اولين کلماتي كه به زبان آوردم. اولين سرودي که خواندم. اولين جملههايي که نوشتم. اولينباري که دوست داشتم. اولينباري که دوست داشته شدم.
* * *
اولين اشکي که ريختم. اولين زخمي که برداشتم. اولينباري که بالاي درياها پرواز کردم. اولين شعري که گفتم. اولين کتابي که خواندم. اولينبارها.
* * *
اولينبارها. اولين روزها. اولين چيزها. اولين آدمها... اولين آدمها!
* * *
اولين کسي که مرا به نام کوچکم صدا کرد. اولين کسي که آتش را اختراع کرد. اولين کسي که از غارهاي تاريک بيرون آمد. اولين کسي که شکار کرد. اولين کسي که شعر گفت. اولين کسي که تنها شد. اولين کسي که روزها را شمرد. اولين کسي که گل کاشت. اولين کسي که شنيد. اولين کسي که خواند. اولين کسي که جنگيد. اولين کسي که شکست خورد. اولين کسي که پيروز شد.
* * *
اولين کسي که صداي خداوند را شنيد. اولين کسي که مردم را به ايمان دعوت کرد. اولين کسي که ايمان آورد.
* * *
اين تجربه، تکرارناپذير است. اولين طعمها ديگر تکرار نميشوند. اسمش را ميگذارند «کشف». وقتي که پروانهاي از پيله بيرون ميآيد، اولين پروازش را ديگر تکرار نخواهد کرد. وقتي که بر روي گلها مينشيند، اولين کشفش را از طعم گلها ديگر نخواهد چشيد. وقتي که در باغ ميچرخد، اولين ديدارش را از گلهاي سرخ ديگر فراموش نخواهد کرد.
شايد تنها و تنها از اين جهت باشد که «اولين»بودن اين قدر مهم به نظر ميرسد. وگرنه که چندان مهم نيست تو چندمي هستي. مهم اين است که تو چگونه بودهاي. تو ميتواني آخر ايستاده باشي اما بهترين باشي يا برعکس. اما تنها و تنها به يک دليل است که اين «اولين» بودن زيبا ميشود. وقتي به هردليلي «اولين» ميشوي، تجربهي تکرارناپذيرت در تمام طول عمر بينظير خواهد بود.
«اولين» که هستي، يعني بيش از ديگران جسور بودهاي. شجاعت تجربهي ناکردهي ديگران را داشتهاي. بيشتر از بقيه اشتياق کشف داشتهاي. جلوتر از بقيه دستت را جلو بردهاي. يعني در درونت آتشي داشتهاي که تو را به حرکت واداشته. آتشي که تا تجربه نکردي، خاموش نشد.
* * *
در شعرهاي کودکي بارها خوانديم، امام اول علي(ع)... امام اول علي(ع)... امام اول علي(ع)... و بعدها که بزرگتر شديم در تاريخ خوانديم که او در نوجواني اولين مردي بود که به پيامبر خدا(ص) ايمان آورد. اولين مردي بود که پشت سر پيامبر خدا(ص) نماز خواند.
عجيب نيست کسي که بر او وحي شده در ايمانش ترديد نکند. او کسي بوده که در هجوم شيرين کلمات خدا قرار گرفته و تجربهاش مجابش کرده است. اما کسي که به او و پيامش ايمان ميآورد به او، حسابش سواست.
کسي که طعم گل را چشيد. کسي که آمدن فصل نو را بو کشيد. کسي که در باد و باران ايستاد. کسي که سر خم نکرد. کسي که بوي گل را شناخت و راه باغ را بلد شد. کسي که جرئت کرد بر روي گل بنشيند. کسي که شهد را چشيد. کسي که بسيار کوتاه و رنگارنگ و خلاصه و واقعي بود. مثل پروانهها. کسي که پرواز را تجربه کرد و بعد پريدن را نشانمان داد.
* * *
روزي که تو بهعنوان اولين يار، اولين دوست، اولين همراه معرفي شدي عيد ما شد. ما اولين تجربهي تو را جشن گرفتيم و به آن باليديم. در اين جشن طعم کشف تو را جستوجو ميکنيم.
شايد اين جشن، جشن جسارت داشتن است. جشن کساني است که نميترسند حرفشان را با صداي بلند بگويند. جشن کساني که اولين قدمها را برميدارند. اولين کلمات را ميگويند. جشن کساني که آتش را کشف کردهاند، در دلهايشان. دوست داشتن را ثابت کردهاند، در عملشان. و ماه را به مردم نشان دادهاند و هر چه ديگران سنگ زدند دستهايشان را از دست ايمانشان بيرون نياوردند.