حمید انگار که خشکش زده باشد، مات و مبهوت زل زده بود به زن جوان که تا حالا ندیده بودش؛ پدر و مادرش در خانه نبودند و او حالا مانده بود که چه کار میتواند بکند. این را به زن هم گفت.
زن غریبه - که انگار متوجه دودلی و شک او شده بود- با تحکم گفت:«خواهرت به کمک تو احتیاج دارد و تو که الان مرد خانه هستی، بدون آنکه کاری انجام بدهی، اینجا ایستادهای».
حمید از شنیدن کلمه «مرد خانه» احساس خیلی خوبی پیدا کرد. با اینکه 12 سالش بود اما حالا مثل یک مرد روی او حساب کرده بودند.
- خب، من چه کار میتوانم بکنم، وقتی حتی اصلا نمیدانم خواهرم کدام بیمارستان است؟ این را حمید گفت.زن جوان که فکر میکرد توانسته او را متقاعد کند و همراه خودش بکشاند. با صدایی که به نظر غمگین بود، گفت: «خواهرت آنقدر گردن من حق دارد که هر کاری برایش بکنم باز هم کم است، اگر بخواهی میتوانم تو را با ماشین به بیمارستان برسانم».
شنیدن این حرف از سوی زن ناشناس انگار برایش قوت قلبی بود. هرچه فکر کرد یادش نیامد که این زن جوان را همراه خواهرش دیده باشد اما هرچه بود، او حالا میخواست به آنها کمک کند .
بنابراین - بدون از دستدادن وقت - به سرعت به داخل خانه رفت و لباسهایش را پوشید و درحالی که اضطراب از حادثه تلخی که برای خواهرش رخ داده بود، یک لحظه رهایش نمیکرد، دوید به سمت در حیاط.
وقتی در را قفل کرد - در فاصله اندکی از خانه - زن را سوار خودروی پرایدی دید که توقف کرده بود. زن برایش دست تکان داد و او هم دوید به سمت خودرو. مرد میانسالی هم - که شاید شوهر زن بود - روی صندلی عقب نشسته بود و خودرو به سمت بیمارستان به راه افتاد.
زن با سرعت حرکت میکرد، انگار خیلی عجله داشت تا حمید را زودتر به بیمارستان برساند. هنوز فاصله زیادی را طی نکرده بودند که خودروی پراید در کوچهای خلوت و تنگ پیچید، همزمان مرد میانسال دستش را روی دهان حمید گذاشت و با تهدید به مرگ از او خواست ساکت باشد وگرنه دیگر پدر و مادر و خانوادهاش را نخواهد دید.
- آقای.... ؟- بله بفرمایید.
-پسر کوچولوت - آقا حمید - امانت پیش ماست. 100 هزار دلار میآوری و زنده پسش میگیری ولی اگر بخواهی تیزبازی دربیاوری و پول را ندهی، یا آنکه خدای ناکرده بخواهی به پلیس خبر بدهی، آنوقت دیگر کلاهمان میرود توی هم و این یعنی اینکه شاید هرگز بچهات را نبینی.
قبل از آنکه مرد بتواند جوابی بدهد و از ماجرا سردربیاورد، تماس قطع شد. با تصور اینکه ماجرا یک شوخی بیمزه است، با همسرش تماس گرفت اما نکته عجیب اینکه برای او هم پیامکی ارسال شده بود که حاکی از خبر ربودهشدن فرزندشان بود. این پیامک شوم را دختر خانواده هم دریافت کرده بود و به این ترتیب، به نظر میرسید ماجرا باید جدیتر از یک شوخی باشد.
وقتی همسرش گفت حمید الان باید در خانه باشد، به سرعت با خانه تماس گرفت اما هیچکس به تلفن جواب نداد. به این ترتیب، تمام خانواده به سرعت خودشان را به منزل رساندند اما حمید آنجا نبود. چند ساعت بعد -در حالی که پیامکها همچنان ادامه داشت - وقتی که از حمید هیچ خبری نشد، آنها باور کردند که کودکشان ربوده شده است.
در چنین مواقعی است که اعضای خانواده - با تمام اضطرابها و ترسها- بیشتر از همیشه به هم نزدیک میشوند. چند ساعت بعد مرد میانسال با همسر و دخترش نشسته بودند کنار هم تا درباره مهمترین موضوع زندگیشان - که زندگی و مرگ فرزندشان بود- تصمیم بگیرند.
مرد فکر میکرد که وضعیت مالیاش آنقدر خوب هست که پرداخت مبلغ درخواستی آدمربایان هیچ لطمهای به زندگیاش نزند اما ترسش از این بود که ربایندگان کودکش بعد از گرفتن پولها، برای آنکه ردی از خودشان برجای نگذارند، پسر کوچولویش را به قتل برسانند.
