رسم هدايت او همينقدر محرک و همينقدر روشن است. گلهايي که تا همين چند روز پيش، از سرماي زمستان در خودشان متوقف شده بودند حالا برگهاي تازه ميدهند، جوانههاي ريز ميزنند و رشد ميکنند.
- انگار بهار يکروزه به شهر ميآيد. اما همه ميدانيم اينطور نيست. گلها پيش از رسيدن بهار براي چنين روزهايي آماده بودند.
کسي که بهار را ميبيند نميگويد: «بهار چه بيخبر شکفته است.» همه ميدانيم در سرنوشت بهار اين شکوفايي قرار داده شده و براي آفتابگردانها مثل روز روشن است که دوباره به سمت خورشيد سر ميچرخانند. آفتابگردانها از پيش آگاه شدهاند و بهاي اين آگاهي را هم پرداختهاند. در زمستان روزهاي بسياري از تماشاي روي خورشيد محروم بودهاند.
- آنچه از پيش بهايش را پرداختهايم و آنچه براي داشتنش آماده شده بوديم، هيچوقت از دست نميرود.
وقتي او ميخواهد تو را به مسيري خاص هدايت کند، از قبل آگاهت ميکند. از قبل نشانههايي از راه را به تو نشان ميدهد و تو را براي روزهاي مهم پيشرو آماده ميکند. آگاهي يکشبه اتفاق نميافتد. بايد برايش بها داد. بهايي مثل راز و نيازهاي بيوقفه در غار حرا، مثل ديدن تاريکي و ناآگاهي مردم و همچنان ادامهدادن به دعوت آنها به سمت نور، مثل تنهاييهاي پيامبرگونه. و بهايي که براي اين مسير پرداختهاي، هيچوقت از دست نميرود. تو آگاه شدهاي و مسيري تازه پيش رويت باز شده است.
حضرت محمدص پيشتر از اينها آگاه شده بود. از همان زمانهايي که از فراز کوه به جلوههاي آفرينش نگاه ميکرد و به بزرگي دنيا و خلقت پي برده بود، از همان زمان که با هر نگاه به اطراف ياد خالق جهان افتاده بود، نشانههاي آگاهي خودشان را نشان داده بودند.
سرانجام آن نشانهي عجيب بر او نازل شد. محمدص خواند بدون اينکه سواد خواندن داشته باشد و بعد از آن ماجراي عجيب، همهچيز از نو شروع شد. حالا ميبايست با تاريکشدهها از معجزهي نور حرف بزند و آنها را به روشنايي دعوت کند.
- مبعوثشدن مثل همان نسيم تازهرسيده به گلدانهاست که بهاري تازه در جانشان ميآفريند. مبعوث شدن شور تازهاي در جان محمدص ايجاد كرد و بهايي که براي آگاهشدن پرداخته بود، به ثمر نشست.
وقتي مسير پيش رويت روشن ميشود، وقتي آگاه ميشوي بايد چهكار كني، ديگر دل توي دلت نيست. انگار تا مسير را طي نكني و به هدف نرسي قلبت در شور و تكاپوست. حالا فكرش را بكن، وقتي رسالتي اينچنين مهم و بزرگ به محمدص سپرده شد، در قلب نورانياش چه شور و تكاپويي بود.
او پيش از اين هم دغدغهي دعوت به نور داشت، در زمان مبعوثشدن نيز اين دغدغه را داشته و تا لحظهي آخر زندگي، از دغدغهاش برنگشت. سرنوشتي كه برايش قرار داده شده بود، سراسر نور بود. اين رسم هدايت خالقش بود و رسم هدايت او همينقدر محرک و همينقدر روشن است.
- حتي خودش هم نور بود. همين كه نوري يكبار به راهي بتابد، راه ديگر تا ابد روشن است. او يكبار به دنيا آمد و يكبار زندگي كرد، اما همان يكبار براي روشنماندن هزارسالهي راه كافي است. اين راز نوراني را آفتابگردانها خوب ميدانند.