اين اعتبار ميگويد كه آثار اين نويسنده خيلي خواندني است و كتابخوانهاي همهجاي دنيا را ترغيب به خواندن كتابهاي او ميكند. حتي اگر برنده همين باب ديلن باشد كه حسابي آكادمي را ادب كرد تا جايزه به غيرادبيها ندهند؛ صبح پيش از اعلام جايزه نوبل، نام او در رتبه ۷۳ هزار و ۵۴۳ پرفروشهاي سايت آمازون( amazon ) بود و در پايان روز، به رده ۲۰۹ رسيد. آهنگهايش كه ديگر هيچ، يكراست رفت جزو ۲۵ سيدي پرفروش. هر سال هم وقت اعطاي اين جايزه، سؤالي براي ما مطرح ميشود؛ «سهم ما از اين جايزه چيست؟» آن هم با اين پيشينه قوي در ادبيات كهن. پاسخ هم يك هيچ بزرگ است. رؤيايي به ظاهر دستنيافتني. سهمنداشتن ما از اين جايزه بهحتم دليلهاي ريز و درشتي دارد كه سعي داريم با نگاهي اجمالي به آنها بپردازيم. اما پيش از آن، بد نيست نگاهي بيندازيم به جايزه پر سر و صداي نوبل و اينكه چطور نصيب يك آدم ميشود و آوازهاش را جهاني ميكند.
- كه برون در چه كردي؟
محمدعلي جمالزاده، يكي از معروفترين داستاننويسان ايراني است كه براي دريافت جايزه نوبل معرفي و در سال ۱۹۶۵ كانديداي نوبل ادبيات هم شده است. آن هم از طرف ريچارد نلسون فراي، ايرانشناس معروف. اما خب در زماني كه كساني چون ساموئل بكت، خورخه لوييس بورخس، هاينريش بل، ولاديمير ناباكوف، پابلو نرودا و خيلي اسمهاي مشهور ديگر هم در همان سال كانديدا بودند. در تمام اين سالهايي كه آكادمي قديمي نوبل جايزه ميدهد، ما گزينههاي زيادي براي دريافت اين جايزه نداشتهايم و جز اسمهايي مثل دولت آبادي بين خودمان نام ديگري مطرح نشده. يعني خودمان هم با يك حساب سرانگشتي به گزينههاي دندانگير زيادي نميرسيم. دليلش هم مشخص است. متوسط سن برندگان نوبل ادبيات در زمان اهداي جايزه ۶۵ سال بوده است. يعني كساني كه در اين سن همچنان مينويسند و خوب هم مينويسند. كاري كه براي تعداد انگشتشماري از نويسندههاي ما قابل انجام است. چون يا حوصلهاش را ندارند يا بهدليل سبك زندگيشان وقتي كه درست به دوران طلايي قلم خود ميرسند، خسته ميشوند و بيرمق.
نوبل در وصيتنامه خود قيد كرده جايزه به افراد آرمانگرا داده شود. سالها هم سر همين مفهوم بحث داشتند تا ببينند جايزه را به چه كسي بدهند. دست آخر هم ميرسند به آثاري كه از مفاهيم انساني ميگويد. اين شرط براي نوبلگرفتن هم شايد دليل ديگري باشد براي اينكه ادبيات ما از اين جايزه عقب بماند. شايد به جهانبيني نويسندههاي ايراني برميگردد و اينكه تعداد كميشان چالشهاي عميق فكري دارند. البته اسدالله امرايي درباره اين احتمال به نكته قابلتوجهي اشاره ميكند و ميگويد به فرض كه چالش فكري هم داشتند، آيا كتابي حاوي اين چالشها به چاپ ميرسد؟ اين مترجم ميگويد: «در ترجمه آثار به ديدهشدن ادبيات ما كمك ميكند و شايد يك روز هم نوبل گرفتيم. اما بايد نگاهي به صنعت نشرمان هم بكنيم. بدون تشبيه اين بيت را مثال ميزنم؛ «به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند/ كه برون در چه كردي كه درون خانه آيي.» اينجا من عكس اين قضيه را ميگويم كه تو در درون چه كردي كه برون خانه آيي؟ اصلا ما از هنگام نوشتن نميدانيم كتابهايمان كي منتشر خواهد شد.البته الان اوضاع بهتر است اما وضع بهگونهاي است كه نميتوانيم زماني براي انتشار كتاب مشخص كنيم.»
