ذوقزده است براي روزهاي آينده، روزهاي پيش رو. هي خاطرهاي يادش ميآيد. هي لبخند ميزند به روزهاي گذشته. به همهي روزهايي كه با شماست. همهي روزهايي كه شما حرف زديد و او شنيده. او گفته و شما خواندهايد.
دوچرخه هي ذوق ميكند و به پهناي دستههايش ميخندد، وقتي نام دوستان قديمياش را ميبيند. دوستاني كه بزرگ شدهاند، اما هنوز دوچرخه را به ياد دارند؛ مثل رودابه، زهرا و نگين كه پس از سالها دوري براي دوچرخه نامه نوشتهاند.
- بهترين روز زندگيام
سلام دوچرخهي عزيز
نميدونم من رو يادته يا نه، يه دوست قديمي، يه همراه هميشگي. يه زماني پنجشنبهها بهترين روز زندگيام بود. منتظر بودم بابام روزنامهي همشهري بگيره و من دوچرخه بخونم. يادش بهخير روزهايي که پستچي از دوچرخه برام هديه ميآورد. يادش بهخير روزهايي که خبرنگار افتخاري بودم. يادش بهخير روزهايي که صفحهي چشمهها رو باز ميکردم تا ببينم شعرم چاپ شده يا نه. يادش بهخير، واقعاً يادش بهخير.
دوسالي ميشه که ديگه برات نامه نميفرستم، ديگه برات شعر و داستان نميفرستم و ديگه توي مسابقههات شرکت نميکنم، اما هنوزم به يادتم. هنوزم پنجشنبهها برام يه روز خاصه.
حالا ديگه دانشجو هستم و چهار سال ديگه ميشم خانم معلم بچههاي ابتدايي. بچههايي که خيليهاشون طرفدار دوچرخه هستن. منم با افتخار به دانشآموزهام ميگم: منم دوچرخهاي هستم.
کسي که هميشه به يادته.
زهرا غنيمتي
19ساله از جويبار
- مرا اهلي كردي
دوچرخهي قشنگم، سلام
نميشود كه من از كلاس زبان بيايم و از نزديك نمايشگاه عبور كنم و پيش تو نيايم. نميشود به غرفهي دوچرخه بيايم و يادگاري ننويسم. راستي چرا امسال دفتر يادگاري نداري؟ وقتي نوجوان بودم هميشه داشتي.
دوچرخهي عزيزم، 15سال پيش به من گفتي «مرا اهلي كن» و من اميدوارم هميشه دوست بمانيم.
سلام مرا به همهي دوچرخهايهايي كه مرا ميشناسند، برسان.
نگين گنجعلي
27ساله
- دلتنگي زياد
دوچرخهجان سلام
رودابه هستم، رودابه آشورپوري که خيلي وقت پيش برايت نامه مينوشت و خبرنگار افتخاريات بود. آن موقع نامهها را از قائمشهر برايت ميفرستادم، اما از ابتداي مهر امسال شيرازم. امسال ديگر دانشآموز نيستم، ديگر نوجوان نيستم، حالا دانشجويي جوانم، دلتنگِ تو، خانه، خانواده و حتي شهرم.
ببخش اگر مدت زيادي گذشته از آخرين نامهام. امشب بالأخره طلسم ترسم شکسته شد و دست به تايپ کلمات ميبرم. شايد دليلش احساس بينهايت زياد دلتنگي است. موقع انتخاب رشته ميدانستم شيراز قبول ميشوم. عاشق جنوب ايران بودم و تعريف شيراز را زياد شنيده بودم. الآن هم راضيام. شيراز خيلي قشنگ است. دوستش دارم و ميدانم براي تعطيلات که به شمال برگردم، دلم براي خيابان زند و حافظيه و خوابگاه سميه تنگ خواهد شد.
دوچرخهي عزيز، هنوز هم بينهايت دوستت دارم. ميبيني؟ ليواني را که هديه داده بودي با خودم به شيراز آوردهام. هرروز ميبينمش و به يادت هستم. ممنون که هستي.
رودابه آشورپوري