درست یک روز قبل از اینکه به برزو ارجمند زنگ بزنیم، همینطور که با همسرش پارمیسزند مجله همشهری خانواده را ورق میزدند، از همدیگر پرسیدهاند: چرا اینها برای مصاحبه سراغ ما نیامدهاند و بعد که ما زنگ میزنیم تا قرار مصاحبه را بگذاریم، هر دو جا میخورند که ما از کجا فکرشان را خواندهایم.
میگویند حدود یک سال و نیم است با هیچ رسانهای گفتوگو نکردهایم؛ دلیلش هم این بوده که بعضی خبرنگارها به قصد آتش زدن زندگیها و تفرقه انداختن به سراغ هنرمندان میروند و چند باری هم سر حرفهای من درآوردی خبرنگاران، دعوایشان شده.
ولی ما قسم میخوریم که پاکیم و فقط به قصد وصل کردن آمدهایم، نه فصل کردن! آن هم به بهانه پخش مجموعه تلویزیونی «ساعت شنی» که در آن با گریمی متفاوت، نقش یک معتاد را بازی میکند. ساعت 8 شب میرسیم به آپارتمان زیبایی در دل یک برج بزرگ در سعادتآباد که فضای داخلی آن خیلی هنرمندانه چیده شده است و با خودمان فکر میکنیم چقدر خوب است زن خانه، رشته تحصیلیاش طراحی صحنه باشد.
ارمیس غیر از طراحی صحنه سریال «پلیس آسمانی»، وارد دنیای گریم شده و سالهاست به طور حرفهای با کارهایی مثل تئاتر «عشقآباد» و فیلمهای سینمایی «سیاوش»، «شام آخر»، «آب و آتش»، «من ترانه، 15سال دارم»، «دیشب باباتو دیدم آیدا» و... این اواخر هم سر فیلم «محیا» که برزو هم در آن بازی کرده است، ابتدا به عنوان مجری گریم و مدتی به عنوان طراح گریم در سینما و تلویزیون فعالیت میکند.
پارمیس معتقد است خیلی وقتها نظرش با برزو 180درجه فرق میکند. برزو بیشتر برونگرا و اهل سفر و گردش است اما پارمیس بیشتر درونگراست و خیلی وقتها فضای خانهاش را به همه جای دنیا ترجیح میدهد. اما هر دو معتقدند اینها اختلاف سلیقه است و ربطی به اختلاف شخصیتها ندارد، توی اختلاف سلیقهها هم همیشه باید یکی به نفع دیگری کنار برود، وگرنه... برزو ساعت 9:30 شب میرود و پارمیس همچنان با مهربانی، به همه سؤالهای ما جواب میدهد.
قصه اول آشنایی؟
برزو: من و پارمیس هم دانشکدهای بودیم. گرایش من از سال سوم، نمایش بود و پارمیس طراحی صحنه میخواند. کار صحنه را از همان زمان شروع کردیم.
پارمیس گریم و طراحی صحنه کار میکرد و من هم بازی میکردم. پارمیس از ایران رفته بود. وقتی برای یک سفر کوتاه یکماهه به ایران برگشت، با دوستان دانشکده جمع شدیم که به دیدنش برویم. وقتی به دیدنش رفتیم، بعد از نیم ساعت خیلی فیالبداهه به نظرم رسید که میتواند همسر مناسبی برایم باشد. پرسیدم با من ازدواج میکنی؟ خندید و گفت: شوخی میکنی، بعد کمی فکر کرد و گفت: آره!
- به همین راحتی؟
آره. البته ما خیلی از هم شناخت داشتیم؛ 10 سال شناخت کافی نیست؟
- در مدت آن 10 سال هم به این فکر افتاده بودید که پارمیس میتواند همسر مناسبی برایتان باشد؟
نه، واقعا نمیدانم چه اتفاقی افتاد. راستش را بخواهید از این قبیل اتفاقها در زندگی من زیاد است چون من با دلم زیاد تصمیم میگیرم و ضربههای فراوانی هم خوردهام اما در این یک مورد، از اینکه آنقدر ناگهانی تصمیم گرفتم، خیلی هم راضیام.
