هامون را
درچشمهايم ريختهام
البرز را با دست راست
و زاگرس را با دست چپم
بلند کردهام
ميخواهم همه را با خودم ببرم
و بگذارم بالاي تاقچهي آسمان
که ديگر دست دود و بارانهاي اسيدي
و دست آدمها
به آنها نرسد
دستهايم ديگر جا ندارند
يک نفر درياچهي اروميه را
روي شانه ام بريزد
مهديس ذکايي از ساوه
تصويرگري: مهرانا سلطاني، 15ساله از سروستان
- فــردا
شعرهايم را
امشب
زير بالشتم ميگذارم
شايد فردا
سبز شدم
به سبزي نگاهت
که جا مانده
لاي اين دفتر سبز
ياسمين الهياريان
17ساله از شهرري
- بيهمبازي
در كوچههاي فكر من
شعر
گوشهاي نشسته بود
اعداد رياضي
توي بازي راهش نميدانند
ياسمنسادات شريفي
15ساله از اراك
- آغــاز
كمكم
آغاز ميشوم
در لابهلاي طعم موزون نامت
مثل اولين پرواز
در پرهاي پرندهاي
که از بلندترين شاخهي سپيدار
پريد
نيلوفر قاآني
16ساله از مشهد
تصويرگري: ناهيد سليميان از تهران