امرايي ميگويد كه در ارتباطهاي كاري با نويسندههاي مثلا آمريكايي كه كتابشان را پيش از انتشار براي ترجمه در اختيار او قرار ميدهند، ديده كه تاريخ دقيق انتشار و پخش را مشخص ميكنند. آنها ميگويند تا چند ماه بعد از اين تاريخ حسابي درگير سفر به شهرهاي ديگر هستند و شركت در مراسمهايي كه در كتابخانهها برگزار ميشود. چيزي كه در ايران با اين وضعيت بيرونآمدن كتاب از ارشاد و چاپخانه و توزيع، امري محال است؛ «اگر ميخواهيم در سطح جهاني مطرح شويم در يك بُعد بايد به رفتارهاي صنعت نشرمان اشل بينالمللي بدهيم. بعد بگوييم چرا ما مطرح نميشويم و نوبل نميگيريم و...» اين مترجم در ادامه، نوشتن به زبان فراگير انگليسي را هم مؤثر ميداند و البته معرفي كتاب توسط خود نويسنده؛ «تا همين چندسال پيش نويسنده ما عار ميدانست كه درباره كتاب خودش حرف بزند. بهتازگي برخي جوانترها و كساني كه با شبكه اجتماعي ارتباط بهتري دارند، راجع به كتاب خودشان حرف ميزنند. يا كساني كه به آن طرف رفتند و رفتار نويسندههاي ديگر را ديدند. چون استدلالمان اين بود؛ مشك آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد. اتفاقاً الان زماني است كه نه تنها مشك خود ببويد كه عطار هم بگويد.»
- نوشتن في سبيلالله
ادبيات كهن ما كه جايگاه خودش را در جهان دارد. اين معاصر است كه از كاروان عقب مانده و حس خيلي از جوايز كه اهدا ميشوند شبيه اين مصرع است؛ «ما بهر تماشا به جهان آمدهايم.» حافظ خياوي از جمله نويسندههاي جوان و كم سر و صداي ماست كه دو مجموعه داستانش هم به فرانسه ترجمه شدهاند. او خيلي معتقد نيست كه مطرحنشدن ادبيات ما در دنيا بهدليل مميزي است. چون مثلا فيلمسازان ما نخل و اسكار ميگيرند و فيلمهايشان از دل همين مميزي بيرون آمده. خياوي بياهميتي ادبيات را در داخل ايران دليل ديده نشدنش در خارج از مرزها ميداند؛ «آيا واقعا علت ديدهنشدن ادبيات معاصر ما اين نيست كه دولتها بر سر ادبيات داستاني زده و مردم ما هم كتاب نميخوانند؟ ديگر اينكه داستان نوشتن امري غيرجدي شده و نويسندهها چون از نوشتن پولي در نميآورند براي نوشتن داستانهاي خوب، خود را به آب و آتش نميزنند. در نتيجه كتابهاي زيادي توليد نميكنند كه از ميان آنها يكي دو تا هم كار خوب و عالي در بيايد. اين مسئله، يعني فيسبيلاللهيشدن نوشتن ،باعث شده كه داستان در ايران كار دلي باشد كه فقط عاشقان و بيكارها دنبالش بروند. تقريبا هيچ پدر و مادري آرزو نميكنند فرزندشان نويسنده شود. وقتي داستاننوشتن در اين كشور چنين سرنوشت شرمساري داشته باشد طبيعي است كه ادبياتي در ايران خلق نميشود كه جهاني شده و نوبل هم بگيرد.»
