- وقتي به موضوعي مشخص فكر كني تصويرها كمكم واضح ميشوند. به چه چيزي فكر ميكني؟
من نميدانم دقيقاً به چه چيزي فكر ميكنم. تصويرها ميآيند، درهم تنيده ميشوند، جدا ميشوند، كنار ميروند، جلو ميآيند و تغيير شكل ميدهند. نميدانم از كدام موضوع جدا شدهاند و به من رسيدهاند. شايد هم از دل چند موضوع مختلف بيرون آمدهاند. شايد براي همين است كه نميفهمم پيغامشان چيست.
- پيغام؟ تصويرهايي كه قبل از خواب بيمقدمه در ذهنمان شكل ميگيرند، همانهايي كه با چشم بسته ميبينيم و نميدانيم از كجا پيدايشان ميشود، آنها پيغامي دارند؟
فكر ميكنم بايد اينطور باشد. كوچكترين حركتي بيمعني نيست. وقتي تكانخوردن شاخهها در باد هم يك پيغام است، مگر ميشود تصويرهاي بيمقدمهاي كه يكباره در خيالمان شكل ميگيرند هيچ پيغامي نداشته باشند؟
به آنها دقت كن. حتماً پيشآمده كه يك شب پيش از اينكه به خواب بروي تصويري در ذهنت شكل گرفته باشد. بعد آنقدر ملموس شده كه خواب را از سرت پرانده. حتماً بيخوابي آن شب دور يا نزديك را يادت ميآيد. مگر نه؟
- وقتي خواب از سرم پريد، فكر كردم بايد بلند شوم و كتابي بخوانم يا سري به گوشيام بزنم يا كتاب عربي را براي امتحان فردا ورق بزنم. اما هيچ كاري نكردم. همانطور در تاريكي خانه به فكرهايم فكر كردم.
فكركردن به فكرها هم براي خودش عالمي دارد. فكركردن به تصويرهاي بيمقدمه، به چهرههاي نامفهوم، به خطخطيهاي درهم.
- اين تصويرها و شمايل، اين خطخطيهاي عجيب، اينها كه در ناخودآگاهمان هستند و يكباره به خودآگاهمان ميآيند، از كجا پيدايشان ميشود؟
شايد از قسمتي از جهان كه هيچچيز در موردش نميدانيم. از يك جاي خيلي دور. بعد به سرعت نور خودشان را به ذهن ما ميرسانند.
فكر كن جايي از دنيا، يك درخت تصوير باشد. ميوههايش خيلي زودتر از ميوههاي يك درخت معمولي ميرسند. هرلحظه هزار ميوه ميدهد؛ باد ميوزد و ميوهها را از شاخه جدا ميكند. باد آنها را با شتاب هلميدهد به هزار سوي دنياي آدمها. ميوههاي شاد و خندان با سرعت به سمت ذهنهاي ما پرواز ميكنند و فقط چند لحظه قبل از اينكه به خواب برويم يكي از آنها در ذهنمان مينشيند و خواب را از سرمان ميپراند.
- اين تصويرهاي درهم و نامفهوم را همهي آدمهاي دنيا ميبينند. اين ميوههاي عجيب، سهم تمام آدمها ميشود.
جالب همينجاست كه اين ماجرا براي همهي آدمها اتفاق ميافتد. حتي در دورانهاي خيلي دور، آدمهايي كه در غارها زندگي ميكردند روي ديوارها طرحهايي نامفهوم كشيدهاند. ذهن آنها هم، طعم ميوههاي درخت خيال را چشيده بود.
- بايد درخت خاصي باشد كه اين همه سال، اين همه ميوهي عجيب به آدمها بخشيده است.
و حالا هم يكي از آن ميوههايش را براي من فرستاده است. همين حالا سرم پر از تصويرهاي نامفهوم و شلوغ است. راستي هيچكدام از آدمها پيغام تصويرهايي را كه دريافت كردهاند فهميدهاند؟