- حالا چی شد که شما به سفر رفتید؟
پارمیس: بعضی بستگانم آمریکا بودند و من دیدم فرصت خوبی است که بروم چند دوره کاری ببینم. برای دیدن خانوادهام به ایران آمدم که چند هفتهای برگردم که خیلی ناگهانی قضیه خواستگاری و ازدواج من اتفاق افتاد.
- از خواستگاری تا ازدواج چقدر طول کشید؟
دقیقا 28 روز!
- هیچ دلهرهای، تردیدی؟
نه، کلا هیچکداممان اهل اضطراب و دودلی نیستیم. باتوجه به شناختی که از هم داشتیم، هردو فکر کردیم درست انتخاب کردهایم و دلیلی نداشت دچار تردید بشویم.
- و این شناخت زیر یک سقف تغییر نکرد؟
ما یکسال بعد از اینکه عقد کردیم، به خانهمان رفتیم و در آنجا با خلق و خوی همدیگر و جزئیات رفتاری هم آشنا شدیم، چون شناخت کلیای که از شخصیت برزو داشتم، همین شناختی است که الان بعد از 3 سال زندگی مشترک دارم. اما بعضی عادتها و شیوههای زندگی آدمهاست که با هم فرق میکند و این ربطی به تفاوت آدمها با یکدیگر یا عدم تفاهمشان ندارد.
- تفاهم را چی معنی میکنی؟
اینکه آدمها فکرهایشان را به هم نزدیک کنند؛ نه اینکه مثل هم فکر کنند.
- به قسمت معتقدی یا انتخاب؟
خیلی به قسمت و سرنوشت معتقد شدم؛ مخصوصا بعد از ازدواج. هرچه سنم بالاتر میرود، این اعتقاد بیشتر میشود چون وقتی آدم جوان است فکر میکند میتواند همهچیز را تغییر بدهد اما اتفاقهایی شبیه ازدواج ما، کمکم متقاعدم کرد که بعضی از تقدیرها اجتنابناپذیر است.
- برزو ارجمند هم تقدیرگراست؟
برزو: من خیلی درمورد تصمیمهایی که میگیرم، عقلانی عمل نمیکنم؛ حتی درمورد انتخاب کارها و نقشها بیشتر با دلم جلو میروم. اوایل که فقط به روابط با آدمها مثل اینکه از یک کارگردان خوشم بیاید برای انتخاب نقش فکر میکردم. 5-4 سالی که گذشت، عاقلترشدم و مثلا روی سناریو دقت بیشتری داشتم. اما بهطور کل، خیلی با دلم تصمیم میگیرم. زمانی که از نتیجه آن لذت میبرم، مطمئنام هیچکس به اندازه من از این کار لذت نمیبرد و زمانی هم که لطمه میخورم، بازهم اطمینان دارم هیچکس به اندازه من صدمه ندیده است.
- تفاوت دنیایی که قبل و بعد از ازدواج داشتی؟
زندگیام خیلی نظم گرفته، احساس مسئولیتام خیلی بیشتر شده و از تصمیمهای عجولانه جوانی ـ تا جایی که بتوانم ـ پرهیز میکنم. به کارم و خانهام خیلی فکر میکنم ولی در کل، از ابتدا در شخصیتم، علاقه به داشتن خانه و زندگی خانوادگی و همسر و فرزند وجود داشت؛ به اصطلاح مرد خانوادهبودن توی خونم بود. شاید باور نکنید من از نوجوانی تا الان چندبار خواب بچهام را دیدهام و این خالهبازی را دوست دارم.
- پارمیس هنوز به حیاط کوچکی که قبل از ازدواج گوشه ذهنش داشت، فکر میکند و دلش برای لحظههای تجردش تنگ میشود؟
پارمیس: نه، آن یک جور زندگی بود و این جور دیگری است. یک مرحلهای به نام جوانی در زندگی آدمهاست که تمام میشود؛ مثل کودکی و دلیل ندارد یک نوجوان از اینکه وارد مرحله دیگری بشود، دلتنگ باشد یا به دوران کودکیاش غبطه بخورد. دوران زندگی مشترک هم فصل تازهای است که احساس مسئولیت آدمها را هزار برابر میکند. در دوران تجرد، خیلی بیخیالتر زندگی میکنیم. با ازدواج دغدغههای فکری زیادتر میشود اما سازنده هم هست؛ تلاشی برای بهترشدن زندگی.
