وقتي که شکست، در دل خود گفتم
مظلومترين زندهي دنياست درخت
2
آنها که لگد به بال پروانه زدند
در جاي درختهاي ما خانه زدند
بيچاره پرندگان که از قحطي جا
در گوشه کنار شهر ما لانه زدند
3
آيا پس از اين قطعشدن هست بهشت؟
يا اينکه زغال دست يک آدم زشت؟
کاغذ بشوم به دست يک شاعر کاش
بايد که ز مظلومي من شعر نوشت
ايمان شعبان، 17ساله از بروجرد
- مسافر
فکرها و حرفهاي گفته و نگفته را
قطار ميکنم
ديگران نشستهاند منتظر
من ولي فقط تو را سوار ميکنم!
فائزه فرزانه
خبرنگار افتخاري از خرامه
- هميشه تولد
وقتي ميآيي
يکي گريه ميکند
همه ميخندند.
و تو ميماني
بروي يا بماني؟
گرچه ديگر راه بازگشت نيست
حديث بابايي، 17ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- كاش
کاش ميشد
شانههاي تو را داشتم
چه بهتر که ابر بهار
بر دشتِ سبز
ببارد
رضوانه خلج، 16ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- مفقودالاثر
در را باز گذاشتم.
اين بار هم فراموش کردم که مفقودالاثر هستي...
صفورا كمالي، 17ساله از يزد
تصويرگري: مائده غلامعلي، 17ساله
خبرنگار افتخاري از تهران