تنها به این دلیل که آنجا، «ما» که نباید باشیم هستیم»! و میشود خیلی چیزهای دیگر هم گفت؛ درباره کسی که 33سال پس از انتشار نخستین مجموعه شعرش، سکوت میکند و به قول خودش، میرود که خودش را بیابد و خودش را بسازد و خودش باشد و همین میشود که قید خیلی چیزها را میزند؛ از نشریات مختلف ادبی پایتخت مثل کتاب هفته و... که آثارش را منتشر میکردهاند گرفته تا آمد و رفتها و نشستهایی که به دیدار چهرههای تأثیرگذار ادبیات و روابط تعیینکننده منتهی میشده است.
در ماههای پایانی سال گذشته، از او که حالا روزهای هشتادویکی-دوسالگی را میگذراند، مجموعه تازهای به نام «یک دست بیصدا نیست» منتشر شده است و یک کتاب آموزشی- پژوهشی درباره شعر هم در راه انتشار دارد. بهمن رافعی معتقد است که شعر باید «کاری» و «جاری» باشد و خودش هم مثل شعرش است.
او در سخنرانیاش در تالار کتابخانه مرکزی وین (سال1390) به کوتاهی و فشردگی و در عین حال جامعیت، هنر را چنین تعریف کرده: «هنر، حرکت «زیبایی» از ناخودآگاهی به آگاهی است». و شعر خودش نیز چیزی جز این نیست. با او که موکدا میخواهد با عنوان «استاد» خطابش نکنیم، درباره شعر به گفتوگو نشستیم که اندکی از بسیارش، در ادامه، پیشروی شماست.
- اولین مجموعه شعر شما به نام «گلزار جاوید» در سال1335 (20سالگیتان) به چاپ رسیده و تا سال1345 هم تعداد قابلتوجهی از آثار شما در صفحات ادبی مطبوعات و همینطور در نشریات تخصصی ادبیات منتشر میشده است. شما در آن سالها روابط نزدیکی هم با نامداران شعر معاصر داشتید؟
تهرانرفتن گاهگاه من، بیشتر به نیت دیدارهای ادبی بود. حتی یک سال به مناسبت سیزدهبهدر برنامهای گذاشته بودند که به اتفاق تعدادی از چهرههای شناختهشده ازجمله احمد شاملو و نصرت رحمانی به درکه رفتیم که آنموقع بیرون تهران بود ولی یک عیب کلی وجود داشت؛ در بسیاری از موارد، ما شهرستانیها را چنان که باید، به جمع خودشان راه نمیدادند. حتی خیلی سخت اجازه میدادند که چیزی از ما چاپ شود؛ ترجیح میدادند خودشان باشند. حتی در همان کافههای مشهور از جمله فیروز و... وقتی کسی مثل من وارد جمعشان میشد، دیگر حرفهای اصلیشان را نمیزدند. البته نصرت رحمانی، نه! او خیلی راحت بود و حتی به نام و ننگ هم فکر نمیکرد.
- در این سفرها به دفاتر نشریات هم سر میزدید؟
نه! وقتی کتاب هفته آمد، من حتی «سخن» را کمتر میدیدم؛ با اینکه خوب بود. مجلات دیگر را که اصلا کاری نداشتم؛ چون محتوایشان مشخص بود؛ بازاری بود؛ بیشتر بهدرد آدمهای متوسط میخورد؛ چیزی گیر ما نمیآمد که بخواهیم با آنها همکاری کنیم. البته خب من قبلا با آنها همکاری کرده بودم. مثلا یک شعر بلند روایی از من به نام «جاده غمناک» وسط مجله اطلاعات هفتگی با تصویر یک اسب و سوارانش چاپ شده بود. گاهی مواقع هم داستان چاپ میکردم.
- اینها را با پست میفرستادید؟
بله. یکبار هم یکی از کارکنان اطلاعات هفتگی، یکی از داستانهایم را برده بود اسمش را عوض کرده بود و داده بود به «خواندنیها»! نام نویسنده را هم «ر.شیوا» درج کرده بودند. از او دلیل این کارش را جویا شدم و گفت: «خب دیگر...». همین شد که گفتم دیگر شعر هم به شما نمیدهم. از اول معلمشدنم (1335) به مجلات، شعر داده بودم اما بعد از حدود 10سال، دیگر شعرفرستادن و چاپکردن را ترک کردم. 30سال رفتم دنبال یادگرفتن. دیدم این واجب است. من باید خودم بشوم؛ حالا یا کم یا زیاد.
- میدانم که شما به خیلی از متنهای ارزشمند، سر زدهاید و خواندهاید و دریافتهاید. آیا متن یا فرد ویژهای بوده که تأثیر بزرگی روی شما بگذارد و در ذهنتان جایگاه رفیعتری داشته باشد؟
عرض کنم که من خیلی از آثار را خواندهام؛ اعم از مقاله و داستان و نمایشنامه و شعر و.... عادتی دارم که وقتی یک کتاب را میخوانم، زیر بعضی جملات، خط میکشم. گاهی ممکن است در یک کتاب 3جلدی، زیر 20جمله خط کشیده باشم و مرا گرفته باشد. اینجا مولف کاری کرده که هیچکس دیگری نکرده! پس ما اثری که بهطور دربست بتواند تأثیرگذار باشد، نداریم.
