آفتاب هميشه طلوع ميکند و فقط در کتابهاي نجوم در پيشبيني روز آخر جهان نوشته ميشود يک روز خورشيد سرد ميشود و جهانِ ما، از سرما يخ ميبندد.
آن روزهايي که پرندههايي غولپيکر در آسمان پرواز ميکردند، به سر رسيده و حالا آسمان پر از پرندههايي کوچک و آرام شده است. برخورد شهابسنگها با سطح مريخ، بسيار دورتر از زمين رخ ميدهد و خطر برخورد آنها، بهطور جدي كرهي زمين را تهديد نميکند.
- اما گاهي به اين فکر ميکنم كه اگر اين پيشآمدهاي دور سراغمان بيايند، اگر يک روز از خواب بيدار شويم و ببينيم خورشيد، تاريک شده، اگر پرندههاي غولپيکر به آسمان برگردند و اگر يک شهابسنگ بزرگ يکباره با زمين برخورد کند چه ميشود؟
مثل يک تلنگر ميماند. به خودت ميآيي. ميبيني غيرعاديها همين گوشه و کنارها بودهاند. جايي در سايهي روال عادي زندگي نشسته بودند و وقتي آفتاب رفت، پيدايشان شد. با خودت فکر ميکني چه قدر ناگهانيها به تو نزديک بودهاند.
ناگهانيها همهجا هستند. معمولاً تا وقتي به آنها فکر ميکني، اتفاقي نميافتد. وقتي مدام با خودت فکر ميکني کي باران ميبارد؟ يا ميپرسي: آسمان که اينقدر گرفته است پس چرا برف نميگيرد؟ تا زماني که در ذهن تو ميچرخند، اتفاق نميافتند.
- اما به محض اينکه رهايشان ميکنم، از پشت پنجره کنار ميروم و به کارهايم برميگردم، گوشهاي از آسمان هوس باريدن ميکند. يادش ميافتد قطرههاي باران و دانههاي برفي را که اين فصل براي يک روز سرد کنار گذاشته، بباراند.
تو داري درسهايت را ميخواني، داري براي امتحان شنبه آماده ميشوي و شايد به مهماني جذاب فردا فکر ميکني که آسمان ميبارد. بعد وقتي کنار پنجره ميروي، از تماشاي باران تندي که چند دقيقه پيش خبري از آن نبود شگفتزده ميشوي.
- ناگهانيها هميشه همينقدر مملوس و ديدني هستند؟ هيچوقت نميشود تا ابد مثل رازي سر بسته بمانند؟
خلاف زمانهايي که ناگهانيها در بيرون اتفاق ميافتند، گاهي در درون رخ ميدهند. آن زمان است که قابل ديدن نيستند و شايد در بهترين حالت فقط بتواني آنها را حس کني. به بهاري که پيش رويت قرار گرفته است فکر ميکني و يکباره شادي ظريفي تمام وجودت را پر ميکند. تو اين حس ناگهاني را نميبيني، ولي در قلبت حس ميکني.
اما گاهي ناگهانيها درون دنيا اتفاق ميافتند. ما نميدانيم همين حالا در لايههاي زيرينِ زميني که روي آن ايستادهايم، چه اتفاقي دارد ميافتد. به آسمان نگاه کن. ميداني در لايههاي بالاي آسمان، آنجا که بسيار بالاتر از اتمسفر است چه پديدهاي در حال وقوع است؟ به آسمان نگاه ميکنيم اما نميدانيم درون ستارههايي که هيچ از آنها نميبينيم چه تغييري دارد رخ ميدهد.
- انگار در زمينهي اين دنياي پر از ناگهانيهاي پنهان، موسيقياي پخش ميکنند. از آن موسيقيهايي که ميدانم با نتها و با رازهاي بسياري نواخته شده است.
مثل وقتي که دستت بيهوا به دکمهي پخش موسيقي ميخورد. صداي بلندش يکدفعه همهجا ميپيچد. تو را به خودت ميآورد. لحظهاي که به ناگهانيهاي دنيا، به همانهايي که هيچ خبري از آنها نداري فکر ميکني، مثل پخششدن يکبارهي موسيقي ميماند. ذهنت به خودش ميآيد و با بعد تازهاي از جهان و از خودت روبهرو ميشود.
آنجاست که از آرامش ناشي از يکنواختي زندگي بيرون ميآيي و از خودت در مورد اتفاقهاي ناديدنياي ميپرسي، که همين حالا در جهان دارند رخ ميدهند.
گوش کن!
- باران نميباريد، اما حالا صدايش را ميشنوم. چه بيمقدمه نوبت پخش موسيقي رازآلود آسمان رسيد.