- وقتي ترجمه نميشويم
از اين دلايل كه بگذريم وقتي در ترجمه آثار دچار ضعف شديد هستيم نبايد توقع داشته باشيم ديگران ادبيات ما را بخوانند. درواقع مخاطبان جهاني دقيقا بايد كدام كتابها را بخوانند تا ببينند لايق نوبل هست يا نيست. اين همان دليل اصلي است كه اغلب مترجمان و نويسندهها روي آن اتفاق نظر دارند. امرايي ترجمهنشدن كتابهاي ما را به زباني فراگير مهمترين مشكل ادبيات معاصرمان ميداند؛ «مشكل بزرگ اين است كه در بازار جهاني كتاب سهم بسيار كمي داريم. براي عرضه آثار هم بايد ترجمه و ارائه شوند تا زياد ديده شوند. متأسفانه اين اتفاق براي آثار ما نميافتد. اگر دقت كرده باشيد چند سال است بهتازگي برخي از آثار ما ترجمه ميشوند. آثار بسياري از نويسندههاي كشورهاي ديگر پيش از ترجمه به زبان ديگر در سطح گسترده منتشر ميشود. مثلا زبان اسپانيايي كه تنها در آمريكاي لاتين 20 كشور به اين زبان صحبت ميكنند. خود اسپانيا هم هست. 21كشور. جمعيت اين كشورها هم اقلا يكپنجم جمعيت دنيا هستند و اين يعني كتاب به هرحال ديده ميشود. زبان فارسي محدود است و ما تنها ميتوانيم در ايران و افغانستان منتشر كنيم.»
رضا رضايي هم مترجم ديگري است كه ترجمهنشدن آثار ايراني را دليل اين امر ميداند؛ «جواب اين سؤال كه چرا ادبيات ايران در جهان معرفي نشده، بسيار واضح است؛ آثار به زبان روز ترجمه دنيا نشدهاند. تا زماني كه ترجمه نشوند مردم دنيا از وجودشان بياطلاع ميمانند. اين تعداد هم كه ترجمه شده، معيوب است. علت هم اين است كه مترجم اين آثار بايد به زبان بومي خود ترجمه كند. رمان نويسنده ايراني را بايد فردي انگليسيزبان ترجمه كند نه يك ايراني. علاوه بر اينكه آثار ترجمه نميشوند يا ترجمه خوبي ندارند، مؤسسه معتبري هم كار ترجمهشده را منتشر نكرده.»
اما رضايي در نهايت نظر ديگري هم دارد. اينكه «ادبيات قوي، خودش را تحميل ميكند. من معتقدم ادبيات معاصر ما شناختهشده نيست چون قدرت كافي را پيدا نكرده و تازه دارد پوست مياندازد. آثار قوي هم كه نوشته و ترجمه شدهاند، يا ترجمه خوبي ندارند يا مؤسسه معتبري نشرشان نداده.»
از اين موارد كه بگذريم با مقايسه نويسندههاي مطرح در دنيا با نويسندههاي خودمان هم ميتوانيم به دلايل ديگر مطرحنشدن آثار ادبي معاصرمان در دنيا برسيم. نوبل را گابويي ميبرد كه آنقدر در بين آمريكاي لاتين محبوب است كه براي افتتاح كانال سوئز دعوت ميشود. يا موراكامياي براي سالها بهعنوان گزينه محتمل مطرح ميشود كه هم زياد مينويسد، هم خوب مينويسد و هم در زمينههاي مختلف مينويسد؛ رمان، داستانكوتاه، يادداشت، روزنوشت. او در همه اين زمينهها بهخوبي از پس سر و كلهزدن با واژهها برميآيد و اين نشان از تسلط او بر جهان واژهها دارد. همچنين درك عميق او از مسائل دور و بر و روزانه و البته پيشينه فرهنگي كشورش باعثشده است دنياي دروني وسيعي براي نوشتن داشته باشد. و آخر اينكه خيلي از نويسندهها پيش از نوبل بردن، اسمهاي آشنايي براي ما بودند. اگر همين يك نكته را معيار قرار دهيم، سؤال مهم اين است كه چند نويسنده معاصر ايراني در دنيا به شهرت رسيدهاند؟