عباسآقا صفحه موبايلش را ورانداز ميكند و ميگويد: همون بنگاهيهاس. گفته بود زنگ ميزنه. و گرم گفتوگو ميشود.
- چند متره؟ متري چند؟ يعني چقدر درمياد؟ حالا واقعا فروشنده است؟ ببين چقدر ميتوني واسه ما تخفيف بگيري...
نه اينكه گفتوگوي او با «همون بنگاهيه» به همين كوتاهي باشد؛ اما هرچه ميگويد و ميشنود، از همين جنس است. تلفن كه قطع ميشود، رو به همسرش ميكند و ميگويد:
- خيلي مورد خوبيه. فقط فكر كنم بايد اون زمينهرو بفروشم. يه مشتري خوب واسه ش دارم...
بعد از آن تمام توجه ديگران به سمت عباسآقا و معاملاتش جلب ميشود. جوّ مجلس تحتتأثير معاملات اوست كه دوباره موبايلش زنگ ميزند. نميگويم اين بار چه گفت و شنيد؛ اما وقتي با بيحوصلگي موبايلش را كنار دستش رها كرد، عباس آقا حال و روز ديگري داشت.
دو: دوستي من و مهدي و محمد، دارد به 30 سالگياش نزديك ميشود اما در سال، بيش از دو سه بار توفيق ديدن همديگر را نداريم. من و محمد مهمان مهدي هستيم. مدتي بود همديگر را نديده بوديم و هزار و يك حرف براي گفتن داريم. گرم گفتوگوييم و از هر دري سخني كه موبايل بنده زنگ ميزند. يكي از آشنايان درباره يك مشكل جدي مالي با من حرف ميزند... چند دقيقه بعد مهدي و محمد خطاب به من ميگويند:
- ديگه تو اينجا نيستي. رنگ و روت حسابي به هم ريخته؛ بعد از اون تلفن....
سه: در سفريم؛ با چند دوست همدل. صبح زود راه افتادهايم. حوالي ساعت10 موبايل بنده زنگ ميزند. همسرم پشت خط نگران است؛ ميگويد: همسايه طبقه پاييني اومده دم در؛ ميگه، آب خونهشون رو گرفته. فكر كنم لوله تركيده باشه.... همين چند كلمه كافي است كه سفر ما از حيِز انتفاع ساقط شود! هرقدر هم كه بهخود مسلط باشم، هوش و حواسم در خانه است...
چهار: قديميها ميگفتند: «مرد بايد غم و غصههاش رو پشت در خونه بذاره و با روي خوش وارد خونه بشه.»؛ اما اين روزها به مدد موبايل غم وغصههاي ما هميشه و همه جا با ماست. مشكلات محل كار را به خانه ميبريم و دردسرهاي خانه را به محل كار. مثلا در سفريم؛ اما كافي است صداي زنگ موبايل بلند شود و رئيس ادارهات پشت خط باشد. آن وقت از دل طبيعت پرت ميشوي در محيط خشك كار! اما قسمت خودخواهانه ماجرا آنجاست كه ما به وسيله موبايل مشكلات خود را در محيطهاي عمومي جار ميزنيم. هيچ جمع دوستانهاي از رنجي كه سهم ما از زندگي است، بينصيب نميماند.
- شاعر و پژوهشگر ادبيات