رشدکردن.
هليا م: ميتوانيم آزاد باشيم و نگران قضاوت مردم نباشيم، اگر عجيبوغريب باشيم، ميگويند نوجوان است ديگر!
مليكا: ميتوانيم در زمانهاي مختلف سير کنيم؛ هم در گذشته و هم در آينده.
هليا ش: نوجواني پر از اتفاقهاي خوب است.
فريدا: بهترين و بدترين چيز نوجواني جسارت است؛ ماجراهايش بهترين و دردسرهايش بدترين.
سارا ضيايي از تهران
- يک درخواست جدي از بزرگترها؟
رقيه ميگويد: بعضي بزرگترها ميگويند نوجواني بدترين دوره است! شايد چون خودشان نوجواني خوبي نداشتهاند. اما وقتي با نوجواني روبهرو ميشويد احساسات منفي منتقل نکنيد و بهجايش اميد بدهيد.
بهاره هم ميگويد: ما کامل نيستيم و هرروز با مسائل جديدي روبهرو ميشويم. هرروز که ميگذرد ميفهميم چهقدر بيتجربهايم. گاهي وقتي با مسئلهي جديدي روبهرو ميشويم و نميتوانيم تصميم بگيريم، احساس پوچي ميکنيم. اما اين چيزها براي بزرگترها هم پيش ميآيد. آنها هم گاهي نميتوانند درست تصميم بگيرند.
بقيه چه ميگويند؟
وجيهه: به ما اعتماد کنيد و اجازه بدهيد خودمان تصميم بگيريم.
هديه: افکارتان را به ما تحميل نکنيد.
فائزه: باور کنيد که بزرگ شدهايم.
محدثه: ما را دستکم نگيريد. کمتجربهايم، اما ايدههاي نابي داريم.
پدرام: استعدادهايمان را ببينيد.
حامد: از ما حمايت کنيد.
سمانه: ما را راهنمايي کنيد.
هانيه: اينقدر نگران نباشيد و بهمان آزادي بدهيد.
هليا م: رؤياهايمان را سرکوب نکنيد. آنها را باور کنيد.
مليکا: به تنهاييمان احترام بگذاريد.
نگين: ما را قبول داشته باشيد.
هليا ش: ما را درک کنيد.
خورشيد: به تأثيراتي که حرفهايتان روي ما دارد فکر کنيد.
سارا: به ما روحيه بدهيد و رؤياهايمان را مسخره نکنيد.
نازنين: اگر دوست داريد کتاب بخوانيم، خودتان کتاب بخوانيد.
دريا: سؤال جدي من از شما اين است: براي نسل آينده چه کار ميکنيد؟
فريدا: گاهي نوجواني کنيد. وقتي حس راهرفتن با کولهپشتي، خندههاي يواشکي و خيالبافي را تجربه کنيد، بهتر درکمان ميکنيد.
متينا: کمتر آب مصرف کنيد و محيطزيست را فراموش نکنيد.
صبا: در تفريحها و تجربههاي جديد همراه و همپاي ما باشيد.
زينب خرمآبادي 16ساله از آران و بيدگل
- بدترين چيز نوجواني؟
باور کنيد يا نه بدترين چيز نوجواني از نظر فائزه و وجيهه جوشهاي صورت است! و اما از نظر خورشيد و نگين اينکه هرروز بايد بروند مدرسه، از نظر دريا و هانيه بيانگيزهبودن و سردرگمي و از نظر هديه و بهاره و هليا ش احساساتيبودن و ناتواني در تصميمگيري يا تصميمهاي ناگهاني.
براي بقيه چه چيزي بدترين است؟
مليکا: بزرگترها از ما انتظار دارند هميشهي هميشه نوجوان باشيم و هيچکار کودکانهاي نکنيم!
هليا م: هنوز ديگران برايمان تصميم ميگيرند و نميگذارند تنهايي جايي برويم!
حامد: چند وقت به کنکور مانده باشد و تو آماده نباشي!
متينا: هدردادن وقت در فضاي مجازي.
محدثه: اولين مواجهه با شکستها و واقعيتهاي زندگي.
سارا: وقتي اشتباه ميکني و پشيمان ميشوي.
پدرام: مشکلات بلوغ.
رقيه: وقتي آدم بچه است فکر ميکند زندگي خوب است، وقتي بزرگتر ميشود ميبيند دنياي واقعي پر از آدمهاي بد است. بايد ياد بگيريم با سختيها بجنگيم و آدم خوبي باشيم.
نازنين: دارم مدرسهام را عوض ميکنم و ديگر با دوستان قديميام نخواهم بود.
سمانه: همهچيز نوجواني خوب است.
فاطمه موسوي 14ساله از كرج
- ميخواهم نوجوان نباشم؟
سمانه و صبا و نازنين و رقيه و متينا و هليا ش ميگويند نه! محدثه همراه نه ميگويد: بهترين دورهي زندگي است و هديه ميگويد: دوست ندارم حالاحالاها تمام شود. و خورشيد ميگويد: نوجواني زماني است که ميتوانم در هر چيزي که ميخواهم غرق شوم؛ غرق در دنياي کتابها و فيلمهايم.
بهاره ميگويد: اگر بتوانم زمينهي يک زندگي عالي را در نوجواني فراهم کنم، ميتوانم شيرينياش را تا ابد در دلم حفظ کنم. براي همين هيچوقت فکر نکردم به اينکه نخواهم نوجوان باشم.
و فريدا ميگويد: نوجواني مثل معماست. آدم که به پايانش نزديک ميشود، دوست دارد به عقب برگردد. اول اين معما نميخواستم نوجوان باشم، چون زود به زود راهم را گم ميکردم يا از دويدن دنبال سرنخها خسته ميشدم، ولي الآن فوت و فن معما را ياد گرفتهام و دوست دارم تا ابد نوجوان بمانم.
بقيه چه ميگويند؟
وجيهه: دوست داشتم در دههي 70 يا 80 نوجوان بودم. آنموقع حال و هواي ديگري داشت.
مليکا: گاهي دوست دارم به دوران کودکي برگردم و گاهي دوست دارم آينده را بدانم. براي همين نوجوانبودن خوب است.
نگين: هيجان دارم زودتر «آدم بزرگ» شوم. آدمبزرگها استقلال بيشتري دارند.
سارا: بله. وقتي ميبينم بزرگترها کارشان را درست انجام نميدهند.
فائزه: دوست دارم بزرگتر باشم، چون بزرگترها باور ندارند که نوجوانها بزرگ شدهاند.
پدرام: بعضيجاها روي تو حساب نميکنند. براي همين دوست دارم بزرگتر باشم.
هانيه: آدم دلش ميخواهد کارهايي را انجام بدهد که هنوز وقتش نرسيده و اين انتظار براي رسيدن وقت مناسب اذيتکننده است.
هليا م: بايد بزرگتر باشي تا بتواني تنهايي مسافرت بروي يا تنهايي به خيابان بروي.
حامد: بله، خيلي وقتها دلم ميخواهد بزرگتر باشم.
دريا: گاهي کساني که خودشان نوجواني نکردهاند اجازهي نوجوانيکردن به بچهها نميدهند. اينجور وقتها دلم نميخواهد نوجوان باشم.
مليكا غلامي 13ساله از تهران