همشهری آنلاین: افزایش تولید، فساد در ورزش و ... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله برخی از روزنامه‌های سه شنبه-۱۱ مهر- جای گرفتند.

روزنامه رسالت در ستون سرمقاله‌اش با تيتر« آينده پژوهي مسائل منطقه»، نوشت:

جريان وهابيت و عناصر خبيث تکفيري در اوج بيداري اسلامي، به فرمان آمريکا و رژيم صهيونيستي سد راه جريان انقلاب اسلامي در منطقه و جهان اسلام شدند.دشمن با فريب و نيرنگ توانست استعدادها و ظرفيت هاي عظيمي از جهان اسلام را که بايد در يک صف طولاني در جبهه مبارزه با رژيم صهيونيستي بايستند، منحرف‌شان کرد و برادرکشي و مسلمان کشي را جايگزين اسلام خواهي آنان نمود. جريان القاعده، داعش و النصره نيزه هاي دست ساز سرويس هاي امنيتي آمريکا و رژيم صهيونيستي و برخي کشورهاي اروپايي به ويژه انگليس هستند که سه مأموريت ويژه دارند؛

1- ارائه يک چهره خشن و بي منطق و سياه از اسلام و قرآن و سيماي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله؛

2- منحرف کردن مبارزه مسلمانان با دشمنان اصلي يعني استکبار جهاني به ويژه آمريکا و رژيم صهيونيستي؛

3- هدر دادن امکانات، تجهيزات و انهدام زيرساخت هاي کشورهاي اسلامي و کمک به طرح تجزيه کشورهاي اسلامي به منظور مشغول کردن مسلمانان به جنگ هاي داخلي عليه خودشان؛

4- تيره و تار نشان دادن چشم انداز رسيدن به يک حکومت اسلامي با برداشت هاي خرافي از اسلام و قرآن؛

5- شعبه شعبه کردن مسلمانان براي جلوگيري از اتحاد جهان اسلام عليه جهان کفر و استکبار جهاني.

تکفيري ها و داعشي ها علي رغم کمک هاي عظيم لجستيکي از آمريکا و رژيم صهيونيستي، اين روزها آخرين نفس هاي خود را

مي کشند و آن طور که سردار قاسم سليماني فرمانده سپاه قدس وعده داده است تا دو ماه ديگر بساط آنها از عراق، سوريه، لبنان و... برچيده خواهد شد. استکبار جهاني بلافاصله با پايان يافتن پروژه جنگ مذهبي در منطقه، براي جبهه مقاومت و کشورهاي خط مقدم عليه رژيم صهيونيستي توطئه اختلاف قومي و تجزيه قومي را کليد زد.

همه پرسي در کردستان آغاز يک توطئه جديد عليه تماميت ارضي ترکيه، عراق، سوريه و ايران با پايان يافتن عمر داعش و گروه هاي تکفيري در عراق و سوريه است. مردم بيدار کردستان عراق هرگز زير بار هزينه اين توطئه نخواهند رفت، چرا که مي دانند درآمد آن فقط به حساب نقشه هاي شوم رژيم صهيونيستي، در منطقه واريز مي شود.آيت الله سيستاني با فتواي خود و بسيج نيروهاي انقلابي و مردمي، حيات ننگين داعش و گروه هاي تکفيري را ريشه کن کرد. امروز نيز هوشمندانه به ميدان آمده و راه حل سياسي اختلاف اربيل و بغداد را منوط به رعايت احترام به قانون اساسي عراق و نهايتاً رأي دادگاه عالي قانون اساسي عراق دانسته است. نخبگان عراقي هم از هر مذهب و قومي اگر اين راه حل معقول را بپذيرند، جلوي يک توطئه عظيم و يک خونريزي گسترده و مداوم را خواهند گرفت، والّا عراق در يک دوره نسبتاً کوتاه دوباره دچار جنگ و خونريزي و برادرکشي خواهد شد. در اين دوره هيچ يک از همسايگان عراق نمي توانند به کردها در مهلکه اي که پديد مي آيد، کمکي کنند. کردها اصيل ترين قوم ايران و جزء پاک ترين و بي پيرايه ترين اقوام ايران هستند. به همين دليل ايران در دوران حکومت جبارانه صدام و پس از آن در جريان يورش داعش، بيشترين کمک را به آنها کرده است. کاري که بارزاني کرد آسيب سختي به اين همزيستي مهربانانه زد. او با اين کار، هم رقباي خود را دور زد و هم به همپيمانان خود پشت کرد.هر نخبه سياسي در جهان اسلام مي داند که تجزيه طلبي، راهبرد آمريکا و رژيم صهيونيستي در منطقه است. احرار و جوانان اسلام در منطقه نمي توانند اين همگرايي با استکبار جهاني را برتابند. جريان داعش و تکفيري ها چونان گوشت در برابر توپ مسلمانان عليه رژيم صهيونيستي و آمريکا عمل کردند و اگر آنها واقعاً با بيداري اسلامي همراه مي شدند امروز اثري از نفوذ آمريکا و حضور رژيم صهيونيستي در منطقه نبود.