- بهترشدن زندگی یعنی چطورشدن زندگی؟ یعنی چقدر دویدن؟ تا کجا؟
اینکه فرد نسبت به سال قبل یک تفاوتی کرده باشد؛ هم از نظر فکری و هم از نظر تجربههای زندگی؛ مسائل مادی هم که نمیشود گفت مهم نیست. همین که انسان تلاش کند تا چند قدم از همیشهاش فاصله بگیرد و جلوتر برود – حتی اگر موفق هم نشود– همین که تلاش کرده با ارزش است.
- شناختی که قبل از ازدواج از شخصیت برزو داشتی؟
یک آدم شاد، شوخ و مهربان.
- بعد از ازدواج؟
خیلی مهربان نبود (میخندند). خب، آدمها بعد از ازدواج با نقاطضعف و قوت یکدیگر بیشتر آشنا میشوند.
- الان نقاط ضعف برزو چیست؟
علاقهاش به فوتبال؛ بهطور کلی ورزش؛ از هاکی روی چمن تا کشتی. بعضی وقتها کلافهام میکند.
- شما چطور؟ قبل از ازدواج چه شناختی از پارمیس داشتید؟
ما یک اکیپ دانشجویی بودیم که با هم کار میکردیم و در جریان این کارهای مشترک، میدیدم که مواظب همه افراد گروه بود و از این تیپ آدمهایی نبود که فقط به خودش فکر کند و بعد از ازدواج هم تغییر نکرد. درست است که درمورد تصمیم ازدواجاش با من خیلی از روی احساس تصمیم گرفت اما معمولا خیلی عاقلانه به مسائل نگاه میکند. اگر الان حساب پسانداز دارم، ماشین بهتر یا خانه بهتری دارم، همهاش به خاطر دوراندیشیهای پارمیس است. الان مدیر مالی خانه، پارمیس است؛ به خاطر اینکه نسبت به من آیندهنگری بیشتری دارد.
- 2 سال زندگی در آمریکا، شخصیتاش را عوض نکرد؟
نه، اصلا. یادم هست سر سریال «رسم شیدایی» بودم که من نقش راننده آقای کشاورز را داشتم، در دفتر آقای خواجویی یک زیرزمینی داشت که آنجا گریم میشدیم و یکسال و نیم بود که پارمیس رفته بود آمریکا و هیچ خبری از او نداشتیم. هیچوقت هم موبایلم توی آن زیرزمین آنتن نمیداد.
8:30 صبح دیدم موبایلم زنگ زد؛ پارمیس از آمریکا زنگ زده بود تا تولدم را تبریک بگوید. پیش خودم فکر کردم برخلاف بعضی از آدمها که وقتی از ایران میروند، همهچیز را فراموش میکنند، چقدر بامعرفت است که تولدم یادش بوده و خودش را ملزم کرده که از آن سر دنیا به من زنگ بزند و چون آنجا آنتن نمیداد، حتما شمارهام را به سختی گرفته تا تولدم را تبریک بگوید. این جریان خیلی روی من تاثیر گذاشت.
- فکر میکنید چرا این همه روی علاقه شما به ورزش حساسیت نشان میدهد؟
من عاشق ورزشم؛ بهخصوص فوتبال، و اصلا از دیدنش سیر نمیشوم.
- بازی هم میکنید؟
زمانی که دوره بیکاریام محسوب میشود؛ مثلا در فاصله بین بازی در 2 سریال بازی هم میکنم، فوتبال هم بیشتر نگاه میکنم و علاقهام نسبت به هر ورزشی تشدید میشود.
