1 – همیشه فاصله گرفتن از همقطاران، رسیدن نیست؛ گیرم که دیگران و حتی همقطاران صدای تو را نشنوند! میتوانی وادی دیگری را آغاز کنی و باز هم زودتر برسی!
نگران صدایت نباش حتماً عدهای بعدها میرسند و تو را میشنوند.
مگر قیصر امینپور چند سالش بود؟ وقتی سرود:
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند( آینهها... ص 28)
تاریخ این شعر گواهی میدهد که قیصر در سی و یک سالگی این شعر را سرود است. به راستی چرا کسی چون او در این سن باور کرده که از او گذشته است!
حس موجود در این شعر و نمونههایی از این دست را ناامید نمینامم.کسی که در اوج درد و رنج هم دست از آفرینش نمیکشد، ناامید نیست.اما چرا جوانههای حس پیر شدن و دیرشدن در شعرهای جوانی قیصر دیده میشود؟
او چه دیده بود و چه کشیده بود که در عنفوان جوانی از دیرشدن و پیرشدن میسرود؟ شاید آنها که او را از نزدیک بهتر و بیشتر میشناسند پاسخ دقیقتری برای این پرسش داشته باشند.
قیصر در سی سالگی میسراید:
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
گیسوان من سفید میشوند
همچنان که سطر سطر
صفحههای دفترم سیاه میشوند...( آینههای ناگهان ص 59)
او در ظاهر هم چنین بود و خیلی زودتر از همقطارانش ردای پیری را برتن خود پذیرفت.
گاه میگویند شاید قیصر میخواست «پیر» باشد تا ... (!) چنان که امروز هم بعضی از هم نسلان او عصای پیری به دست میگیرند و اکرام میبینند!نه هرگز قیصر چنین نبود و با همین رفتار و کردار متعادل نیز مرشد و راهنمای بسیاری بود.
2 - درد موضوع مشترک عمده شعرهای قیصر امینپور است. وی در اولین کتاب خود – وقتی که شاید بیست و چند سال بیشتر نداشت – گفته است:
نه از مهر و نه از کین مینویسم
نه از کمر و نه از دین مینویسم
دلم خون است میدانی برادر
دلم خون است از این مینویسم«در کوچهی آفتاب»
این درد در شعرهای دیگر او نیز جریان مییابد و به واژهای کلیدی تبدیل میشود. بعدها قیصر خود را متعهد میداند که این واژه را برای خوانندگان خود شرح دهد. این شرح به شعری درخشان میانجامد؛ شعری بلند که هر کدام از قسمتهایش به تنهایی نیز شعری کامل است:
... من ولی تمام بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند(آیینهها.. ص14)
این شعر در اوجهایش – شاید- بخشی از دردهای امینپور را برای ما عینی میکند.
درد آنقدر برای امینپور ملموس است که میگوید:
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ( آینهها... ص 16)
با این همه او امیدوار است: «عاقبت هجوم عشق/ فتح میکند/ پایتخت درد را» امینپور بعد از «درد واژهها»نیز شعر کفت، زندگی کرد و درد کشید.
راستی آدمی را سن و سال پیر میکند یا درد؟ قصه نیست این که میگویند بسیار در بهار جوانی با اصابت مصبیتی رخت پیری برتن کردهاند این شعر را از آخرین دفتر او «دستور زبان عشق» انتخاب کردهام؛ چه حس دردناکی!
اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است؟
- وقتی که برهای
آرام و سربه زیر
با پای خود به ملخ تقدیر ناگزیر
نزدیک میشود
زنگولهاش چه آهنگی دارد؟
و چرا پیر نباشد کسی که با چنین حسی زندگی میکند و شعر او عین زندگی است؟ او میدید که هر روز باید گامهایش را به سوی مسلخ، استوارتر... نه لرزانتر(!) کند. چنین شد که آن روز ناگزیر رسید.
3 – قیصر امینپور و دوستانش زود بالیدند و درخشیدند و دلیری کردند از این جمع آن که طاووستر بود – سلمان هراتی – زودتر چشمزخم خورد و پرکشید. چند سال بعد سیدحسن حسینی طاقت ماندنش نماند و رفت و امروز هم قیصر. این جمع همگی قبل از سی سالگی نامشان زبانزد شد.
بیتردید تجمع و حرکت آنان بود که نگاهها را به قبل و بعد شعر متعهد معطوف کرد و اگر این جریان نبود، شاید آنها که حتی سالها قبل از انقلاب شعر متعهد را آغاز کرده بودند، دیده نمیشدند.سلمان هراتی، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور مرکزیت این جریان بودند و بیتردید دیگر همراهان، سایهنشین آن سه آفتاباند.
شگفتا که این سه بزرگوار قبل از پنجاه سالگی به دیار باقی شتافتند. آنان شاعری کردند؛ صاحب نام شدند و در اوج شهرت رفتند. اشتهار و خوش نامی آرزوی هر شاعری است و اینان به آرزوهایشان دست یافته بودند و پیر شده بودند؛ پس برای چه میماندند؟