بارزاني نبايد مردم مظلوم کرد را همانند داعش، گوشت جلوي توپ مسلمانان عليه رژيم صهيونيستي قرار دهد. نه مردم کرد اين رضايت را دارند و نه اسرائيل به اهداف شوم خود از اين توطئه خواهد رسيد. تنها راه حل، گفتگو بر اساس عقلانيت سياسي و تاريخي است که آيت الله سيستاني در برابر اربيل و بغداد نهاده است. اين راه بسته نيست اما تجربه هلاکت داعشي ها و القاعده نشان مي دهد راه دوم قطعاً بسته است. آينده نگري و آينده پژوهي به نخبگان عراقي حکم مي کند مسائل خود را از طريق گفتگو حل کنند. توسل به زور و هدر دادن خون مسلمانان، راه حل بحران پديد آمده نيست. تهديدها را با فرصت گفتگو مي شود دفع کرد. بارزاني اگر اين فرصت را از دست بدهد، بايد مسئوليت هزينه آن را در آينده خيلي نزديک بپردازد. هيچ دولتي حاضر نيست با تردستي رفراندوم بخشي از خاک خود را از دست بدهد. حوادث کاتالونيا در اسپانيا نشان مي دهد اين کار، هزينه دارد.

هيچ مسلماني در جهان اسلام راضي نخواهد بود که وقتي همه شمشيرهاي جبهه مقاومت در برابر کفر جهاني با ظهور انقلاب اسلامي جهت يافته است، خنجري از پشت، به بهانه همه پرسي، آنها را مدتي مشغول سازد. همان طور که در مورد پديده داعش اين چنين شد!

  • دوراهی خطیر و خطرناک پسابرجام!

روزنامه كيهان در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

 انقلاب و نظام اسلامی طی چهاردهه تاریخ حماسی و شکوهمند مبارزه و پایداری در برابر نظام تجاوزگر و سلطه‌طلب غرب تجددی به رهبری آمریکا، هیچ‌گاه در موقعیتی چنین خطیر و سرنوشت‌ساز قرار نداشته است که اکنون به شکل تناقض‌آمیزی درگیر آن می‌باشد. ماهیت به غایت خطرناک و تعیین‌کننده این وضعیت بحرانی که بقا و تداوم سیر پیش‌رونده انقلاب اسلامی را به چالش می‌کشاند، نه به دلیل فزونی و تشدید قدرت خصم و نه به واسطه کاهندگی و تضعیف قابلیت‌های مبارزه و مقاومت نیروی خودی است. بر عکس در قیاس با هر برهه‌ای از این چهاردهه، هیچ‌گاه دشمن چنان‌که اکنون ضعیف و عاجز می‌باشد، نبوده است. کما اینکه نظام اسلامی هرگز به اندازه ظرفیت و توانی که در وضع حاضر واجد آن می‌باشد، در اختیارنداشته است. تناقض‌آمیزی این موقعیت بالقوه خطرناک و آسیب‌زا نیز در همین حقیقت نهفته است که چالش کنونی در اوج توان ما و در حضیض قدرت آمریکا در جریان می‌باشد.

اما رمزگشایی از این تناقض‌نما و حل آن برعکس آنچه در بدو امر به ذهن می‌نمایاند، دشوار نیست. برای حل این معضل ظاهری؛ پرسش از دلایل پیدایی این موقعیت بالقوه تهدید‌کننده و به غایت خطرآفرین، کفایت می‌کند. با توجه به اینکه طی تمام چهاردهه تاریخ ظهور و بالندگی انقلاب اسلامی حتی یک روز خالی از خصومت‌ها و توطئه‌های غرب به رهبری آمریکا نبود، با این حال بدون هیچ اغراق و گزافه‌ای تا همین رویارویی‌های اخیر نیز همیشه پیروز و سربلند بوده‌ایم. اما چه تغییر و تحولی ما را به این نقطه کشانده است؟

هنگامی که به وضوح هر ناظر کمابیش آشنا به حقایق و واقعیات سیاسی-امنیتی می‌تواند تغییر معادلات قدرت به نفع نظام اسلامی را تشخیص دهد، آیا دگرگونی در ماهیت تهدیدات علت پیدایی این وضعیت است؟ بی‌شک تشدید اقدامات خصمانه آمریکا ، نقض مکرر برجام و طراحی آنچه«مادر تحریم‌ها» خوانده شده حکایت از تلاش‌های تازه آمریکا در میدان خصومت‌های دیرپای آمریکا بر ضد مردم و کشور می‌کند. اما حتی اگر گزینه نظامی که بطور قطع بیرون از امکانات و توانایی بالفعل آمریکاست به روی میز بازگردد، این گزینه به علاوه گزینه تحریم‌ها چه تحول تازه‌ای در این زمینه به وجود می‌آورد؟ این تغییرات هر چه که باشد ، حداکثر تغییری درجه‌ای و کمّی در تهدیدات آمریکا ایجاد می‌کند، نه تغییر ماهوی که معادلات موجود را به شکل خطرناکی دگرگون نماید! این دسته از تغییر تهدیدات به هر میزان که باشد قطعاً هرگز به اندازه وضعیت پیش از برجام تهدید‌کننده نخواهد بود. برجام هر ضرری که داشته است، منافع راهبردی ناشی از راهبرد نرمش قهرمانانه را نیز داشته است. اولاً، جبهه همراه خصم اصلی یعنی آمریکا را مخدوش و مختل کرده است. گذشته از عدم امکان همراهی روسیه و چین با آمریکا در وضعیت کنونی، حتی همراهی اروپا با تحریم‌های پسابرجامی محل سؤال است. در بدترین حالت نیز تحریم‌های آمریکایی پسابرجام در موقعیت قبلی آن نخواهد بود تا بتوان از آن، وضعیت خطیر کنونی را فهم کرد!

