حضور تو هم براي من همينطور است. حتي زمانيکه در ذهنم نسيم نميوزد، زمانيکه تصوير پشت پنجره پوشيده است، باز هم مثل يک منظرهي بينهايت زيبا پشت پردهي ذهن من هستي.
شايد دوستداشتن تو عجيب باشد. شايد تو از آن دسته آدمها باشي که کمتر به ذهن ميآيي و براي همين وقتي ميگويم تو را دوست دارم، گوشها از شنيدن اسمت تعجب ميکنند. با اينهمه، فکر ميکنم تو در گوشهي ذهن تمام مردم يکتاپرست جهان هستي. تو پدر ايمان مايي و بيشک هفتهزار نسل پشت ايمان ما به تو ميرسد.
داستان ايمان تو را بارها شنيدهام. بارها آن را به روايتهايي گوناگون خواندهام و هميشه تمام زاويههاي اين ماجرا را تحسين کردهام. اگرچه پشت داستان باشکوه تو اندوهي بزرگ جريان داشت، اگرچه بغض و دلتنگي عظيمي در اين ماجرا بود، اما پايان آن زيبا شد.
زيبايي، تمام اندوه و بغض و دلتنگي را از اين داستان شست و آنچه امروز از يادآوري اين ماجرا به ما رسيده، سرافرازي است. هميشه در دلم به لحظهي پايان داستان، به آن پيروزي زيبا فکر کردهام و ته دلم از شوق اين سرافرازي خالي شده است. من از نسل تو هستم و اين يکي از داراييهاي بزرگم است.
* * *
تو معلم خوبي براي من هستي. به من معني واقعي ايمان را ياد دادهاي. ايمان هم مثل خوببودن است. کسي که خوب است با همه مهربان است، از کسي توقع بيجا ندارد، دل نميشکند، دنبال هدفهايش ميرود، تلاش ميکند و هيچگاه نااميد نميشود.
خوببودن تمام زندگي را در برميگيرد. تمام زندگي را زيبا ميکند. ايمان هم همينطور است. همهي جنبههاي زندگي را دلنشين ميکند. وقتي ايمان داري، وقتي به عقيدهاي، تفکري و مسيري پايبندي، حالت خوب است و همين حال خوب زندگي را بر وفق مراد ميکند.
ايماني که به من آموختهاي ميگويد: نترس، ادامه بده. ميگويد: قبل از رسيدن به مقصد از حرکت نايست. ايمان تو ميگويد كه هر زمان از تاريکي راه و از روشننبودن مقصد نااميد شدي، همان لحظه که خواستي از مسيرت بازگردي، به داستان باشکوه هفتهزار نسل قبلت فکر کن. ببين چهطور معجزهها آفريده ميشوند، وقتي بدون دلدلکردن و ترديد پيش بروي.
* * *
صدها سال پيش راه ايمان را در پيش گرفتي. شايد آنروزها جز خدايت هرکسي تو را از اين راه منع ميکرد. در آن دوران کسي شبيه به تو دريادل نبود. کسي مانند تو به خدا ايمان نداشت. کسي به اندازهي تو معجزه را باور نداشت.
البته خدا هميشه بندههاي خاصش را خاصتر از ديگران امتحان ميکند. انگار دل خدا هم به پيروزي اين بندههايش گرم است. ميداند آنها سربلند از امتحان بيرون ميآيند. تو را که روحي بزرگتر، قلبي مؤمنتر و ايماني عميقتر از همهي مردم روزگارت داشتي با داستاني چنين شگرف امتحان کرد. خوش به حال تو که اينقدر براي خدا عزيز بودي و خوش به حال من که تو پدر ايمانم هستي.
* * *
حواسم به تو هست اينروزها. بارها در ذهنم پرده از ماجراي تو برداشته ميشود و من هربار بيشتر از قبل دوستت دارم. دوستت دارم و به آنچه به من آموختهاي پايبندم. ايماني که يادم دادهاي مسير زندگيام را روشن کرده است. با اين حساب دوستداشتنت مرا از هرچه تاريکي، نجات داده است.
نظر شما