خيلي از ما بلديم زندگي و موقعيت ديگران را درك كنيم و به آنها احترام بگذاريم؛ حتي موقعيتهايي كه اصلاً شبيه شرايط زندگي خودمان نيست.
خيلي از ما در روابط اجتماعي موفق هستيم و رفتارهاي حمايتكننده را بلديم. اينها يعني همدلي؛ يعني در زندگي روزانه بفهميم طرف مقابل ما در چه وضعيتي است، چه رنجي دارد و يا از چه موضوعي عصبي است.
همدلي روي رابطهي ما با خانواده و بهخصوص پدر و مادرمان و افزايش درك متقابل اثر ميگذارد.
هرچهقدر بيشتر بتوانيم تفاوتهاي خودمان را با ديگران بپذيريم و به اين تفاوتها احترام بگذاريم، به همدلي نزديكتر ميشويم. در نهايت همدلي يعني كفشهاي همديگر را پوشيدن و با كفشهاي هم راهرفتن.
- تفاوت همدلي با همدردي
البته بسياري از روانشناسان معتقدند همدلي با همدردي تفاوت دارد، گرچه ميتوانند تكميلكنندهي هم باشند.
سعيد سلطاني، روانشناس و مشاور براي ما از تفاوتهاي همدردي و همدلي ميگويد: «در همدردي، فرد تلاش ميكند تا دنياي ذهني فرد مقابل را درك كند، اما در همدلي خودش را جاي فرد مقابل ميگذارد، يعني كاملاً در آن موقعيت قرار ميگيرد .
از سوي ديگر در همدردي، احساس، نقش قويتري دارد و در همدلي اين منطق است كه نقش دارد و سعي ميكند در پيداكردن راهحل به طرف مقابل كمك كند.»
- همدلي را تقويت كنيم
كساني هستند كه همدلي را بلدند و فقط ميخواهند آن را تقويت كنند و كساني هم هستند كه اصلاً اين مهارت را بلد نيستند.
روانشناسان براي آموزش و يا تقويت همدلي توصيههايي دارند.
سلطاني ميگويد: «اولين عامل مهم در همدلي با ديگران درست گوشدادن به حرفهاي آنهاست. اگر موقع حرفزدن طرف مقابل، حواسمان پرت شود و بخش مهمي از صحبتهاي آنها را از دست بدهيم، نميتوانيم با آنها احساس همدلي داشته باشيم.
از سوي ديگر يكي از راههاي مهم تقويت احساس همدلي اين است كه در تصورات ذهنيمان، خودمان را جاي فرد مقابل بگذاريم و شرايطش را درك كنيم. چون وقتي خودمان را جاي ديگران ميگذاريم و يا بهاصطلاح با كفشهاي او راه ميرويم بسياري از شبكههاي يكسان در مغز ما فعال ميشوند. هرچند در اين حالت ممكن است تعبير ما از يك ماجرا با تعبير فرد مقابل متفاوت باشد.
البته لازم است توجه داشته باشيم اين كار را به اندازه انجام بدهيم تا دچار تشويش و اضطراب نشويم.
در همدلي با ديگران ميتوانيم از تجربههاي شخصي خودمان استفاده كنيم تا به راه حل درستي برسيم. اما در همين حال وقتي صحبتهاي طرف مقابل را ميشنويم، خوب نيست كه سريع به او از تجربهي شخصي خود و اطرافيان بگوييم و يا همان حرفهاي طرف مقابل را تكرار كنيم. بايد از اين تجربهها فقط براي رسيدن به راهحل استفاده كنيم.
يادمان باشد در همدلي با ديگران زود قضاوت نكنيم و با حرفهايمان باعث تخريب روحيهي فرد مقابل نشويم. حتي وقتي در يك ماجرا او را صددرصد مقصر ميدانيم، باز هم بايد با احتياط رفتار كنيم، چون او در موقعيت شكنندهاي قرار دارد.»
- من ميتوانم
حالا ميتوانيم خودمان را بيازماييم و ببينم تا چه حد همدلي بلديم.
سلطاني معتقد است كه براي محكزدن توانايي همدلي لازم است از خودمان چند سؤال بكنيم. او ميگويد: «از خود بپرسيد آيا ميتوانم افراد مختلف را تحمل كنم؟ آيا توانايي دوستداشتن ديگران را دارم؟ با ديگران راحت دوست ميشوم؟ پرخاشگرم؟ ديگران من را دوست دارند؟ براي ديگران احترام قائل هستم؟
اگر جواب اين سؤالها مثبت باشد، فرد ما ميتواند در اين مهارت موفق باشد.»
- هماهنگي گفتار و عمل
همدلي فقط گوشدادن و خود را جاي همديگر گذاشتن نيست. در همدلي لازم است به زبان بدن هم توجه كنيم.
سلطاني ميگويد: «وقتي در ظاهر با هم همدلي ميكنيم، اما زبان بدن ما ميگويد حوصله ندارد، در واقع ممكن است همدلي ما تأثير معكوس بگذارد.
حركت دست، نوع نشستن و يا ايستادن، زاويهي سر و چشمهاي ما ميتواند نشان بدهد كه مجبوريم در ا ين وضعيت باشيم يا واقعاً براي شنيدن حرفهاي دوستمان وقت داريم و همدليم.
در مرحلهي بعد، نوع سخن گفتن ما مهم است. تنظيم صدا، واژههايي كه انتخاب ميكنيم و حتي آهنگ كلام ميتواند در رسيدن به همدلي به ما كمك كند.»
- تأثير همدلي
و در نهايت وقتي با كسي همدلي ميكنيم، يعني متوجه وضعيت تازهاي شدهايم و آن را درك كردهايم.
تا وقتي تعريفي از شكست يا دلتنگي نداشته باشيم، نميتوانيم احساس شكست يا دلتنگي ديگران را درك كنيم. درك اين موقعيتها باعث ميشود روحمان عميق شود، چون وقتي ديگران را درك ميكنيم، انگار خودمان آن وضعيت را تجربه كردهايم.
با همدلي و درك موقعيت ديگران، ما زندگيهاي گوناگون و وضعيتهاي متنوعي را تجربه و درك ميكنيم و ميتوانيم مشكلات را از زاويهي ديگري ببينيم.
ما در همدلي به راهحلهاي مختلف فكر ميكنيم و مهارت حل مسئله را هم در خود تقويت ميكنيم و در نهايت احساس خوبي نسبت به خود و جهان اطراف خود پيدا ميكنيم.