با توجه به اینکه تغییرات احتمالی در جبهه خصم بویژه آمریکا نمی‌تواند معمای تناقض‌آمیز و موجود در موقعیت کنونی را مفهوم کند، منطقاً پاسخ را بایستی در تغییرات جبهه خودی جست‌وجو کرد. از آنجایی که آرای مردم در دو انتخابات 92 و96 ریاست جمهوری حمل بر تمایل آنها به مذاکره و حل بحران هسته‌ای شده است، این ممکن است به معنای تضعیف مقاومت مردمی و شکنندگی آنها در برابر «برگشت به دوران تحریم» گرفته شود. بدون اینکه نفیا و یا اثباتا تغییر رأی مردم در دو انتخابات ریاست جمهوری را به معنای ذکر شده، مورد مناقشه قرار دهیم، رد این نظر با دلایل واضح‌تر و غیر قابل تردید یا تشکیک نیز ممکن است. اولاً مگر پس از برجام ما از تحریم‌ها و دوران آن گذشتیم که اقدامات خصمانه آمریکا در نقض برجام و تحدید تحریم‌ها برگشت به دوران تحریم‌ها به حساب آید؟

به شهادت همگان اعم از موافق و منتقد یا مخالف برجام، دوران پسابرجام با پیش از آن تحولی ماهوی به خود ندیده است که به معنای آسودگی مردم از تحریم‌ها و یا بهره‌مندی آنها از فضای آرام بدون تحریم باشد. با توجه به این حقیقت حتی تحریم‌های تازه نیز نمی‌تواند به عنوان دلیلی بر پیدایی وضعیت تازه در جبهه مردم باشد که به اعتبار آن یا به بیان روشن‌تر با طرح از میدان به در رفتن یا شکنندگی و ضعف مردم، سخن از تغییر معادله قدرت و مقاومت به میان آورد. ثانیاً هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که رأی مردم بر فرض قبول معنای انتسابی به آن، وادادگی و تسلیم در برابر دشمن بوده است. در بدترین حالت مردم خواسته‌اند که در عین حفظ عزت و اقتدار یعنی حفظ دست‌آوردهای هسته‌ای، گردش و جریان عادی اقتصاد و معیشت را نیز شاهد باشند. به شهادت تمام نظرسنجی‌هایی که از داخل و یا از سوی طرف‌های خارجی صورت گرفته است، مردم هیچ‌گاه تسلیم و سازش مطلق یعنی وا دادن در برابر تهدیدات دشمن و شکست را نمی‌پذیرند و نخواسته‌اند. ثالثاً همانگونه که این نظرسنجی‌ها گویای آن است مردم با آگاهی از رفتارهای قلدرمآبانه و استکباری آمریکا در نقض برجام، گزینه ادامه مقاومت را انتخاب کرده‌اند. در واقع در وضعیت پسابرجام با آگاهی از حقیقت بهانه‌جویی‌های آمریکا بی‌شک اگر ظرفیت و توان مقاومت مردم افزون نشده باشد که بر اساس تجربه چهاردهه گذشته شده است، قطعاً کمتر نشده است. از پیامدهای مبارک نرمش قهرمانانه و در حقیقت مهم‌ترین آنها چه در خارج و چه در داخل خصوصاً در رابطه با مردم، درک این حقیقت است که رفتارهای آمریکا جز از سر خصومت بی‌منطق و غیر انسانی نیست. بلکه همان‌گونه که به کرات و با تعابیر مختلف مقامات آمریکایی از جمله گاسپاروانبرگر وزیردفاع ریگان رئیس‌جمهور آمریکا، صراحتاً در سفر به خلیج‌فارس و بر روی ناو آمریکایی و در دیدار با نظامیان آمریکایی گفت؛ آنها به چیزی کمتر از خشکاندن ریشه ملت ایران رضایت نخواهند داد و غیر از آن هرچه در مورد حقوق بشر، بمب هسته‌ای و تروریزم و تهدیدات ایران در منطقه می‌گویند، بهانه‌ای برای تأمین این هدف است.

بنابراین در پرتوی چنین درکی از ناحیه مردم اگر تغییری در معادله قدرت اتفاق افتاده باشد، به نفع مقاومت سرسختانه‌تر و بدون تردید یا تزلزل است که نتیجه آن، کاهش خطر تهدیدات دشمن است نه افزایش آن!