اعضای خانواده پس از بحثی طولانی، بهترین و عاقلانهترین راه ممکن برای آزادی فرزندشان را دخالت پلیس در ماجرا دانستند و به این خاطر به سرعت خود را به پلیس آگاهی اصفهان رساندند.
دقایقی بعد پدر حمید در حالی که پیامک جدیدی دریافت کرده بود که در آن ربایندگان کودکش تهدید کرده بودند که اگر هرچه زودتر پول را حاضر نکند - برای آنکه نشان دهند در کارشان جدی هستند - انگشت فرزندش را برایش میفرستند، در مقابل کارآگاهان پلیس آگاهی اصفهان نشسته بود و به سؤالات آنها پاسخ میداد.
با گزارش این آدمربایی خشن، سرهنگ حسین حسینزاده - رئیس پلیس آگاهی اصفهان - تیم ویژهای از کارآگاهان را مامور کرد تا با اقدامات اطلاعاتی و عملیاتی ربایندگان کودک را به دام انداخته و کودک را از چنگ ربایندگان آزاد کنند.
با این دستور، تیم ویژه - که از زبدهترین کارآگاهان پلیس اصفهان تشکیل شده بود - در اولین اقدام به بررسی تمامی اطلاعاتی که در اختیار داشتند، پرداختند. شماره تلفنهای همراهی که با آنها پیامک ارسال شده یا تماس گرفته شده بود، مهمترین سرنخ بود اما به نظر میرسید که آدمربایان باید باهوشتر از آن باشند که از موبایلهای شخصی خود استفاده کرده باشند، وقتی بررسیها نشان داد که تمام این شمارهها، چند ساعت قبل از افراد مختلفی به سرقت رفتهاند، این مسئله به اثبات رسید.
مشخص بود که به این ترتیب، ردگیری به وسیله گوشیهای تلفن همراه ممکن نبود.
در ادامه بررسیها، کارآگاهان دریافتند پیامکهای مربوط به ربودهشدن کودک برای تمام اعضای خانواده ارسال شده است و این یعنی اینکه آدمربایان ارتباط بسیار نزدیکی با خانواده کودک دارند که تمام شماره تلفنهای آنها را به سادگی به دست آوردهاند و برای آنها پیامک ارسال میکنند .
بنابراین در ادامه عملیات پلیسی، کارآگاهان با تهیه فهرستی کامل از تمام آشنایان و افرادی که به خانه مرد ثروتمند رفت و آمد داشتند، همه آنها را تحت بررسی قرار دادند اما این شاخه از تحقیقات هم هیچ نتیجهای دربرنداشت.
سرنخی در نیمه شب
در حالی که تحقیقات در این مرحله متوقف مانده بود - شب بعد از ربودهشدن کودک - کارآگاهان پلیس- که تمام مناطق اطراف خانه آنها را تحت کنترلهای امنیتی گسترده قرار داده بودند - ناگهان متوجه زن و مرد موتورسواری شدند که در تاریکی شب در فاصله اندکی از خانه نوجوان ربوده شده، توقف کرده بودند. زن از ترک موتورسیکلت پایین پرید و با سرعت خودش را به جلوی خانه رساند و بعد از انداختن پاکتی به داخل حیاط، دوباره دوان دوان خودش را به موتورسوار رساند و سوار بر ترک موتور از محل دور شدند.
با مشاهده این صحنه، کارآگاهان پلیس که احتمال میدادند این زن و مرد موتورسوار با ماجرای آدمربایی در ارتباط باشند - به صورتی که آنها متوجه نشوند - به تعقیبشان پرداختند تا مخفیگاه آنها را شناسایی کنند.
مرد موتورسوار با گذشتن از چند کوچه و پسکوچه و در حالی که مشخص بود برای آنکه بفهمد کسی او را تعقیب میکند یا نه، در محلهای مختلف توقف میکرد، وارد آپارتمانی در ملکشهر شد.
این زن و مرد - که تصور میکردند ماموریتشان را به خوبی انجام دادهاند - با خونسردی از پلههای آپارتمان بالا رفتند و این درحالی بود که ماموران مخفی پلیس تا جلوی آپارتمان، آنها را تعقیب کرده بودند.
با شناسایی این آپارتمان، ماجرا به مرکز کنترل عملیات گزارش شد. این در حالی بود که همزمان با عملیات تعقیب و گریز از سوی این تیم، گروه دیگری از ماموران در تماس با خانواده کودک، از آنها خواستند تا نامهای را که به حیاط خانه آنها انداخته شده است، به سرعت در اختیار ماموران پلیس قرار دهند.
وقتی نامه در اختیار کارآگاهان قرار گرفت، مشخص شد نامهای تهدیدآمیز است که از سوی ربایندگان نوشته شده است.
کارآگاهان پلیس - که خود را در یک قدمی افشای راز این آدمربایی میدیدند - شبانه به بررسیهای اطلاعاتی درباره موقعیت آپارتمان و ورودیهای آن دست زدند و وقتی که اطلاعات مناسبی درباره راههای ورود به خانه به دست آوردند، برای عملیات غافلگیرانه آماده شدند.
