همه چيز در غمي خاکستري پوشيده شده.
چيزي نيست. چيزي نيست. تنها پاييزي محرمي از راه رسيده است. تنها محرمي پاييزي.
* * *
غم همهجا هست. اما در پاييز بيشترک. در روزهايي که کوچهها سوگوارانه به سمت خاموشي ميروند و علمهاي هيئتهاي محلي از انبارها بيرون ميآيند، در روزهايي که مردان سياه ميپوشند و زنها به بوي گلاب و گريه آغشته ميشوند، غم همهجا هست.
تو سرت را ميچرخاني. پاييز به ديدارت آمده است. تو اجازه ميدهي غم به درون قلبت بيايد. به غم اجازه ميدهي تو را ببيند.
غم را ميبويي. دستهاي غم را در پاييز ميگيري. غم غمناک تو، همنشين توست. تو از داشتن اين غم راضي هستي. فکر ميکني اين غم تو را سبک خواهد کرد، همانطور که برگريزان درختان را.
* * *
غم آوازهاي خودش را دارد. در غروبهايي که تو در خانه نشستهاي آوازهاي غم از پنجرهها ميآيند تو. آنها ميآيند در ليوان چايت مينشينند. آنها نوحههاي روزهاي پيش هستند.
تمام کساني که با اين نوحهها گريه کردهاند غمشان را در اين آوازها ريختهاند. تمام کساني که بارها اين نوحهها را شنيدهاند غمشان را در اين آوازها خيساندهاند. آوازهاي غم، داستاني غمانگيز دارند. آنها اين داستان را همهجا تعريف ميکنند.
محرم پاييزي آمده است تا آوازهاي غم را بخواند و ما در خواندن اين آواز و گريستن با آن، در برگريزان به اين داستان کهن گوش ميدهيم. معجزهي محرم همين است.
* * *
وقتي ميخواهي چيزي را بميراني، فراموشش کن. وقتي فراموش ميکني او بيجان ميشود. برگي که از شاخه ميافتد و ديگر او را نميبيني. برفي که آب ميشود. موجودي که نفس نميکشد. داستاني که ديگر کسي آن را تعريف نميکند. فصلي که ديگر نميآيد.
اگر ما پاييز را فراموش کنيم پاييز ميميرد. اگر ما قدم زدن در پاييز را فراموش کنيم ديگر در روزگار چهارفصل نخواهيم بود. اين قاعده اما، روي ديگري هم دارد.
وقتي ميخواهي چيزي را زنده نگهداري داستانش را تعريف کن. وقتي ميخواهي آن را نفس بکشي، داستانت را با آواز بخوان. ما در تمام اين سالها محرم را تعريف کردهايم. ما در تمام اين سالها محرم را با آوازهاي غم خواندهايم. ما معجزه کرديم.
آوازهاي غم، داستان ما را به گوش همه رساندند. داستان ما زنده ماند. در داستان ما خون بود. خون جاري شد. قل زد. همهجا رفت. داستان ما راويان زيادي داشت. هر کس که آواز غم را خواند راوي داستان ما بود. هر کس که آواز غم را شنيد، راوي داستان ما بود. هر کس که با اين داستان گريه کرد، آن را زندهتر کرد.
غم داستان ما، حيات داستان ما بود. سوگواران داستان ما، به داستان، روح و نفس بخشيدند. ما در اين غم زنده شديم. غم داستان ما در روزهاي پاييز بيشتر است.
* * *
ما سوگوارانه خوشحاليم که داستانمان را به گوش همه رساندهايم. داستانمان را به خيابانها کشاندهايم. ما براي داستانمان لباس سياه پوشيدهايم. ما براي داستانمان آواز خواندهايم. ما براي داستانمان سينه زدهايم. ما براي داستانمان دور هم جمع شدهايم. نذري دادهايم و گريه کردهايم.
داستان غمناک ما به جاي اينکه ما را تنها و خانهنشين کند، ما را دور هم جمع کرد. داستان غمناک ما به ما گفت که تنها نيستيم.
نظر شما