اما در وضعیتی که امکانات و ابزارهای خصم برای تهدید و خصومت‌ورزی، تغییری ماهوی را نشان نمی‌دهد و در جبهه خودی در مردم هم ضعف و سستی که به معنای وادادگی و قبول شکست باشد را نمی‌توان دید، چرا بایستی سخن از موقعیتی خطرناک و بی‌سابقه در تاریخ خصومت‌های غرب به رهبری آمریکا علیه ملت ایران و انقلاب یا نظام اسلامی به میان آورد؟ ذکر این نکته علیرغم وضوح آن بی‌فایده نیست که پاسخ این سؤال، تغییر ماهوی در ظرفیت‌ها و امکانات کشور در پاسخ‌گویی به تهدیدات و طرح‌های آمریکا نیز نیست. در واقع اگر تغییری در این زمینه رخ داده باشد همان‌طوری که بدواً گفته شد در جهت مثبت است. به نظر نمی‌رسد که ابهامی در افزایش توانایی‌ها و ظرفیت‌های سیاسی، نظامی کشور وجود داشته باشد. بر کنار از افزایش قدرت دفاعی کشور، یک تغییر مهم در این زمینه پیروزی‌های حاصله در منطقه است که با از بین بردن یا کاهش بسیار زیاد خطر تروریزم و خنثی‌ کردن طرحهای منطقه‌ای آمریکا، همزمان قدرت دفاعی و قابلیت سیاسی کشور را برای مقابله با هر اقدام خصمانه و تهدید جدید آمریکا و غرب به میزان بسیار بالایی افزایش داده است.

اکنون با حذف تمامی احتمالاتی که می‌توانست پاسخگوی سؤال ما باشد و با آگاهی از اینکه در شرایط پس از برجام و نرمش قهرمانانه، معادلات قدرت نسبت به قبل از آن و حتی طی چهاردهه گذشته به نفع کشور می‌باشد، می‌توان از تحولی راهبردی سخن گفت که ریشه و منشاء اصلی تهدید بی‌سابقه و بسیار خطرناک وضعیت موجود است. با اینکه از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی خصومت غرب به رهبری آمریکا علیه نظام برآمده از انقلاب و مردم انقلابی ایران، پایدار و ریشه‌ای، متوجه نابودی کشور به هر شکل ممکن، از جمله تجزیه یا جنگ داخلی ودیگر ‌اشکال ممکن بوده است، در حال حاضر راهبردهای این کشور به دلایل مختلف با تغییراتی همراه بوده است. وجه مهمی از این تغییرات مربوط به دیدگاه‌های سیاسی حاکم بر آمریکا در مورد جبهه‌بندی‌های درونی ایران و گروه‌های سیاسی کشور می‌باشد. آمریکا در تلاش برای ایجاد شکاف و چند دستگی در نظام سیاسی کشور و در جامعه، از همان آغاز به دنبال یافتن نیروها و افرادی در میان جناح‌ها یا گروه‌ها و شخصیت‌های به اصطلاح میانه‌روی سیاسی بوده است که بتواند به کمک آنها طرح‌های خود را برای مهار و براندازی انقلاب اسلامی و نظام انقلابی حاکم بر ایران دنبال کند. آغاز این تلاشها با دیدار برژینسکی دستیار امنیت ملی دولت کارتر با بازرگان بود که بعدها در جریان ایران گیت با سفر دستیار امنیت ملی ریگان و دیدار با نمایندگانی از سوی آقای هاشمی رفسنجانی ادامه پیدا کرد. این سیاست که در زمان دولت‌های آقای هاشمی دنبال گردیده پس از دوم خرداد 76 با سرمایه‌گذاری جدی‌تری ادامه یافت و مطابق اظهارات هیلاری کلینتون و دیگر مقامات آمریکایی در جریان فتنه 88 به میزان زیادی در تلاش برای ایجاد کودتای مخملی در کشور به اهداف خود نزدیک گردید.                         

با این حال برجام نشان داد در راهبرد سیاسی آمریکا در مواجهه با انقلاب اسلامی و نظام سیاسی کشور تحولی جدی و ظریف رخ داده است که پیچیدگی و ماهیت خطیر موقعیت کنونی کشور در آن نهفته است. این تحول که ظاهراً با تأسف تمام، مورد غفلت کلی قرار گرفته است، علت شکست برجام نیز می‌باشد زیرا صرف‌نظر از ماهیت و نیت واقعی روحانی و دولت وی، راهبردی که مبنای ورود و عملکرد وی و تیم او در مذاکرات هسته‌ای شد به اعتبار رویکرد یا راهبرد سیاسی پیشین آمریکا طراحی شده بود. این تصور و توهم که آمریکایی‌ها با یافتن به اصطلاح نیروهای معتدل و میانه‌رو در پیگیری راهبرد سیاسی خود، آنچه را این نیروها خواهان آن هستند بدون هیچ تردید و ابهامی براحتی خواهند داد، اساس راهبردی روحانی و تیم وی در مذاکرات هسته‌ای قرار گرفت. نتیجه این راهبرد به واسطه اعتماد بی‌قید و شرط به آمریکا قرارداد نامتوازنی گردید که صرف نظر از عدم توازن، فاقد سازوکارهای مناسب برای مواجهه با بدعهدی و تخلفات فعلی آمریکا از آن است.

