تاریخ انتشار: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲۰:۵۴

خانه فیروزه ای > الهه صابر: بیا حرف‌های دلمان را مثل خط بچه‌های کلاس اول دبستان، دست‌وپا شکسته بگوییم. یا اگر نشد، دمنوشی بسازیم و در سکوت گرمش به دنیایی بهتر فکر کنیم. فکر‌هایی که شاید هرگز فرصتش را هم نداشته‌ایم.

 

خودت ديده‌اي که «ناگهان، چه‌قدر زود دير مي‌شود.»1 پس بيا مثل کسي که مي‌خواهد از خيابان تنهايي عبور کند، بترسيم از سرعت باورنکردني روزگار.

امروز که داشتم سن و سالم را مي‌شمردم، از انگشت‌هاي دست و پايم بيش‌تر شده بود. فهميدم که واقعاً فرصت زيادي نداريم.

نمي‌دانم تو چه خيالي در سرت هست، اما من که نمي‌خواهم عاقبت با حسرت از زندگي خداحافظي کنم. دوست دارم هر لحظه‌اش را به تصوير يکي از خنده‌هاي هميشه‌ام سنجاق کنم. به تصويري که تو با من مي‌گفتي: «يک‌بار دگر خانه ات آباد، بگو سيب!»2

دل‌تنگم و مطمئنم که نمي‌داني دل‌تنگي، مثل ويتامين خورشيد نيست که در هواي ابري دي ماه، قرصش را بيندازي بالا و به خيال خودت کمبود و نبود خوشحالي‌ها را جبران کني. دل‌تنگي ماجرايي است و معلوم نيست از کجا شروع مي‌شود و چرا ادامه دارد.

تو براي خودت، من براي خودم و تمام مردم اين شهر براي خودشان دليل‌تراشي مي‌کنند. اما اگر تنها يک نفر، منتظر باران کويري باشد، گونه‌هاي خار از محبت او گل مي‌کنند. شايد اشکال کار ما نيز همين‌جاست؛همين‌که هميشه به جاي منتظر‌بودن، انتظار داشته‌ايم.

گفته بودي که از اين گله‌ها بگذريم و براي حال خوب هم‌ديگر دعا کنيم. باشد، قبول؛ اما تأثير دعا اندازه‌ي اراده‌ي آدم‌ها نيست. حال خوب، مثل ستاره‌اي است که وقتي مال ما باشد، مي‌درخشد. مثل لبخندي است که خودمان انتخابش کرده‌ايم. اين روز‌ها کسي براي کسي لطيفه تعريف نمي‌کند. خودمان بايد خوشحالي کنيم.

مي‌دانم که چه روزگار بدي را تحمل مي‌کني، اما زندگي را بايد تأمل کرد. دانه با درنگ است که مي‌رويد. غنچه با درنگ است که مي‌بويد. شب اگر بي‌درنگ بود، از مدار چشم آسمان مي‌افتاد. تو چه مي‌داني زمين از بي‌درنگي ما، چه بار سنگيني به دوش صبورش مي‌کشد؟

پس بنشين و به خط کودکان دبستاني يک صفحه از سر‌مشق درنگ بنويس. بنشين و کمي کودکانه باش. بنشين!

 

 

1.سطري از زنده‌ياد قيصر امين‌پور

2.سطري از متين فروزنده

 

 

عكس: مهديه دلاوري