از دروازه همیشه باز مرگ
(وقتی که خاک
روزهای ما را میفهمد
و باد
افشاگریست بیپروا
پاییز
ناگزیر میشود
و نیستی را مینویسد لبخند)
نذر لبخند تو میگریم
گفته بودم: دنیا تنگ است
و تاب لبخند پروانهها را ندارد
نذر لبخند تو میمیرم
و تو از من میگذری
(برگریزان در کاجزار؟
سوزنهای محال
ریخته بر راهها..
گریزی نیست!)
همیشه وقتی به محال میاندیشم
در صدایم
خسوفی گل میکند
(دوشنبه
ماهی در محاق داشت
و خورشید بیملاحظه ی سهشنبه
آفتاب نداشت
آفتاب گردانی منتظر
میمرد از عشق)
نفرینی دارم در آستین:
فراموش کردهایم
که به یاد داشته باشیم: مرگ
برگ برنده نیست
و عاشقان به ندرت میمیرند
امروز برای نمردن
مدیون کدام جوانمردم؟
(باور نمیکنند!
همزاد عاشقان جهان باشی و مرگ؟
اشتیاق رفتن را
باور نمیکنند!)
شوق رفتن
پرنده مبهمیست
با صدایی دود گرفته
(پرنده نیست...
از دروازه همیشه باز مرگ
مرغان مهاجر گذشتهاند
و به لهجه ی انجماد
همزمان شدهاند)
سیمرغهای یخ زده را دیدی
جرمشان
تلفظ نابهنجار حرف قاف بود
(قاف
حرف اول و آخر است،
و القران المجید!)
آبان ماه 1386
- همه سطرهای بیرون از پرانتز، از سیدحسن حسینی است که قیصر امینپور در کتاب «در ملکوت سکوت» گردآورده است.
قیصر! سلام، شعر جدید من است این
وقتی که آسمان تو را ذکر میکنم
چشمان مهربان تو را ذکر میکنم
با لحظههای آینهوار قلندری
مدهوشی روان تو را ذکر میکنم
وقتی که از درخت و خزان حرف میزنم
اندام ناتوان تو را ذکر میکنم
با رودها صدای تو را میپراکنم
با کوهها غمان تو را ذکر میکنم
با آسمان، دقایق دلتنگی غروب
آفاق بیکران تو را ذکر میکنم
با برگهای روشن اردیبهشتماه
سرسبزی زبان تو را ذکر میکنم
با هشتِ هشت و ساعت صفر و صعود و قاف
تصمیم ناگهان تو را ذکر میکنم
بیچون و بیچرا شدهای، مست میروی
اینگونه در هوای که از دست میروی؟
دیدم تو را که مشت پری از تو مانده بود
طوفان، عجیب برگ و برت را تکانده بود
با اشتیاق دیدن رفتار چشم تو
دریاچه بیقرار خودش را رسانده بود
دیدم ولی به رنگ خیال و به شکل خواب
روح تو را- که رنج به تجرید خوانده بود
از چامه و چکامه چه گویم؟ خدای شعر
جان تو را به صفحه دفتر چکانده بود
میراث باستانی تو عشق بوده است
هم نام و هم نشانی تو عشق بوده است
قیصر سلام، شعر جدید من است این
آیینه شهود شدید من است این
این شعر را به سوگ تو قیصر! سرودهام
غم لختههای جان شهید من است این
از شعر تازهای که سرودی سخن بگو:
«لختی بخند آیه! که عید من است این
لختی بخند آیه! که بسیار زندهام
تعبیر خوابهای بعید من است این.»
قیصر، بگو که حنجره من از آن توست
در بیت بیت من ضربان زبان توست
دکتر قربان ولیئی
هم آخرین ستاره...
یا آخرین امید شد از دست
یا آخرین ستاره فرو خفت
آن دم که آسمان
چندین ستاره بود به دستش
تا راه...های تازه...ی ناآزموده را
روشن کنند
غافل شدیم از آخر این قصه
غافل شدیم و
راه نیفتادیم...
حالا شب است و ما،
و آن ستاره... های سر شب
یا خفتهاند و یا
با چشمهای بسته به شب فکر میکنند
بیهیچ آرزوی جدیدی
یا انتظار صبح سپیدی
مردم هم از قضا
بی حرف پیش شب همه شب خوابند
هم آخرین امید شد از دست
هم آخرین ستاره فروخفت.
امید مهدی نژاد
داغ جوان
اینجا کجای زمین است؟ اینجا کجای زمان است؟
از پیر مردان بپرسید، این داغ داغ جوان است
گلدان خالی! گلت کو؟ ای باغ من بلبلت کو؟
ای اشک ما را سبک کن، بار غم او گران است
باید که ای دل بسازی، باید که ای دل بسوزی
باید دهان را بدوزی، وقتی زبان ناتوان است
ای بید آشفته رفتی، ای سرو ناگفته رفتی
ای غنچه نشکفته رفتی، این غصه باغبان است
فصل هجوم تگرگ است، میآید و مثل مرگ است
نه فکر غنچه نه برگ است، پاییز نامهربان است
جواد زهتاب
درخت مرگ
رنگ و بو و شور و حال
دانهای! جوانه میکنی
های و هوی و قیل و قال
غنچهای و بر درخت
آشیانه میکنی
با تو زندگی پر از
شاخ و برگ میشود
گرچه سفت و سخت و سبز و کال
شاخه را گرفتهای
دیر یا که زود
میرسی و چیده میشوی
از زمین و از زمان بریده میشوی
باد میوزد تگرگ میشود
زندگی
میوهی درخت مرگ میشود
عرفان نظر آهاری