با عينكي آفتابي، چنان صاف و اتوكشيده پا روي پا انداخته و به روبهرويش خيره شده بود كه انگار در حال بازي نقشي در يك تئاتر خياباني است. جلوي صندلياش، يك ترازو، چندتايي بسته كوچك دستمال كاغذي و يك بسته فال روي زمين بود. نميتوانستم نگاهم را از صورت شيرين بچگانهاش بردارم. كمي پايينتر از جايي كه پسر نشسته بود، مردي را پاي بساط كفاشياش ديدم. با اشاره به پسر از او پرسيدم: پسر شماست؟ با لهجه افغاني غليظي گفت: «پسركمه. مال خودمه». گفتم كه براي روزنامهها كار ميكنم و اگر اشكالي ندارد ميخواهم با پسرش حرف بزنم. با خوشرويي گفت: «چه اشكالي داره؟». رفتم نزديك پسرش.
- سلام، خسته نباشي. من از طرف روزنامه اومدم با تو حرف بزنم.
سلام .چي بگم؟
- چند وقته اينجا ميشيني براي كار؟
دو ماهه.
- قبل از اين چي كار ميكردي؟
تو مترو فال ميفروختم.
- چند وقت تو مترو كار كردي؟
يه 30-20روز.
- چه خوب فارسي حرف ميزني.
(باخوشحالي ميخندد ولي چيزي نميگويد.)
- قبل از فال فروشي تو مترو چي كار ميكردي؟
فقط تو خونه بودم.
- چند سالته؟
9 سال.
(تعجب ميكنم چون به قيافه و هيكلش نميخورد ولي به روي خودم نميآورم تا در حرف زدن راحت باشد. )
- كلاس چندمي؟
كلاس دوم.
- درسات چطوره؟
خوبه.
- نمرههات پارسال چند شد؟
(ميخواهم ببينم تخيلاتش تا كجا ميرود.)
20.
- چند تا 20داشتي؟
40تا.
- همه رو 20شدي؟
همه رو خوندم، 20و 30اينا ميدادن.
- مگه نمره 30 هم دارين؟
از 10داريم تا 30 . 25 نداريم.
- يعني كسي زير 10نمره نميگيره؟ (اين سؤالها را چنان جدي و با اعتماد به نفس جواب ميدهد تا شنونده باور كند كه چنين روش نمرهدهياي هم وجود دارد.)
نه.
- پدر و مادرت چي كار ميكنن؟
بابام كفش درست ميكنه ميفروشه.
مادرم تو خونه است.
- چند تا خواهر و برادر داري؟
4تا. خندهاش ميگيرد. تا بپرسم چرا ميخندي، ادامه ميدهد: 3 تا برادر، 4 تا دختر.
- اون 4تايي كه اول گفتي دخترها را گفتي يا پسرها را؟
پسرا رو.
- خودت اين كار رو دوست داشتي يا خانوادهت گفتن؟
خودم دوست دارم.
- چرا از فروش تو مترو اومدي اينجا؟
اونجا مأمور ميگرفت. اول منو گرفتن و بعد داداشم رو. همهمون رو گرفتن. بابا شب اومد. يه چيزايي كاغذ دست بابام بود. داد ولم كردن.
- هر روز ميآي اينجا؟
جمعه نميآم.
- تو خونه چي كار ميكني؟
بازي ميكنم با ماشين.
- با خواهر و برادرات بازي نميكني؟
خواهر و برادرام غذا اوماده ميكنن. (با اينكه فارسي خوب حرف ميزند ولي گاهي تلفظ بعضي از كلماتش مبهم است. دوباره ميپرسم چي كار ميكنن؟ با دست در هوا چيزي را به هم ميزند. فهميدم، يعني آشپزي ميكنند.)
- مادرت غذا درست نميكنه؟
مامانم مريضه. قند داره.
- خواهر و برادرات چند سالشونه؟
نميدونم. بابام ميدونه.
- چند ساعت اينجا هستي؟
از ساعت 9 هستيم تا 7شب.
- گشنه وتشنه ميشي چيكار ميكني؟
تشنم بشه ميرم از بابام آب ميگيرم ميخورم. گشنم بشه ميرم از مغازهدار (به سوپري در همان نزديكي اشاره ميكند) كيك ميخرم.