اما آنچه اکنون کشور را در خطیرترین وضعیت آن طی چهاردهه گذشته در مواجهه با آمریکا قرار داده است، تداوم و استمرار تلقی غلط روحانی و دولت وی در مورد راهبرد‌های آمریکاست که جریانات اصلاح‌طلب نیز در آن‌ اشتراک دارند. با اینکه برجام نشان داده است که راهبرد آمریکا در قبال نیروهای منتقد یا مخالف و یا معارض درونی کشور، شکل پیچیده‌ای به خود گرفته است، تداوم این نگاه در مورد این راهبرد، نتیجه‌اش وضعیت کنونی است. در این وضعیت از یک طرف با کشوری روبه‌رو هستیم که چون همیشه با تمام توان و بصورت فعال با برنامه‌ای منسجم در میدان جنگ و خصومت علیه کشور حاضر است اما در مقابل آن دولتی قرار دارد که همچنان به دنبال جلب نظر آمریکا و غرب بوده و اقتضائات حضور در نبرد فعال و جنگ همه‌جانبه آمریکا را رعایت نمی‌کند. آنجا که حتی حاضر نیست علیرغم نقض مکرر برجام و تخلفات بیشمار آمریکا، مطابق همین قرارداد نامتوازن برجام عمل کرده و به اقدام متقابل دست بزند. با اینکه رفتار شوک‌آور و غیر قابل انتظار آمریکایی‌ها، روحانی و دولت وی را متحیر و گیج کرده است، به واسطه امتناع از قبول تحول در راهبرد سیاسی آمریکا در رابطه با نیروهای معتدل و میانه‌رو به‌ اشکال مختلف از زیر بار طراحی راهبرد مناسب با این تحول راهبردی آمریکا و رها کردن راهبرد سابق خود در جلب نظر آمریکا و غرب خودداری می‌کند. از جمله اینکه با تفکیک میان اروپا و آمریکا به سیاست شکست‌خورده دیگری برمی‌گردد که در قرارداد سعدآباد نتیجه آن را دیده است. در حالی که پس از برجام نیز اروپایی‌ها نشان دادند که مثل همیشه در زمینه مواجهه با ایران، طراح و سیاستگذار آمریکا بوده و آنها صرفاً مجری برنامه‌ها و اوامر آمریکا هستند.

با اینکه پیچیدگی رفتار و عملکرد اروپایی‌ها در چارچوب راهبرد جدید آمریکا مسئله‌ای است که در تناسب با این راهبرد نباید مورد غفلت قرار گیرد، اما نتیجه حاصله یکی است. در هر حال بعید است کسی شک یا تردیدی در این داشته باشد که وضعیت کنونی تا چه حد خطرناک و تهدید‌کننده است. نتیجه نبردی که در آن یک طرف با خصومت تمام با طراحی حملات پی‌در‌پی و فلج‌کننده، مصمم برای از پا درآوردن نیروی مقابل است، در حالی که طرف مقابل به‌اشکال مختلف از حضور جدی در میدان نبرد سر باز زده و یا به انکار واقعیت خصومت خصم دست می‌زند یا اینکه به دنبال جلب نظر محبت‌آمیز وی می‌باشد و یا نهایتاً خود را مشغول جلب نظر متحد خصم می‌کند، روشن است. این وضعیت عجیب است که کشور را در خطرناک‌ترین موقعیت تاریخی خود پس از انقلاب اسلامی قرار داده است. طی چهار دهه گذشته حتی زمانی که به طور مثال آقای هاشمی در خط همراهی با راهبرد پیشین آمریکا عمل می‌کرد، هرگز نسبت به ماهیت خصمانه آمریکا و اقدامات توطئه‌آمیز آن غفلت نداشت، بلکه به تناسب به اقدامات متقابل در برابر آن دست می‌زد، در حالی که هنوز آمریکا در چارچوب راهبرد قدیمی خود حاضر به سرمایه‌گذاری بر روی به اصطلاح نیروهای میانه‌رو و معتدل بود. اما در وضعیت حاضر با اینکه برجام نشان داده است آمریکا براحتی نیروهای معتدل و میانه‌رو را قربانی کرده و حاضر به قبول هیچ‌گونه هزینه‌ای برای آنها نیست، استمرار عمل و تصمیم‌گیری در چارچوب راهبرد قبلی آمریکا هیچ معنایی جز خودکشی ندارد. اما عدم قبول واقعیت جدید راهبرد آمریکا تنها به معنای خودکشی نیروهایی نیست که بر اساس راهبرد پیشین آمریکا در مورد سرمایه‌گذاری بر روی نیروهای میانه‌رو و معتدل عمل می‌کنند. ادامه عمل در این چارچوب به معنای سوق دادن کشور به سمت شکست قطعی مردم و بالا بردن دست نظام و تسلیم ایران نیز هست. چون این‌کار معنایی جز پشت کردن به میدان جنگ و واگذاری آن به دشمن ندارد که فعال مایشاء و بدون مانع و اقدامات دفاعی یا تهاجمی مناسب، حملات خود را تا فروپاشی و تسلیم کامل کشور و مردم ادامه می‌دهد.

