من نميخواستم او در گفتوگو احساس ناچاري کند. براي همين هم به خط اخم نازکش خنديدم و گفتم: «مزاحمت نميشوم».
اما وقتي که داشت ميرفت تا به کارهاي خودش برسد، فهميدم اگر من براي او دوست خوبي بودهام، او نتوانسته دوست خوبي براي من باشد. من هيچوقت تکيهگاه رفاقتم را از او دريغ نکرده بودم؛ اما او با عجلهاش مرا به فکر عميقي فرو برد؛ به اينکه هر کسي نميتواند تکيهگاه قلب من باشد.
من اگرچه سهم دوستي خودم را از او پس نگرفتم، اما از روي بيقراري، ناچار شدم همهجاي شهر و خانهام را بگردم تا مگر صداي کسي را پيدا کنم که وقتي من با او حرف ميزنم، او هم باحوصلهترين شنوندهام باشد و يا وقتي که سرشار از شنيدن ميشوم، درِ گوشم جملههايي بگويد که مثل راز، بين خودمان باقي بماند. کسي که بتواند فروغ ديگري داشته باشد و هر وقت که ديگران تاريکِ تاريک بودند، دلم را به بودنش روشن کند.
دنياي بزرگ ديگران موجوديت پيچيدهاي ندارد. انگار شعبههايي از دنياي کوچک خودم را تکثير کردهاند. ديگر باورم شده آن کسي که همهي حرفهايم را ميشنود، همان کسي است که ميتواند دوستي را با همهي قلبهاي دنيا قسمت کند، بي آن که لبخندي کم بياورد 1. او ميتواند احساس بيبديل خوشبختي را در تکتک قلبها سرشماري کند و از هرکسي که آن را با خودش ندارد، بپرسد: «چه اتفاقي افتاد که سهم خودت را گم کردي؟»
او قبل از هر گفتوگو ميداند چه کسي با او کار دارد و لازم نيست براي مشاورهاش، وقت قبلي گرفت. در هر ساعت از شبانهروز هم که باشد، وقت کافي دارد و همهجا هست، اما کسي او را نميبيند.
او صميميترين دوست آدمهاست و کار هميشهاش استجابت است. اما چهقدر خوب که به تکيهگاه کسي هم محتاج نيست. چون هيچکسي نميتواند حق دوستي او را ادا کند.
* عنوان مطلب: سطري از شعر فروغ فرخزاد
1. الهام از شعر فروغ: «ميتواند حتي هزار را/ بيآنکه کم بياورد از روي بيست ميليون بردارد»
عكس:افسانه عليرضايي
نظر شما