- وقتی از ایران دور بودی چرا به یاد مناسبتها میافتادی؟
پارمیس: چون همیشه تقویم را نگاه میکردم و حس اینکه از ایران دورم، دلتنگم میکرد. تقویم را ورق میزدم و یادم میافتاد که تولد همکاران و دوستانام چه روزهایی است. حالا ممکن است اینجا خیلی از مناسبتها هم یادم برود.
- بعد از ازدواج هم تاریخ تولدش به یادت میماند؟
نمیشود از یادم برود چون هفتم فروردین است و توی ایام عید. تولد برزو مثل یک ضربدر بزرگ مشخص است.
- از چه زمانی همکار شدید؟
در دوران دانشجویی، چندین کار با هم انجام دادیم و از خردادماه امسال در کار آقای خواجویی به طور جدی همکار شدیم؛ همکار به این معنی که با هم میرفتیم؛ من کار گریم انجام میدادم و برزو هم بازی میکرد.
- هیچوقت دلت نخواسته بازیگر باشی؟
نه.
- فکر میکردی همسر یک بازیگر شوی؟
نه، واقعا فکر نمیکردم اما بگذارید به حساب همان تقدیری که صحبتش شد.
- زندگی با یک بازیگر چه دردسرهایی دارد؛ مثلا اینکه هرجا میروید، مردم شما را به هم نشان بدهند؟
مردم به ما لطف دارند. اسمش را نمیشود دردسر گذاشت اما مزاحمتهای زیاد تلفنی و بعضی وقتها خبرنگارها کلافهمان میکنند.
- البته ما الان زحمت را کم میکنیم.
نه، منظورم آدمهایی است که خبرنگار نیستند اما خودشان را خبرنگار معرفی میکنند و فقط قصد مزاحمت دارند.
- چقدر برای باهمبودن وقت میگذارید؟
اگر برزو سر کار نباشد و سر تمرین ورزش هم نرود، بقیه وقتها با هم هستیم.
- بیشتر دعواهای شما به خاطر ورزش است؟
نه، سر ورزش دعوا نمیکنیم؛ فقط من حرص میخورم. بیشتر دعواهای ما سر تلفن است.
- هیچوقت الگویی از یک ازدواج موفق توی ذهنت داشتی؟
پارمیس: واقعا نمیشود از ظاهر روابط آدمها قضاوت کرد. ممکن است یک زن و شوهر واقعا در ظاهر خیلی به هم احترام بگذارند اما زندگی پرتنشی داشته باشند.
برزو: من خاله و شوهرخالهام حدود 30 سال است که ازدواج کردهاند و هنوز که هنوز است هم خیلی با هم رفیقند. جفتشان آدمهای موفقی هستند و زندگی پرنشیب و فرازی داشتهاند اما هیچوقت کم نیاوردهاند چون خیلی اهل گذشت هستند. مثلا اینها اولین ماشینی که خریدند یک ژیان بود که هنوز هم این ژیان را دارند. وقتی من دانشجو شدم، این ژیان را به من دادند که بهترین خاطرات دانشجویی من و بهترین خاطرات زندگی مشترک خاله و شوهرخالهام متعلق به این ماشین است. واقعا ماشین محشری بود.
- الان دقیقا میدانی پارمیس از کدام رفتارهای تو خوشاش نمیآید؟
پارمیس خیلی از بیتوجهی من نسبت به خودش بدش میآید و من اصلا آدم بیتوجهی نیستم اما در طول این 3سال، پیش آمده که حواسم نباشد و به او توجه نکنم.
- و دقیقا میدانی چه چیزهایی دوست دارد؛ مثلا موقع کادوخریدن؟
همیشه دلم میخواهد با خریدن کادوهای عجیب و غریب خوشحالش کنم.
مثل چی؟
پیانو.
- مگر پیانو میزند؟
نه. خریدم که انگیزهاش را پیدا کند و برود دنبالش که یاد بگیرد.
- تو چطور؟ موقع کادوخریدن برای برزو؟
اصلا نمیگذارد این موضوع فکرم را درگیر کند چون خودش از قبل اعلام میکند چه چیزهایی لازم دارد.