روشن است که حل این وضعیت تناقض‌آمیز و چاره آن در چیست. لازم است که آقای روحانی و دولت وی به عنوان نیروی اصلی در جبهه نبرد کنونی از توهمات به‌در آمده و واقعیت راهبرد تازه آمریکا را بپذیرد. برجام علیرغم ضررهای بی‌شمار آن نفع‌های متعددی داشته است. از جمله این نفع‌ها، آگاهی از تحول رویکرد راهبردی آمریکا در مواجهه با کشور، از راهبرد تفکیکی به راهبرد یک کاسه است که البته پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های آن در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد.

در صورت درک این تحول همان‌طوری که در آغاز گفته شد، در میدان نبرد پسابرجامی، تعادل نیروها هیچ‌گاه به اندازه حال به نفع انقلاب اسلامی، نظام و مردم انقلابی ایران نبوده است. اگر چهاردهه مقاومت، جز تداوم و پیشروی انقلاب اسلامی در مقابل شکست غرب به رهبری آمریکا نتیجه‌ای نداشته است، نتیجه نبرد در وضعیت کنونی در قیاس با هر زمان دیگری به‌طور مشخص و روشن به نفع مردم ایران خواهد بود.

  • مي‌تواند «خير» باشد

روزنامه‌اعتماد در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

هرچه درباره فساد در ورزش ايران به ويژه ورزش‌هايي كه پول بيشتري در گردش دارند نوشته شود، كم است. ورزش، نماد وضعيت مديريت اداري در بخش‌هايي از جامعه است كه بايد آن را به خوبي حلاجي كرد. در ميان همه ورزش‌ها فوتبال بدتر از همه است. مساله فوتبال هم اين نيست كه يك نفر برود و يك نفر ديگر بيايد. تا هنگامي كه عناصر اصلي ساختاري در فوتبال حاكم است، افراد مناسب نيز اگر به آن راه يابند و دوام آورند، همچون ديگران عمل خواهند كرد و در بهترين حالت، ابتدا در برابر فساد كوتاه مي‌آيند، سپس خودشان نيز جزيي از چرخه اين فساد مي‌شوند. در آخرين دسته‌گلي كه اين فوتبال براي جامعه ايران به بار آورد، نقض قرارداد با يك تيم تركيه‌اي و محروميت 4 ماهه براي بازيكن خاطي و هزينه سنگين براي تيم و از همه بدتر باخت تاسفبار ناشي از اين شوك در برابر تيمي از عربستان سعودي بود كه به كلي روحيه ايرانيان را به هم ريخت. همه اينها يك طرف، اظهارنظر بازيكن خاطي نمكي بود كه بر زخم مذكور پاشيده شد و به‌جاي توضيح و عذرخواهي، درباره محروميت و جريمه‌اش گفت كه « حتما خيريّتي توش بوده!» البته كه حتميتي در وجود خير نيست، ولي مي‌تواند باشد، بستگي به اين دارد كه جامعه با اين خطا چگونه برخورد كند؟

اين اتفاق مي‌تواند ختم به خير باشد، مشروط بر اينكه مديران ناكارآمد كه بدون رعايت ضوابط حقوقي قرارداد منعقد يا لغو مي‌كنند، بازخواست شوند و كليه خسارت‌هاي مادي و معنوي از آنان مطالبه شود. آنان بايد بازخواست و از كار بركنار شوند و تمام خسارت را در صورت وجود تقصير بپردازند و در صورت قصور و كوتاهي مسووليت‌پذير باشند.

اين اتفاق مي‌تواند ختم به خير باشد، در صورتي كه با شفافيت كامل همراه شود و كل ماجرا با ريزجزييات براي اطلاع عموم مردم منتشر شود. احضار يا دعوت به كميته اخلاقي فوتبال كفايت نمي‌كند. بايد فيلم كامل ماجرا و اسناد له و عليه بازيكن مزبور در اختيار افكار عمومي قرار گيرد. باخت فوتبالي با نتيجه خيلي بد، در شرايطي كه رقابت‌هاي سياسي منطقه‌اي نيز شديد است، عوارض معنوي داشته است كه بايد كسي پاسخگو باشد و نمي‌توان در اتاق دربسته آن را جمع‌وجور كرد.