«خانه را محاصره کرده و قدم به داخل خانه بگذارید اما چون احتمال دارد کودک ربوده شده در داخل خانه باشد، عملیات ضربتی و غافلگیرانه باشد.»
با اعلام دستور مرکز کنترلکننده عملیات، کارآگاهان با شگردی بسیار ماهرانه وارد خانه شدند.
با ورود ماموران، زن جوان و همدستاش - که خود را در یک قدمی دستگیری میدیدند - سعی کردند تا با نزدیکشدن به پنجرهها راه فراری برای خود بگشایند اما برخورد ضربتی ماموران راهی به جز تسلیم برای آنها باقی نگذاشت.
کارآگاهان با دستگیری این زن و مرد به جستوجوی آپارتمان پرداختند و در این زمان بود که با منظرهای دلخراش روبهرو شدند؛ کودک بیگناه در گوشهای از آپارتمان - در حالی که چشمها، دستها و دهانش با نوار چسبی بسته شده بود - به تختی در داخل اتاق زنجیر شده بود. با دیدن این صحنه رقتبار، ماموران شروع به گشودن نوارچسبها کرده و کودک را - که 60 ساعت به همین حالت نگهداری شده بود - آزاد کردند. حمید که هرگز تصورش را هم نمیکرد از این ماجرا جان سالم بهدر برده باشد، با دیدن ماموران پلیس، جانی دوباره یافت.
لحظاتی بعد وقتی که حمید در اداره آگاهی با خانوادهاش روبهرو شد، اشک شوق در چشمان کارآگاهان پلیس که طی عملیاتی گسترده - در 3شبانهروز موفق به گشودن راز این آدمربایی شده بودند- جمع شد.
خدمتکاری که نمکدان شکست
با دستگیری زن جوان و مرد همدستاش، تحقیقات پلیسی از آنها آغاز شد، موضوعی که باید تحت بررسی قرار میگرفت این بود که چگونه توانسته بودند به شمارههای اعضای خانواده دست پیدا کنند، در حالی که هیچ نسبتی با خانواده حمید نداشتند.
برای یافتن جواب این سؤال، متهمان تحت بازجوییهای فنی و تخصصی پلیسی قرار گرفتند و آن وقت بود که مهر سکوت را شکسته و از نقش زن 32سالهای که طراح این آدمربایی بود، پرده برداشتند.
این زن کسی نبود جز خدمتکار خانواده حمید که از مدتی قبل به استخدام آنها درآمده بود و کارهای خانهشان را انجام میداد.
با مشخصشدن این موضوع، مخفیگاه این زن نیز به محاصره درآمد و وی نیز دستگیر شد .
او که هرگز تصور نمیکرد دخالتش در این ماجرا برای پلیس فاش شود، با لحنی بسیار عصبی به بیان ماجرا پرداخت و با اعتراف به طراحی نقشه آدمربایی گفت: «از مدتی قبل از طریق یک شرکت خدماتی با خانواده حمید آشنا شده و به عنوان خدمتکار به خانهشان رفتم . در حالی که کارم را به خوبی انجام میدادم، اعتماد خانواده را جلب کردم و به این ترتیب به راحتی به نقاط مختلف خانه آنها دسترسی داشتم. خانواده کودک در مدتی که برای آنها کار میکردم دستمزد بسیار خوبی به من میدادند و همیشه هم کمکم میکردند اما بعد از مدتی وسوسه پولدارشدن یک شبه به سراغم آمد.
من که با مشکلات مالی بسیاری روبهرو بودم، میخواستم یک شبه پولدار شوم و برای همین تصمیم گرفتم که با همدستی شوهر صیغهایام و زن دیگری، نقشه ربودن کودک خانواده و باجگیری از آنها را به اجرا بگذاریم. چون میدانستم که دختر خانواده چه ساعتی به دانشگاه میرود و به جز پسر نوجوان کسی در خانه نیست، نقشهای طراحی کردم که حمید را به بهانه اینکه خواهرش تصادف کرده است، سوار خودرو کنیم و برباییم.
با این نقشه از زن جوان و شوهر صیغهایام خواستم به خانه صاحبکارم بروند و اقدام به ربودن کودک کنند. با اجرای موفق این مرحله، با موبایلهای سرقتی شروع به تماس با خانواده کردیم. فکر میکردیم که آنها پول را میدهند و از ترس به پلیس مراجعه نمیکنند اما ماجرا جور دیگری رقم خورد و با دخالت پلیس در ماجرا، نقشه ما شکست خورد».
با این اعترافات هر 3متهم راهی زندان شدند تا تحقیقات درباره اینکه آیا آنها جرائم مشابه دیگری نیز داشتهاند یا خیر، صورت گیرد.