- از پول خودت؟
آره از پول خودم.
- چقدر درآمد داري؟
روزي 20تومن، 30تومن.
- هر روز؟
يه روز خوب كار ميكنم 30تومن. هر چي دادن. يه روز كم كار كنم 10تومن.
- همه درآمدتو به بابات ميدي؟
آره.(مكثي ميكند. شيرين نگاهم ميكند و لبخند ميزند.)
- خودشم به من پول ميده.
وقتي خوب كار ميكنم هزار ميده و روزايي كه بد كار ميكنم 200تومن، 300تومن.
- براي وزنه چقدر ميگيري؟
هر چي دادن.
- تو ميگي چقدر بدن؟
ميگم هر چي دوست دارن 500، هزار.
- درآمدت از هر كدوم چقدره؟
با اشاره به ترازو ميگويد: از اين كم ميآد. و با اشاره به دستمال كاغذيها و فال ميگويد: از اونا زيادتر ميآد.
- پولت بيشتر از فروشه يا كمك مردم؟
(قبل از جواب دادن، ساكت به من نگاه ميكند. انگار نه انگار كه يك بچه 6-5 ساله است.) بيشتر فروش دارم.
- زندگي خوب بهنظرت چه جور زندگيايه؟
(ميخندد. كمي هم خجالت ميكشد.)خوب باشه؛ مثلا بابام كار نكنه.
- با تعجب ميپرسم، يعني بابات بيكار باشه؟
نه، بابام هميشه كار كنه. همهمون كار كنيم.
- چرا گفتي بابات كار نكنه؟
از دهنم اومد يه باري.
- (كف دستش رنگ حنا داشت.) ميپرسم: چرا كف دستات حنا گذاشتي؟
(ريزريز ميخندد.) آبجيم واسم گذاشته.
- چند وقته ايران هستين؟
3 سال.
- كجا را بيشتر دوست داري؟
افغانستان.
- چرا؟
اونجا شهر خوبيه. اونجا خودمون خونه داريم. اينجا اصلا خونه نداريم.
- افغانستان چيكار ميكردي؟
خونه بودم. داداشم با بابام جوجه ميفروختن.
- هر روز كه ميآي رو همين صندلي ميشيني؟
آره. صندلي رو يه آقاهه داده.
- يعني يكي از همين كسايي كه رد ميشن؟
آره.
- قبلش چيكار ميكردي؟
رو زمين مينشستم.
- تو اين 3 سال افغانستان رفتي؟
يه بار رفتم. 5 روز، 6 روز موندم.
- غذا چي ميخوري؟
هرچي مامانم درست كنه ميخورم؛ لوبيا، آبگوشت، نخود.
- خواهر و برادرات، همه كار ميكنن؟
نه. من و بابام با يهدونه داداشم. (ولي انگار فكري شده باشد ادامه ميدهد) با يه دونه ديگه. من كه هيچي، خودش هم خندهاش گرفته. ولي سرجمعميكند؛4نفر كار ميكنيم.
- داداشات چيكار ميكنن؟
با خوشحالي ميگويد: يكي سر دانشگاه ميشينه. ترازو و دستمال داره. يك داداش ديگهم مغازه داره.
- يعني مغازه مال خودشه؟
نه، مال يه آقاييه. باهاش كار ميكنه. مثلا بشقاب اينا سطل ميفروشن.
- اسباببازي چي داري؟
(با دستهايش، حركت دوچرخهسواري را نشان ميدهد و آهسته ميگويد: دوچرخه. با هركلمه خنده نمكيني به لبش ميآيد.)
- عابري كنار ما ميايستد و ميپرسد: فال دونهاي چنده؟
-دونهاي 500تومن.
با شنيدن قيمت، يك فال برميدارد و هزار تومان به پسر ميدهد. فورا 500 بقيه را درميآورد كه به مشتري بدهد. او هم نميگيرد و ميگويد: واسه خودت.
- با پولهايي كه بابات بهت ميده چيكار ميكني؟
(چشمهايش برق ميزند. )جمع ميكنم. تو قلكم ميندازم.
- بعد با پول قلكت چيكار ميكني؟
ميدم مامانم واسم لباس اينا ميخره.
- دوستداري چكاره بشي؟
(بدون اينكه مكث كند خيلي سريع ميگويد:) دكتر.
