او كه دكتري خود را از دانشگاه UCE انگلستان دريافت كرده، دهم آذرماه از جديدترين كتاب خود رونمايي كرد؛ كتابي كه عنوانش «زايش مدرنيسم ايراني» است و به معرفي نسل دوم هنرمندان مدرنيست ايراني اختصاص دارد؛ هنرمنداني كه اينروزها نامهايشان در حراجيهاي مختلف و منابع تاريخ هنر، به تناوب به گوش ميرسد و ديده ميشود؛ كساني چون ماركو گريگوريان، منير فرمانفرماييان، پرويز كلانتري، بهجت صدر، سهراب سپهري، غلامحسين نامي، پرويز تناولي، محمد احصايي، عباس كيارستمي، آيدين آغداشلو، جلال شباهنگي، فريده لاشايي، كورش شيشهگران، پري يوشگنجي، نصرتالله مسلميان و... . بخشي از كتاب نيز به موزه هنرهاي معاصر تهران اختصاص دارد كه نشان دهنده جريان رشد هنر مدرن ايراني است و بسياري از آثار شاخص اين هنرمندها در آن نگهداري ميشود. با سميعآذر درباره مدرنيسم ايراني و اين كتاب گفتوگويي داشتهايم كه پيش روي شماست.
- آقاي دكتر! اجازه بدهيد در همين سؤال اول از شما بپرسم چرا ميان 15هنرمندي كه در كتاب «زايش مدرنيسم ايراني» به معرفي آنها پرداختهايد، نامي از هنرمندان نسل اول اين عرصه مانند مرحوم جواديپور يا ضياءپور نيست و فقط نسل دوم را انتخاب كردهايد؟
نسل اول هنرمندان مدرنيست ايراني مانند جليل ضياءپور، جواد حميدي يا احمد اسفندياري كساني هستند كه هنر مدرن را در ايران معرفي كردند و نهال مدرنيسم را در كشور كاشتند اما كارهاي شاخص مدرنيستي ، نمادين و يونيك در اين عرصه توسط آنها خلق نشد بلكه آثاري اينچنين توسط نسل دوم كه شاگردان آنها بودند پديد آمد. نمونههاي متنوع مدرنيسم ايراني در دهه30 شمسي معرفي شد و در دهههاي40 و 50 به يك ظهور با هويت ايراني نايل آمد.
- پس بگذاريد بپرسم چرا به گمان شما نسل اول مدرنيستهاي ايراني نتوانستند به خلق آثار شاخص و ماندگار دست بزنند؟
علتهاي مختلفي را ميتوان برشمرد. يكي از علتها ميتواند اين باشد كه نسل اول بيشتر معلمي كردند و در خلال كلاسهاي آنها مدرنيسم معرفي شد.
- شما كتابتان را زايش مدرنيسم ايراني ناميدهايد. سؤال اينجاست كه آيا مدرنيسم را ميشود به عنوان يك تفكر يا مكتب، در جغرافياي خاصي محدود كرد؛ مثلا ما مدرنيسم فرانسوي يا انگليسي داريم كه حالا بتوانيم بگوييم مدرنيسم ايراني؟
من اين نام را روي كتاب گذاشتم چون بهطور كلي مدرنيسم ايراني يك پارادوكس است. مدرنيسم، تفكري جهاني است و نميشود به مدرنيسم چيني يا مدرنيسم ژاپني و... محدودش كرد اما در ايران، اين تفكر و سبك، رنگ محلي به خود گرفت و با روح تصويرگري ايراني كه پيش از آن، قرنها در ايران سيطره داشت درآميخت. ممكن است چنين تلفيقي با روح و طبيعت مدرنيسم مغاير باشد اما در طول تاريخ، يكي از روشهاي ما اين بوده كه هر چه را از فرهنگ ديگركشورها وام گرفتهايم، با عناصر فرهنگ خودمان تلفيق كردهايم؛ مانند پيتزاي ايراني كه آنقدر ايراني ميشود كه ديگر شكل پيتزايي كه از ايتاليا آمده نيست و ميبينيم كه بعد از خود ايتاليا، كشوري كه پيتزا در آن بيشترين طرفداران را دارد، ايران است.