- آخرین کادویی که برایت خریده؟
برزو: یک بازی برایم آورده که به تلویزیون وصل میشود، یک ریموت (Remote) دارد.
میایستی روبهروی تلویزیون و مثلا انگار که توی زمین تنیس ایستادهای و داری بازی میکنی و عین ورزشکردن هیجان دارد. حسابی خیس عرق میشوم.
- حرص نمیخوری از اینکه چرا این کادو را برایش خریدهای؟
پارمیس: چرا، هر بار حرص میخورم و به خودم میگویم این بار آخر است که از اینطور وسیلهها برایش میخرم اما بازهم موقع انتخاب، علاقه او را به علاقه خودم ترجیح میدهم.
- بزرگترین بحرانی که در زندگی مشترک پشتسر گذاشتهاید؟
بحرانها بیشتر به خاطر شرایط شغلی و کارهایی مثل بازیگری است و طبیعی است که در نوع زندگی ما، شرایط روتین، هموار و یکدست جزء محالات است و هر دو هم به خاطر آگاهی از خوبیها و بدیهای کار هنری باید مدیریت بحران را بلد باشیم.
- خوبیهای کار هنری؟
هیجان داشتن، روزمره نبودن، خلاقبودن و رفتن و یکجانبودن.
- بدیهای کار هنری؟
کمبودن تعداد کارهای خوبی که پیشنهاد داده میشود، امنیت شغلی نداشتن، فشار کاری زیاد در یک دوره کاری و بیکاریهای میان 2 کار و... در حال حاضر 3 ـ 2 تا فیلم و سریال پیشنهاد دارم که دارم درباره آنها فکر میکنم چون بعد از «یک وجب خاک» چند پیشنهاد سریال داشتم که آنها را رد کردم، به اینخاطر که سر این سریال خیلی خسته شدم چون فیلمنامه نداشت؛ آن شخصیتی هم که برایم تعریف کردند، با آن چیزی که اجرا شد خیلی فرق کرد.
- پس چرا بازی کردید؟
به خاطر ماه رمضان. من به دعایی که مردم سر سفره افطار میکنند، خیلی معتقدم. من 2 سریال «پشتکنکوریها» و «صاحبدلان» را برای ماه رمضان داشتم که اثرات دعای مردم در این ماه را در زندگیام دیدم. 70 میلیون که نه، 7میلیون هم نه، 700 هزار نفر هم نه، اگر حتی 70 نفر برایم دعا کنند، کافی است.
- فشردگی کار در یک زمان کاری مثل بازی در یک سریال برای پارمیس مشکلساز نیست؟
در یک وجب خاک 118 روز فیلمبرداری کردیم و من هر روز سر کار بودم؛ روزی 18 ساعت. خب، طبیعی است که در زندگی مشترک خیلی برای زن سخت است. هرچقدر هم با نحوه کار هنری آشنا باشد، باز در زندگی، آدم کم میآورد. اما خوشبختانه پارمیس امتحاناش را پس داد چون من که به خانه میرسیدم، از خستگی مچاله بودم.
- چرا غر نمیزنی؟
پارمیس: خب، خصلت کاریاش همین است و من میدانم؛ یعنی امیدوارم روزی برسد مجبور نباشیم این همه فشار کاری را تحمل کنیم.
- فشار کاری مجبورت نمیکند که هر کاری را از سر ناچاری انتخاب کنی؟
نه، هیچوقت پارمیس مجبورم نکرده که کاری را از سر اجبار انتخاب کنم و همیشه توصیهاش انتخاب کارهای بهتر و با کیفیتتر بوده.
- از کدام نقش برزو بیشتر خوشت آمده؟
اوایل از نقشهای طنز او بیشتر خوشم میآمد. مثل سریال «پشت کنکوریها» اما بعد که نقشهای جدی هم بازی کرد مثل «روز سوم» یا «صاحبدلان» دیدم از پس این نقشها هم برمیآید.