اين اتفاق مي‌تواند ختم به خير باشد، مشروط بر اينكه مواجهه با بازيكن مزبور فراتر از ملاحظات فني شود و ملاحظات اجتماعي و ملي نيز در نظر گرفته شود. فوتبال و ورزش قهرماني فقط يك مساله فني نيست، بلكه در درجه اول يك مساله اجتماعي است. اگر بهترين بازيكن جهان هم باشند ولي حضور آنان در تيم به معناي دهن‌كجي به جامعه و ارزش‌هاي آن تلقي شود، بايد دور آن بازيكن را خط كشيد. قصد اين يادداشت صدور حكم عليه يك بازيكن مشخص نيست، شايد او بي‌تقصير باشد، ولي از اين قاعده بايد دفاع كرد كه اولويت اول حتي در ورزش قهرماني و حرفه‌اي با مردمي است كه پشتوانه اصلي آن محسوب مي‌شوند. توهين به اين مردم پذيرفتني نيست و هيچ ملاحظه‌اي نمي‌تواند توجيه‌كننده رفتار نادرست باشد. تيم ملي فوتبال فرانسه در آستانه بازي‌هاي اروپايي يكي از بهترين بازيكنان خود كه شايبه حضور در يك امر مجرمانه داشت را از حضور در تيم ملي منع كرد و به عقيده برخي افراد اگر او بود شايد قهرمان مي‌شدند ولي در هر حال اين سختگيري‌ها نه تنها براي جامعه و مردم مفيد است، بلكه براي بازيكنان نيز مفيد است. آنان متوجه مي‌شوند كه ورزشكار بودن آنان مصونيتي براي‌شان ايجاد نمي‌كند و بايد هميشه مراقب اعمال و رفتار خود باشند. ولي نحوه برخورد ما با ورزشكاران چنين است كه گويي هر كار و خلافي مرتكب شوند، از برخورد و مجازات مصون هستند و اين بدترين خيانت به آنان است.

اين اتفاق مي‌تواند ختم به خير شود، اگر اصلاحي اساسي در تيمداري ايران انجام شود. هرچند وزير ورزش مثل اسلاف خود براي چندمين بار اعلام كرد كه تيم‌هاي استقلال و پرسپوليس را واگذار مي‌كند، ولي به نظر مي‌رسد كه ساختار موجود حتي اگر نفت و چاه‌هاي نفتي را به بخش خصوصي داخلي و خارجي واگذار كند، حاضر به واگذاري اين دو تيم به مردم نيست.

گويي كه در اختيار داشتن اين دو تيم و تزريق اموال بي‌حساب مردم به خرخره اين دو تيم، اصل غيرقابل تغيير همه دولت‌هاست. اين اظهارنظر وزير ورزش گويي كه براي كاهش فشار بر دولت است. چند سال پيش نيز بازي فروش اين دو تيم را راه انداختند و مثلا مزايده‌هايي برگزار كردند و در نهايت هيچ دستاوردي نداشت. البته مشكل فقط اين دو تيم نيست، بلكه همه يا حداقل اكثر تيم‌هاي فوتبال، بيش از آنكه بنگاه‌هايي توليدكننده و ارايه‌دهنده خدمات ورزشي و سرگرمي و سودده باشند، دكاني براي اتلاف منابع مالي جامعه و مردم هستند و افراد بي‌مسووليت و احيانا كم‌تخصص در اطراف آن مي‌چرخند و نسبت به هزينه و فايده‌هاي تيم‌ها به عنوان يك بنگاه حساسيتي ندارند و جالب اينكه يك بازي توهين‌آميز نسبت به مردم از خلال جابه‌جايي مربيان و مديران باشگاهي وجود دارد كه بازتاب آن در انتخاب فوتباليست‌ها نيز ديده مي‌شود و كل ماجرا را تبديل به يك پديده عجيب‌وغريب كرده است. بنابراين محروميت و جريمه مذكور مي‌تواند خير باشد، اگر اين موارد رخ دهد، در غير اين صورت كل ماجرا شرّ كامل است و هيچ خيري  در آن نيست.

  • شرط ناكافي

حميدرضا برادران‌شركا- اقتصاددان در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:

وزير امور اقتصادي و دارايي اعلام كرده است تلاش می‌شود شرایط برای سوق‌دادن نقدینگی به بخش تولید فراهم و همچنین از جذابیت بخش دلالی کاذب در اقتصاد کاسته شود. درباره ميزان تحقق گفته‌هاي وزير بايد بدانيم كه وي چه تمهيداتي براي تحقق اين خواسته انديشيده، زيرا خواسته‌هاي ما يك حرف است و عملياتي و اجرائي شدن آنها حرفي ديگر. درباره اينكه وزير اقتصاد از چه ابزار و برنامه‌هايي براي رسيدن به اين هدف استفاده مي‌كند، اطلاعاتي ندارم؛ بنابراين نمي‌توانم در رابطه با امكان تحقق گفته‌هاي وي قضاوت كنم، اما دستيابي به هدف اعلام‌شده از سوي وزير اقتصاد، امري ممكن است و در دنيا بانك مركزي از يك‌سري ابزارها استفاده مي‌كند تا پول‌ها به سمت فعاليت‌هاي مولد هدايت شود. بنابراين دستيابي به اين هدف امر غيرممكني نيست اما بايد ببينيم بانك مركزي براي رسيدن به اين هدف چه كاري انجام خواهد داد. در اقتصاد آمريكا، كساني مي‌توانند از وام مسكن بهره‌مند شوند كه شغل و درآمد ثابت داشته باشند. يعني اگر فردي به بانك مراجعه كند و نشان دهد كه دارايي و ثروت دارد اما شغلي ندارد كه براي فرد دارايي مستمري ايجاد كند، سيستم بانكي از پرداخت وام مسكن يا رهني به وي خودداري مي‌كند. در اين كشور از چنين ابزار و سيستم كنترلي براي تخصيص منابع استفاده مي‌شود و به‌دليل وجود اينترنت، امكان نظارت دائمي بانك مركزي بر عملكرد بانك‌هاي تجاري وجود دارد. بنابراين بايد منتظر بمانيم و ببينيم وزير اقتصاد در ايران چه تمهيداتي براي تحقق برنامه‌هاي خود انديشيده است. يكي از ابزارهايي كه مي‌تواند در هدايت منابع مالي به سمت بخش توليد مؤثر باشد، يارانه است. در قالب پرداخت يارانه، مي‌توان وام‌ها را به سمتي هدايت كرد كه توليدي باشند. به جاي اجبار بانك‌ها، بايد با سياست‌هاي تشويقي منابع آنها را به سمت توليد هدايت كنيم. اگر نرخ سود بانكي را پايين مي‌‎آوريم،