ما نوعي تبحر تاريخي داريم كه بر اساس آن عناصر فرهنگهاي ديگر را ميگيريم و با فرهنگ خود درميآميزيم و اينگونه است كه ميتوانيم چنين تركيبي را تحمل كنيم؛ در واقع ما نميتوانيم به صورت خالص، فرهنگ ديگري را بپذيريم؛ مگر جلوه ايرانيشدهاش را. به عبارت ديگر ما در «از آنِ خودسازي» تبحر داريم. بيشتر مدرنيستهاي ايراني چنين كاري كردهاند و مدرنيسم را با حكمت ايراني يا مينياتور ايراني و... درهم آميختهاند و اين مداخله در مدرنيسم، گاه به شكل حداقلي و گاه حداكثري رخ داده است. به عنوان مثال، كساني چون بهجت صدر، محسن وزيريمقدم و ماركو گريگوريان از همه بيشتر هنر مدرن را درك كردهاند و آن را با فرهنگ ايراني درآميختهاند و به يك مدرنيسم ناب ايراني رسيدهاند.
- آيا با توجه به روحيهاي كه در خود اين مكتب وجود دارد و مغاير چنين محليسازيهايي است، منتقدان اروپايي نيز مانند ما چنين روحيهاي را درك ميكنند و اين آثار را مدرن مينامند؟
تا دهه1960 مدرنيسم در غرب بر جهان خود تأكيد ميورزيد و به هيچ رنگ تعلقي تن نميداد اما بعد از 1960 كه موج پستمدرنيسم شكل گرفت و مشخص شد هنر غرب را ميشود با تركيب عناصر فرهنگهاي محلي و غيرغربي درآميخت و به ملغمهاي به نام پستمدرنيسم رسيد، هنر مدرنيستي، تحمل بيشتري پيدا كرد.
توجه كنيد! در خود غرب هم فرهنگ مدرنيستي برآمده از فرهنگ سفيدپوست مسيحي بورژوازي با جنسيت مردانه بود اما همانجا هم اقليتهاي رنگينپوست بودند كه به خلق اثر دست زدند، يا زنان و يا پيروان مذاهب غيرمسيحي. اين چرخه همانجا هم شكسته شد.
- خود شما از نسل دوم، جاي كدام هنرمندان تأثيرگذار را در اين كتاب خالي ميبينيد؟
هنرمنداني هستند كه در تحقق مدرنيسم ايراني و محليكردن آن نقش داشتهاند و شاخص هم هستند (مانند حسين زندهرودي، بهمن محصص، مسعود عربشاهي، محسن وزيريمقدم، ابوالقاسم سعيدي، حسين كاظمي و ناصر عصار) اما در اين كتاب نيستند. من اين كتاب را بر اساس مقالههايي كه از قبل درباره هنرمندان به بهانههاي مختلف نوشته بودم جمعآوري و منتشر كردم و فرصتي براي نوشتن مطلب جديد درباره هنرمندان ديگر نداشتم. اميدم اين است كه اين كتاب، جلد دومي هم داشته باشد. البته من در نگارش مطالب، از آشنايي شخصيام با هنرمندان و گفتوگوهاي خصوصي با آنها كه به فهم و درك من از هنر آنها كمك بسياري كرد، سود بردم. اميدوارم فرصت همنشيني با ديگر هنرمندان در قيد حيات را نيز پيدا كنم.
- نوشتن مونوگراف براي هنرمندان، اصولا در كشور ما سنت بسيار فراموششدهاي است. اگر كتاب شما را بتوان نه نوعي مونوگراف اما تلاشي براي رسيدن به اين منظور در نظر گرفت، اين كتاب چقدر ميتواند در بيان پيچيدگي هنر اين هنرمندان و تثبيت بيشترشان در تاريخ هنر جهان يا ماركت جهاني تأثيرگذار باشد؟
هنرمندان مدرنيست ايراني همگي داراي ماركت هستند. با اينكه زبان پيچيدهاي داشتهاند اما هركس كه در اين زمره قرار ميگيرد داراي ماركت خوبي است. مدرنيستها اساسا يكهتازان ماركت جهان هستند و به نظر ميرسد هميشه هم خواهند بود. براي هنرمنداني كه مدرنيست نيستند اقبال كمي وجود دارد. در 2دهه گذشته هنرمندان كلاسيك و سنتي، اين ماركت را در اختيار داشتند.