- سر فیلم «روز سوم» هم زیاد از خانه دور بودید؟
نزدیک به 83 روز دور از تهران بودم. اواسط فیلمبرداری به خاطر سریال «مشق عشق» از طرف شبکه جامجم بازیگر برگزیده شدم که چند روزی به تهران آمدم.
- این دوریها را چطور تحمل میکنی؟
پارمیس: خودم را با کارهای مختلف سرگرم میکنم مثل دیدار دوستانم؛ البته خودم هم به خاطر بستگانم – که در آمریکا زندگی میکنند – سالی چندماه از ایران میروم و برزو هم با دوری من کنار میآید.
- اگر بنا باشد محل زندگیات را خودت انتخاب کنی کدام شهر را انتخاب میکنی؟
پارمیس: من کیش را خیلی دوست دارم به خاطر آرامشاش.
برزو: من اصلا به دوری از خانوادهام بهخصوص پدر و مادرم فکر نکردم و فکر نمیکنم؛ بچه خانوادهام اما اگر بنا باشد دستهجمعی از تهران برویم، شمال کشور را ترجیح میدهم.
- یعنی یکی شمال کشور را انتخاب میکند و یکی جنوب را!؟
پارمیس: اینها اختلاف سلیقه است. سعی میکنیم سلیقههایمان را به هم نزدیک کنیم ربطی به تفاهم داشتن یا نداشتن ندارد.
برزو: مهم این است که هر دو، نقطهای را که انتخاب کردهایم خیلی خلوت هستند و از هیاهوی شهرهای شلوغ در آنها خبری نیست. دلیل دیگرش هم این است که من عاشق جاده و رانندگیام.
پارمیس: ولی من از جاده متنفرم و بیشتر سفرهای هوایی را دوست دارم. مثلا ما زیاد با ماشین به مشهد میرویم و هربار که برمیگردیم، میگویم این دفعه آخر است که زمینی میرویم اما باز هم گول میخورم و بازهم با ماشین به مشهد میرویم.
- چرا؟
برزو: عاشق جادهام؛ رفتن، رفتن و بازهم رفتن.
- اگر قرار بشود از ایران بروید؟
برزو: من خیلی از کشورهای دنیا را دیدهام و دوست دارم اما عاشق ایرانم. دلم میخواهد خیلی کشورهای دیگر را ببینم اما به قصد ماندن نه!
- از مشهد بگویید.
دلم همیشه برای امام رضا خیلی تنگ میشود. مدرسه که میرفتم – توی سرمای استخوانسوز زمستانی مشهد– سوار هر اتوبوسی که میشدیم، مقصد نهایی حرم بود و تنها پناهگاه امن و گرم در آن سرما برای من حرم بود.
- به معجزه هم اعتقاد داری؟
بله، در زندگیام 2بار معجزه جلوی چشمهایم اتفاق افتاد. در مشهد یک استادی داشتیم که میرفتیم پیش او و درس فقه میگرفتیم. دوستی داشتیم که مادرزاد فلج بود. خواب دید که شفا گرفته و استادمان تعبیر کرد که این اتفاق میافتد. رفتیم فلکه آب مشهد، درست یادم هست ساعت 5صبح بود. از ویلچرش پایین آمد و تا حرم سینهخیز رفت. تمام دست و پایش زخم شده بود. ساعت 9 رسیدیم داخل حرم و روبهروی ضریح بلند شد و ایستاد؛ سال 1372 بود.
- معجزه دوم؟
وقتی در حرم بمب گذاشتند، 20 دقیقه قبل من داخل ضریح بودم؛ زیارتم تمام شد و از حرم بیرون آمدم و نزدیک فلکه آب که رسیدم، صدای وحشتناکی مرا میخکوب کرد چون معماری سقفهای درهم حرم، صدا را چند برابر میکند. فکر کردم هیچچیز از ضریح باقی نمانده، که اینطور نشد و سوای تلفات جانی، به حرم صدمهای نرسید.
- چرا زمینههای مذهبی در شخصیت برزو ارجمند پررنگ است؟
به خاطر محیط زندگیام در مشهد و رفت و آمد با شخصیتهای مذهبی تاثیرگذار، مثلا من همیشه نسبت به حضرت ابراهیم(ع)، حضرت عیسی(ع)، حضرت علی(ع) و امام رضا(ع) یک حس تعلق فوقالعاده در خودم احساس میکنم.
