اما سریالهای تاریخی بهدلیل ویژگیهای ذاتی که دارد همواره مخاطبان مشخصی دارد که به تناسب میزان عام پذیری روایت و نوع پرداخت محور اصلی و محورهای فرعی درام تاریخی مورد نظر، مخاطبینش رشد صعودی یا نزولی یافته است. اینکه چرا مخاطبین امروز برنامههای تلویزیونی نسبت به آثار تاریخی وطنی کشش کمتری دارند موضوع این نوشتار نیست.
در این فرصت نگاه ما معطوف است به سریال مدار صفر درجه که از شمار سریالهای تاریخی خوش ساختی است که به تازگی پخش آن به پایان رسیده است . سریالی که بهرغم موضوع تازه آن و حضور بازیگران و کارگردانی توانا که آثار تلویزیونی پرطرفداری را هم در کارنامه خود دارند نتوانست نمودار کمی مخاطبین سریالهای تاریخی را افزایش دهد.
چرا حسن فتحی که حد اقل با دو سریال مناسبتی میوه ممنوعه(به مناسبت ماه رمضان) و شب دهم( به مناسبت محرم) نشان داد کارگردانی است که میتواند نبض مخاطب را در دست بگیرد نتوانست در مدار صفردرجه به موقعیتی مشابه دست پیدا کند؟
شاید از دل مقایسه بتوان به پاسخهایی در خور توجه رسید. از مقایسه میوه ممنوعه و مدارصفر درجه میگذریم که بسترهای یکسانی ندارند هرچند این مقایسه میتوانست نکته مهمی را درباره نوع سلیقه مخاطب امروز عیان کند.
سلیقهای که اگر به فکر تغییر آن باشیم باید بدانیم که این تغییر تنها دست برنامه سازان نیست که منوط به یک تصمیم مدیریتی – رسانهای است. مجموعه میوه ممنوعه گرچه در جای خود جزو سریالهای در خور سیماست اما درحیطه بررسی یک اثر هنری در مقایسه با سریالی چون مدار صفر درجه، قابل برابری نیست. اما مخاطب امروز سیما نه به فاکتورهای هنری کار دارد و نه پیچیدگی های تولید یک اثر. او طی این سالها آموخته شده تا آثار سهل الوصولتر را بپسندد.
اما مدار صفر درجه در مقایسه با سریال پر مخاطب شب دهم هم شکست میخورد در حالیکه هر دو در بستری تاریخی داستان هایشان را روایت میکردند و در فاصله زیادی از هم به روی آنتن نرفتند.
شب دهم گرچه سریالی تاریخی بود که مخاطب را به سالهای تاریخ معاصر و حال و هوای آن میبرد و نگاه تحلیلی خود را به وضعیت سیاسی اجتماعی آن روزگار داشت اما در روایت، این نگاه تحلیلی - تاریخی در شاخههای فرعی روایت میگنجید و شاخه اصلی روایت، عشقی بود که تمام المانهای یک روایت دراماتیک عاشقانه را داشت.
تضاد طبقاتی عاشق و معشوق، موانع عاشقی، هجران، غم فراق، تأثیر پذیری عشق از شرایط پیرامون و تغییر مسیر دادن روایت و شخصیتها به واسطه کنش و واکنشهای در مسیر داستان اصلی و در نهایت تلاقی نقطه سر انجام محورهای فرعی و محور اصلی در یک سکانس واحد.
این نوع روایت بیش از هر چیز از پراکندگیهای روایی و شخصیتی که معمولا یکی از آفتهای سریالهای تاریخی است و باعث عدم همراهی مخاطب با اینگونه آثار میشود جلوگیری کرده بود. دیگر آنکه بردن محور تاریخی و تحلیلی به شاخههای فرعی و زیر متن داستان اصلی قرار دادن آن نه تنها باعث درگیر شدن مخاطب با جنبه تاریخی روایت بلکه در ذهن ماندن آن شد و از طرف دیگر باعث حجم دادن به سریال شب دهم شد.
مدار صفر درجه هم یک داستانه عاشقانه داشت و یک بستر تاریخی – تحلیلی. این سریال هم در فضای تاریخ معاصر ایران گشت و گذار میکرد. اما برعکس سریال شب دهم از داستان به تاریخ ورود نکرد بلکه از روایت تاریخ آغاز کرد و میانههای روایت به خط اصلی داستان رسید و به مرور آن را پر رنگ کرد و با سرانجام این خط داستانی، روایت تاریخی خود را هم بست.
به عبارت دیگر بر عکس شب دهم که با رویداد شروع شد با شخصیت پردازی آغاز شد. کش آمدن معرفی شخصیتها و دادن تعریفی از موقعیت سیاسی اجتماعی که شخصیتها در آن میزیستند تا زمانی که به خط اصلی داستان برسیم، باعث شد تا در همان ابتدا این سریال به نوعی مخاطب گریزی دچار شود.
بهنظر میرسد حساسیت دوره تاریخی مورد نظر سازندگان و همین طور دگرگونیهای سریع سیاسی اجتماعی آن دوره و دشواری ارائه تحلیلی تاریخی که در عین حال دراماتیک هم باشد باعث شد تا سازنده ورودی پر طمانینه را به اصل روایت انتخاب کند که دریک عرصه مکتوب هنری مثل رمان میتواند ورودی موفق و هوشمندانه باشد اما ما اینجا با مخاطبین عام یک رسانه روبهرو هستیم و با مدیومی به نام تلویزیون و اتفاقا مخاطبینی نه چندان پر حوصله.
رشد صعودی مخاطبین مدار صفر درجه در قسمتهای پایانی این سریال که اوج کنش محور روایت عاشقانه سریال بود هم این نکته کلیدی را تأیید میکند که روایت تاریخ در دل داستانی عام و البته دراماتیک شانس بیشتری برای دیده شدن و درک شدن دارد تا روایت تاریخ و کشف یک داستان دراماتیک از درون آن. تاریخ راه خود را رفته و داستانهای خود را آفریده است. آیا ما هم بهعنوان روایتگران اثر نمایشی تاریخی باید همان مسیر را برویم یا کار ما پیدا کردن داستانی دراماتیک برای برای تحلیلی تاریخی است؟
سریال مدار صفر درجه را اما بیشتر از شب دهم میتوان داستان دراماتیک عشق نامید.
(با اینکه در هر دوی آنها داستان عشق بهانهای برای ورود به تحلیلی تاریخی بود) از اینرو میتوان دید که در مدار صفر درجه با سه داستان عاشقانه ناکام روبهرو هستیم که هر کدام ما را به تحلیلی تاریخی از شرایط پیچیده سیاسی تاریخ معاصر ایران میکشاند.
گرچه این روایتهای پیچیده و هم بستر کردن آنها با یکدیگر که هر کدام خود میتوانست داستانی و روایتی مجزا باشد تبحری مثال زدنی میخواهد و گرچه فتحی به خوبی توانسته بود در قسمتهای پایانی از داستانی عاشقانه و فرجام تلخ آن به دیگری بغلتد و صحنههایی تأثیر گذار خلق کند اما از همین امتیاز ضربه خود را هم میخورد آنجا که تحمل مخاطب از تحمل اینهمه حوادث تلخ طاق میشود.
عدم وجود نقطه روشنی در روایت فتحی برای سرانجام شخصیتهای داستانش گرچه با آن روزگار سپری شده تاریخ معاصر ما هم خوانی دارد اما برای امروز مخاطب آرامش خاطری به همراه نمیآورد. سریال شب دهم هم گرچه با فاجعه به پایان میرسید اما از بستر آن روشنایی میرویید.