 

بايد مابه‌التفاوت آن را پرداخت كنيم. بايد شرايطي به وجود آوريم كه وثيقه وام‌هاي توليدي فراهم شود و به سيستم بانكي بگوييم در مقابل وام‌هايي كه به بخش توليد مي‌دهيد، بايد سيستم توليدي را به عنوان وثيقه قبول كنيد. نظارت دائمي بر نحوه تخصيص منابع خيلي مهم است. وقتي بانك به مجموعه‌اي وام مي‌دهد، مي‌تواند اعلام كند كه بر اساس پيشرفت كار و نه يكباره، اين وام را پرداخت خواهم كرد. متأسفانه در خيلي از سيستم‌هاي بانكي اين كار را انجام نمي‌دهيم. يك وام به اسم توليد پرداخت مي‌شود و چون نظارتي وجود ندارد، شخص، وام را صرف امور غيرتوليدي مي‌كند. زماني ما در ايران به بهانه فعاليت توليدي وام مي‌داديم و افراد در دوبي با اين منابع مالي ساختمان خريدند؛ اين مسئله نشان مي‌دهد كه سيستم نظارتي در ايران ضعيف است. بنابراين به يك سيستم نظارتي قوي، سالم و مطمئن نياز داريم كه بتوانيم منابع مالي را در مسير درست هدايت كنيم،‌ وگرنه به اسم وام توليدي مي‌توانيد وام بگيريد و اگر نظارت نشود، معلوم نيست اين منابع كجا مي‌رود.

 

بانك‌ها مي‌توانند بگويند كه اگر سه سال زمان ساخت مجموعه توليدي شما طول مي‌كشد، وام را بر اساس پيشرفت كار اختصاص مي‌دهيم. بايد كارشناسان متعهدي پيدا كنيم كه پروژه‌ها را بررسي كنند و چنانچه پيشرفت كار وجود دارد، بخش بعدي وام را به متقاضي پرداخت كنند. ديگري محيط و فضاي كسب‌وكار است. در شرايط امروز كشور ما، عدم تمايل افراد براي فعاليت‌هاي توليدي فقط به دليل عدم تخصيص منابع نيست. مجموعه شرايط اقتصاد به گونه‌اي است كه بيشترين سود در بخش تجارت در ‌دسترس است. بخش توليد از انواع ريسك‌ها برخوردار است. شرايط فروش كالا در آينده به صورت اطمينان‌بخش وجود ندارد. كالاهاي خارجي با قيمت‌هايي وارد كشور مي‌شود كه كالاي داخلي قدرت رقابت با آن را ندارد. سيستم توليدي از كيفيت خوبي برخوردار نيست. قيمت تمام‌شده توليد داخلي بالاست. در هزينه‌ها صرفه‌جويي نمي‌شود. به بحث بهره‌وري و كارايي در بخش توليد توجهي نمي‌شود. معمولا هزينه توليد به قدري بالاست كه توليدكننده مجبور مي‌شود قيمتي روي كالاي خود بگذارد كه قابل رقابت با كالاي خارجي نيست. فضاي كشور بايد به سمتي برود كه بخش توليدي تشويق شود. وام توليدي يكي از شرايط لازم براي فعاليت توليدي است اما ساير شرايط را هم بايد فراهم كنيم تا توليد رونق يابد. به صرف اختصاص وام توليدي، بخش توليدي ما متحول نمي‌شود بلكه اقدامات هم‌زماني براي متحول‌شدن بخش توليد و برطرف‌كردن تنگناهاي اين بخش بايد فراهم شود. مثلا شرايط آينده شرايط پيش‌بيني‌پذيري نيست، اگر فعاليت توليدي مي‌كنيد، فضاي آينده تا حدودي بايد قابل پيش‌بيني باشد. توليدكننده بايد نسبت به شرايط آينده تا حدودي اطمينان داشته باشد و پيش‌بيني‌هاي بخش توليد درست از آب دربيايد تا امكان فعاليت براي واحد توليدي ايجاد شود. در فضاي مبهم، ممكن است با يك بودجه مشخص، طرحي را پيش‌بيني و اجرا كنيد اما هيچ يك از پيش‌بيني‌هاي شما محقق نشود. به اين ترتيب سيستم به سمت ورشكستگي مي‌رود. خيلي از اين شرايط، بايد هم‌زمان ايجاد شود تا تحركي در توليد ايجاد شود البته در كنار اين شرايط، بحث تخصيص وام‌ها هم مي‌تواند در رونق اين بخش مؤثر باشد.