مونوگراف كتابي است كه بسيار قطور و دربرگيرنده همه آثار يك هنرمند باشد. ما جز براي پرويز تناولي و يكي دو هنرمند ديگر چنين مونوگرافياي نداريم. حتي كاتالوگهاي خوبي براي هنرمندان نداريم كه حاوي رزومه آنها باشد. قطعا مونوگراف در ماركت جهاني نقش دارد چراكه افراد به آن مراجعه ميكنند و اثري را كه در ماركت ارائه شده است، در آن ميبينند و از جعل آثار نيز جلوگيري ميشود. سير تحولات فكري هنرمند در مونوگراف بررسي و تحول سبكشناسي او تحليل ميشود و همه اينها به هنرمند اعتبار ميدهد. شايد يكي از انگيزههايي كه باعث شد اين كتاب را منتشر كنم همين بود. من منتقد هنري نيستم، سابقه زيادي در نگارش نقد ندارم و حتي شايد در وهله نخست، اعتمادبهنفس آن را هم نداشتم كه چنين كاري انجام دهم اما ضرورت وجود چنين مطالبي را در داخل و خارج از كشور بهشدت احساس كردم. ما حتي در داخل با نام بسياري از هنرمندان آشنا هستيم اما از درك و تحليل آنها عاجزيم. اين كتاب تا حدي درباره چرايي اهميت آثار اين هنرمندان، توضيح ميدهد.
- بسياري مواقع اثري از همين هنرمندان ـ مانند سهراب سپهري كه شما در كتابتان به او پرداختهايد ـ در يك حراجي به قيمتي بالا فروخته ميشود و يك پرسش بزرگ درباره چرايي اين رخداد، ميان هنرمندان و مردم شكل ميگيرد. اين كتاب ميتواند به اين چرايي پاسخ دهد؟
اين كتاب در درك همگاني براي پيبردن به اهميت اين هنرمندان موثر است و نه فقط در داخل ماركت كه حتي در خارج از ماركت هم ميتواند چنين باشد.
ما درباره فروش آثار سهراب سپهري، چندان سؤال و جوابي نداريم چون او هم شاعر شاخصي در عرصه شعر نو است و هم در جواني از دنيا رفته؛ پس ميتوانيم تا حدي بپذيريم كه چنين ماركتي داشته باشد اما دليل اين را كه آثار چهرههاي كمترشناختهشده، چندصدميليون به فروش ميرود، نميفهميم. به اين پرسش كه چرا قيمت آثار استادان مدرنيست بالاست و معيارهاي ارزشمندبودن كار آنها، در اين كتاب اشاره شده است. اين نوشتهها كمك ميكند كه از طرح بگذريم و تنها به ظاهر آثار اكتفا نكنيم.
- شما معتقديد كه مدرنيستهاي ايراني ماركت را در دست دارند. فكر ميكنيد چنين قابليتي در هنرمندان معاصر هم وجود داشته باشد؟
در هنر معاصر، شكل قضاوت به گونهاي است كه ممكن است شما امروز اثر يك هنرمند را خيلي خوب ببينيد اما 2دهه ديگر قضاوتتان عوض شود يا برعكس. در واقع رسيدن به چنين اطميناني زمان ميبرد. مثلا بايد ديد در اين ميان چه هنرمندان ديگري ظهور ميكنند. ماركت اصولا محتاط است و هيچ هنرمندي را بهسرعت درون خود راه نميدهد؛ بايد يكيدو دهه بگذرد و هنرمند تثبيت شود؛ وقتي ماندگارياش قطعي شد، روي آثارش سرمايهگذاري ميشود. درباره بسياري از مدرنيستها هم وضع به همين منوال بود و زماني كه سني از آنها گذشت يا حتي بعد از درگذشت، آثارشان ماركت پيدا كرد. امروزه در دنيا هم عده كمي از هنرمندان معاصر ماركت دارند و تازه به ركوردهايي رسيدهاند كه به مرز ركورد مدرنيستها نزديك هم نشده است!
- البته اخيرا تابلوي «ناجي جهان» يا «سالواتور موندي» اثر لئوناردو داوينچي، نقاش ايتاليايي دوران رنسانس، توانست به طوري غيرقابل پيشبيني، ركورد فروش آثار هنري را در حراجهاي مختلف بشكند.
اين يك اتفاق بود. داوينچي در تاريخ هنر يك استثناست و از هنرمندان قرن16، هر هنرمند ديگري بود نميتوانست به چنين ركوردي برسد. در اين سالها آنقدر روي اين هنرمند كار شده كه در جايگاه يك اسطوره قرار گرفته است.