کشتی آزاد، وزن ۶۸ کیلوگرم، زورآزمایی ماتایف از شوروی و کاظم غلامی از ایران را گزارش میداد. گوش چسبان رادیو شده بودم. با صدای او شیفته گویندگی شدم.
در آزمون دانشآموزی شهرستان و بعد استان به رتبه اول رسیدم و برای رقابتهای کشوری همراه با همدیاران برتر که در رشتههای گوناگون بر سکوی نخست ایستاده بودند راهی رامسر شدیم. جذابیت و تراکم برنامههای موسیقی، هنرهای نمایشی و ورزشی مجالی برای برگزاری مسابقه گویندگی باقی نگذاشت و با یادگارها و یادماندههایی به خرمآباد بازگشتیم.
میدانی برای تربیت صدا و بروز و ظهور استعدادم در زمینه گویندگی وجود نداشت اما از عشق به ورزش رها نشدم. به ورزشینویسی برای نشریههای چاپ تهران روی آوردم. در آغاز «خبرنگار افتخاری» و پس از چندی «خبرنگار رسمی» شدم. خبرها را به تهران میفرستادم. جسارت نوجوانانه مرا به یادداشتنویسی هم سوق داد.
اکنون از چاپ اولین یادداشت ورزشیام بیش از چهل سال میگذرد. بعدها که به تهران آمدم یکی از کارهایم ملاقات با بزرگانی بود که دیدارشان را در آرزو میپختم. بر صدر این سیاهه بلندبالا نام عطاءالله بهمنش قرار داشت. میگفتند پشت دخل فروشگاه، نان فانتزی و شیرینی دست مشتری میدهد. نشانی مغازه را گرفتم اما به خودم نهیب میزدم که تو حق نداری بزرگمرد قلم و صدا و تصویر ورزشی، حافظه ورزش ایران و صاحب بزرگترین آرشیو و کتابخانه ورزشی کشور را پشت دخل نانفروشی ببینی. مزاحمش میشوی. پرسشهایت او را به یاد نامهربانیها و نامردمیهایی خواهد انداخت که در ازای خدماتش نصیبش کردهاند.
مدتی بعد بهمنش حسابدار کارخانه شیشهگری شد. باز هم دل رضا نمیداد که در کارخانه شیشه او را ببینم...زمانه گذشت و موج زندگی مرا به تدارک نخستین شماره ایرانسال پرتاب کرد. سال ۱۳۷۴ بود. چاپ نام و یاد و سخن بهمنش را بر خود فرض میدانستم. ماجرا را تلفنی به او گفتم. با آغوش باز پذیرفت. به همراه محمد رزمجو که روزگاری دروازهبان تیم فوتبال پرسپولیس بود و اکنون پس از سالها ورزشینویسی شرافتمندانه شنیدهام راننده تاکسی است و زنده یاد حسین معتمدی (عکاس) که شکارچی لحظههای ورزش بود و پیش از میانسالی بر اثر بیماری ور پرید و روی در نقاب خاک کشید، به بولوار چهارباغ شهرزاد رفتیم، پای حرفهای گرم و صمیمی بهمنش نشستیم. با این که زخمهایی از زمانه بر دل داشت و به تازگی از زیر تیغ جراحی قلب بیرون آمده بود اما سرزنده سخن گفت که در ایران سال (ش ۱، ۱۳۷۴، ص ۹۷۵ - ۹۷۰) چاپ شد. بعدها نیز زندگی خود نوشت او را در پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران به چاپ رساندم و گفتوگویی دیگر با او در مجموعه تاریخ شفاهی مطبوعات ایران انجام دادم. جز پسین سالهای عمر، بانشاط روزگار را میگذراند. تا این که ساعت ۳۰و۲۲ دقیقه یکشنبه شب ۱۱ تیرماه ۱۳۹۶ روز جهانی ورزشینویسان در بیمارستان بانک ملی تهران دیده از جهان فرو بست و صبح چهارشنبه ۱۴ تیر روز قلم، برای تشییعاش به ورزشگاه امجدیه شهید شیرودی رفتم. ساعت که به ۹ و ۵۰ دقیقه رسید پیکرش برای بدرقه وارد مجموعه شد. بیاختیار به یاد این شعر عماد خراسانی افتادم:
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست!
- زندگینامه: سید فرید قاسمی