- چرا؟
(باز ميخندد. دستش را يك وري ميكند. يعني نميدانم.)
- ميخواي آدما را خوب كني؟
با كمرويي ميگويد: آره.
- خواهر و برادرات چقدر درس خوندن؟
خواهر بزرگم تا ششم خونده و آبجي كوچيكم تا پنجم.
- هيچكدوم عروسي نكردن؟
نه.
- براي دستشويي كجا ميري؟
ميرم پارك.
كارم كه تمام ميشود ميروم پيش پدرش تا ببينم چقدر از تخيلش در جوابها كمك گرفته.
- كي به ايران اومدين؟
اين پسرم 3ساله بود كه اومديم. الان 6 سالشه.
- حدس زدم. ولي خودش گفت كه 9 سالشه.
شبا تو خونه از خواهر و برادراش درس ميپرسه. هوش و حواسش خيلي خوبه.
- پسرتون ميگه روزي از 10تا 30هزار تومان درآمد داره؟
(ميخندد) نه، همين 7تومن، 8تومن. بعضي روزا ميشه كه هيچي كار نميكنه.
- خوراكي را از پول خودش ميخره يا از شما ميگيره؟ چقدر از درآمدش رو بهش ميدين؟ پولشو چيكار ميكنه؟ شما از پول پسرتون خرج ميكنين يا نه؟
خوراكي رو من براش ميخرم؛ يا از پول خودش يا از پول خودم. چون نميخوام از خيابان رد بشه و يا اينكه اذيتش نكنن. پولشو همه روزه ميديم بهخودش كه ميندازه تو قلك. منتها پول خردشو درشت ميكنيم بهش ميديم. ما به پولش دست نميزنيم. خودم از اينجا (به وسايل كفاشياي كه روي زمين چيده اشاره ميكند) خرج خونه را درميآرم. از خداي خود راضي هستيم. از كار خود راضي هستيم.
- روزي چقدر بهش ميدين؟
هر چيزي كه خودش سود كنه. 10تومن، 7تومن. همه درآمد همهروزه رو بهش ميديم كه ميندازه تو قلك. ماهي ميشه كه 100تومن ميكنه. ماهي ميشه كه 120هم كار ميكنه.
- با درآمدش چيكار ميكنه؟
لباس و وسايل برادر كوچيكش كه 2سالشه رو از پول اين ميگيريم. اين دو تا را با هم از پول او خرج ميكنيم؛ يعني فقط خرج خودش و برادر كوچيكش ميكنيم. اجاره خونه و خرج خونه، جورشو خودم ميكشم.
- از صحبتهاي پدر ميفهمام كه فقط جاهايي از تخيلش كمك گرفته كه خودش را بزرگتر از سنش، يعني همان 9ساله نشان دهد. از پدرش ميپرسم كه چقدر اجاره خانه ميدهند؟
ماهي 800هزار تومن با 5 ميليون پيش. 5 اتاق داره. حياطش بزرگه. يه مستأجر داريم. همولايتيه. يه اتاق كرايه دادم. ماهي 200هزار تومن اون ميده. 600هزارش رو خودم ميدم.
- میتوانیم با هم مهربانتر باشیم
بعد از سالها کار کردن درباره موقعیت و مشکلات زنان در خانواده و جامعه تصمیم گرفتم کارم را در شاخه صحبت با مردم، زن و مرد، ادامه دهم؛ مردمی که در تلاش برای گذران زندگی آنها را میبینیم یا نمیبینیم. به خودم گفتم وقتی در روزنامهها با کار و شیوه زندگی مردم آشنا شویم، وقتی بخوانیم که دیگران در رویارویی با زندگی چه تجربههایی پیدا کردهاند، چه مشکلاتی دارند، دیدگاهشان نسبت به زندگی چیست ، دنیا را چگونه میبینند و دوست دارند چه زندگیای داشته باشند، در حقیقت ویژگیهای شخصیتی همدیگر برایمان تا حدی ملموستر میشود وهمین، کمکمان میکند که وقتی در زندگی روزمره در سطح شهر به هم برمیخوریم با هم مهربانتر باشیم و نگذاریم سرعت زیاد امور جاری در شهر، ما را در لحظههای دشوار مقابل هم قرار دهد و اوقاتمان را تلخ کند.