حواست را جمع کن. به ظالم درونت بگو که آرام بگيرد. بگو دستش را بيموقع دراز نکند. بگو حرف شقايقها را بشنود و بترسد از روزي که خون خدا بر زمين بريزد.
* * *
وقتي که خون خدا بر زمين بريزد شقايقي ديگر خواهد روييد و تا ابد ناله خواهد کرد. آواز سوگواري او را در تمام قرنها خواهند شنيد. تمام گلهاي جهان پشت سر شقايقها ايستادهاند. تمام گلهاي جهان شقايق را روي دست تشييع ميکنند. شقايق، شهيد گلهاست. کسي که گلها را شهيد کند، از عقوبت در امان نخواهد ماند.
* * *
گلي که تا ابد ناله ميکند، آواز «دوست داشتن» خوانده است. شقايقها شهيد دوست داشتنند. اين حرف، واقعي است. کساني روي زمين هستند که قلبهايشان مثل شقايق ميشکفد. آنها کساني هستند که با عشق آفريده شدهاند. آنها معني دوست داشتن را ميدانند. آنها حاضرند براي دوست داشتن شهيد شوند.
کسي که خون خدا در رگهايش بود، براي دوست داشتن شهيد شد. خون خدا براي دوست داشتن بر زمين ريخت. گل شقايقي که تا ابد ناله ميکند آواز دوست داشتن ميخواند. دوست داشتن، آخر ما را ميکشد.
گلبرگهاي شقايق براي دوست داشتني اينقدر بزرگ، زيادي نازک و لطيفند. لبهاي آنها به وقت آواز دوست داشتن ميلرزد. آنها از خود بيخود ميشوند. آنها حرف زور را نميپذيرند. آنها آزادهاند. به ميدان ميروند. دستها شقايقهاي آزاده را ميچينند. اما رد خون روي دستها ميماند.
* * *
از آن به بعد تمام مردم آن دستها را ميشناسند؛ دستهايي که شقايقها را چيدهاند. آنها هر سال چيده شدن شقايقها را بازسازي ميکنند. آنها از اين تکرار خسته نميشوند. در اين تکرار است که آوازهاي دوست داشتن دوباره و چندباره خوانده ميشوند. مردم در اين آوازها دربارهي دستها حرف ميزنند؛ دربارهي شقايقها و دربارهي خداوند.
روزي که عاشوراست و در رگهاي زمين خون خدا جاري ميشود. مردم آن دستها را نفرين ميکنند؛ دستهايي که شقايقها را چيدهاند. مردم به فکر شقايقهايي هستند که هنوز جوانه نکرده بودند. به فکر گلبرگهاي کوچک. به فکر گلهاي شکفتهي منحصر بهفرد.
مردم به فکر خون خدا هستند و به فکر آوازهاي دوست داشتن. تا وقتي آنها اين آوازها را تکرار ميکنند از هيچچيز نبايد ترسيد. تا وقتي هنوز کساني هستند که از شقايقها حرف ميزنند از هيچچيز نبايد ترسيد.
* * *
«و يک بار هم در بيابان کاشان...
...اجاق شقايق مرا گرم کرد»*
شقايق به ما دلگرمي ميدهد. او آزاده و مهربان است. او پشتگرمي ماست. ما ميگوييم «يا حسين(ع)». ما او را صدا ميکنيم. در صدا کردن صميميتي هست. ما قدر صميميت را ميدانيم. در نام کوچک صميميتي هست. ما قدر نامها را ميدانيم. ما سعي ميکنيم عباس را بفهميم. ما تلاش ميکنيم شقايقها را درک کنيم.
ما خودمان شقايق نبودهايم. اما ميتوانيم آنها را درک کنيم. اما ميتوانيم آواز آنها را بشنويم. زندگي ما فرصت همراهي با شقايقهاست. زندگي ما فرصت کوتاهي براي فهميدن شقايقهاست. ما ميتوانيم اگر بلد نيستيم آواز دوست داشتن بخوانيم، حداقل آن را بشنويم، برايش وقت بگذاريم، به خيابان بياييم و نشان بدهيم که او را دوست داريم.
دوست داشتن را بايد ابراز کرد. با همين کارهاي کوچک. با خيره شدن به شقايقها، با صدا کردن نامهاي کوچک، گاهي در گريه، گاهي در عزا، گاهي در شادماني، گاهي در ظهر، سر ظهر، درست وقتي که دستهاي نامرد به چيدن شقايقها آمدهاند. وقتي گريه ميکنيم يعني حال شقايق را فهميدهايم. گاهي گريه کنيم و اجازه بدهيم که آوازهاي دوست داشتن در ما جاري شود.
شقايقهاي ديگري در خاک هستند. آنها از دستها هراس ندارند. آنها در انتظارند که باز دربيايند.
* بخشي از شعر سهراب سپهري