- یکی از این شخصیتهای مذهبی تاثیرگذار را نام ببر؟
پدر پارمیس.
- مگر پدرش را میشناختی؟
نمیدانستم پدر پارمیس است؛ خیلی اتفاقی فهمیدم دوست دوست پدرم است. یکبار که شمال خانه دوست پدرم بودیم، گفتند آقای زند و دخترشان آمدهاند. وقتی رفتیم، دیدم پارمیس همکلاسی دانشکدهام است.
- چه ویژگیهایی در شخصیت پدر پارمیس وجود دارد؟
نمازش، دعاهایش، فکر و ذکرش خیلی روی من تاثیر گذاشت.
- پارمیس کدام کارهای خانه را خیلی دوست دارد؟
پارمیس: اینکه خانه با سلیقه من تزئین شود. آشپزی را دوست دارم.
برزو: خیلی هم خوشمزه غذا درست میکند. مخصوصا وقتی حالش بهتر است غذا خوشمزهتر میشود.
پارمیس: چون معتقدم عشق به حریم خانه، حوصلهداشتن و از روی دل آشپزیکردن غذا را خوشمزه میکند؛ البته برزو آنقدر غذا دوست دارد که هرچه بپزم میخورد.
برزو: به خاطر همین است که بعد از ازدواج 25 کیلو چاق شدم.
- رابطه پارمیس با مادرتچهطور است؟
برزو: شاید باورتان نشود، موقع ازدواج، مادرم تمام شرایط و سختگیریهایی که برای دامادهایش در نظر میگرفت، برای من هم گذاشت، مثل حق طلاق، حق کار و حق خروج از کشور برای پارمیس قبل از عقد هم قرار شد انواع و اقسام آزمایشها را مثل هپاتیت انجام بدهم. رفتارش با پارمیس واقعا مادرانه است. هر وقت که میخواهیم جایی برویم که پارمیس حوصلهاش را ندارد، میگوید: «مرا بگذار خانه مادرت، خودت برو!».
- برزو اهل کار خانه هست؟
ابدا. اگرهم قرار باشد کاری انجام بدهد آنقدر از من حرف میکشد که ترجیح میدهم خودم آن را انجام بدهم چون سرعت عملم بیشتر است. خیلی دست دست میکند.
- کدامتان بیشتر اهل کنار آمدن هستید؟
پارمیس: من بیشتر کوتاه میآیم؛ یعنی معتقدم در اکثر موارد سهم زن در گذشتهای زندگی بیشتر است، بهخصوص با شغل من! یک توجه 70 میلیونی، خیلی سخت است.
- ریا نشود؟
نه جدی میگویم. شاید به نظر ساده بیاید ولی در عمل ساده نیست.
- دلت میخواست برزو شغل دیگری داشته باشد؟
نه نمیتوانست. این شغل یکجور جزء صفات ذاتی و شخصیتی برزو است و واقعا نمیشود بعضی آدمها را از بعضی خصلتهایشان جدا کرد.
- خصلتهای برزو را دوست داری؟
آره، حتی نگرانم. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم نکند فشارهای زندگی برزو را عوض کند و رفتارهایش تغییر کند.
- اگر قرار باشد مسافری از راه برسد، دوست داری آن مسافر چه کسی باشد؟
پارمیس: اصلا انتظار را دوست ندارم. دلتنگ هم میشوم. اما اهل ابراز کردن نیستم. خیلیها هستند که دلم میخواهد آنها را ببینم.
برزو: من همیشه از دیدن مادر و پدرم ذوقمرگ میشوم؛ با اینکه آنها هم تهران هستند اما همیشه از دیدنشان کلی خوشحال میشوم ولی اگر قرار باشد مسافری از راه برسد، یک دایی دارم که در سوئد زندگی میکند و خیلی دوستش دارم؛ دلم میخواهد یک روز سرزده از راه برسد.