بخشی یا جزئی از هر اثری میتواند روی من تأثیر بگذارد؛ مثل اخوان که وقتی میخواهد ماهیگیر را تصویر کند، میگوید: «تورش اندر دست / هیچش اندر تور». خب این را هیچکس نگفته! موضوع هم موضوع تازهای نیست اما اخوان تازهاش کرده است. «هیچ» در تور ماهیگیر است. چطور «هیچ» را آورده در تور! فقر را چطور نشان داده! فقر را همه میتوانند به شکلهای مختلف نشان بدهند اما اینکه چهکسی چطور نشان داده مهم است و برای نخستینبار داریم میبینیم.
«با تو دیشب تا کجا رفتم/ تا خدا وان سوی صحرای خدا رفتم/ من نمیگویم ملائک بال در بالم شنا کردند/ من نمیگویم که باران طلا آمد/ با تو لیک ای عطر سبز سایهپرورده/ ای پری که باد میبردت/ از چمنزار حریر پرگل پرده...»؛ ببینید چطور قافیه، خودش احضار میشود! اخوان توانسته اینطوری حرفش را بزند. خب این را هیچکس قبل از او به این شکل نگفته! ما اصلا احساس نمیکنیم که موسیقی دارد؛ ما داریم شعر میبینیم. هر جا که دیدی موسیقی دارد روی تو اثر میگذارد، شعری در کار نیست؛ بدان که با ابزار، کار شده است! هر جا که دیدی نه، یک عامل دیگر دارد تکانت میدهد، شعر است؛ هنر است؛ دیگر با متن، کار دارد؛ با سیرت کار دارد. اخوان، صورت و سیرت را با هم راحت ترکیب کرده است.
نادرپور، تصویرساز عجیبیاست.شاملو میاندیشد. من شرح و تفسیر این موضوع را در اثری با عنوان «کیمیای شعر» همراه با نقدو نظر نمونههایی از سرودههای تعداد 10نفر از شاعران معاصر نوشتهام اما نمیتوانم در این مصاحبه کوتاه به آن بپردازم.
کسانی که میگویند شعر، اندیشه نمیخواهد، باید اول اندیشه را معنی کنند! اندیشه اگر این فکرهای روزمره است که در سبک هندی دارند بیان میکنند، در شعر، مردود است؛ این شعر نمیشود! اندیشه، انرژیاست. خیال، عنصر اصلی است و در شعر، خیلی کارها از آن میآید؛ میتواند اندیشه را با همه قانونمندی و دودوتا چهارتا گفتنهایش و فرمولبازیهایش که نمیتوان کاری با آن کرد چون (قبول هم نمیکند و یکدنده است)، رامکند. کاری میکند که میپذیرد!
- میشود فرامنطق.
بله. بعد، عواطف هم که یکیدوتا نیستند؛ کارشان هم «میخواهم / نمیخواهم» است؛ مثل بچهها! متوجه هم نیست که میشود یا نمیشود! حالا خیال میآید و نشدنیها را شدنی میکند.
- در طول سالهای سکوت، چقدر پیگیر تحولات شعر بودید؟
همیشه با این پیگیری، درگیری هنری داشتهام و تا هستم، خواهم داشت؛ زیرا هر پدیدهایبهخصوص آثار هنری ـ پیوسته در حال تحول است.
- ارتباطات شما با اعضای حلقههای ادبی جدی و بهروز اصفهان چگونه بوده است؟
اصفهان، شهر بزرگیاست اما این کمیت با کیفیت مورد انتظار هنری، همخوانی و هماهنگی ندارد. بیشترین حلقههای ادبی، انجمنها بودهاند که هنوز کموبیش هستند و من با آنها ارتباطی ندارم. از میان اهل هنر و ادبیات که با آنها رابطه نزدیک داشتم هم چهره هوشنگ گلشیری برایم برجستهتر بود.
- از شما بیشتر، غزل منتشر شده است؛ چقدر تحولات غزل را در طول اینسالها دنبال کردهاید؟
پاسخ این پرسش را همراه با پاسخ خیلی پرسشهای دیگر، در اثر«کیمیای شعر» دادهام که بهخاطر طولانیبودن، نمیتوانم در این بخش از گفتمان به آن بپردازم اما غزل یا هر قالب دیگر، نمیتواند ملاک گرایش من به هنر شاعری باشد بلکه ارائه شعر در هر قالبی، ملاک توجه یا گرایش من به آن قالب است که نه بهعمد بلکه به ایجاب حالات درونی، خود را نشان داده است.
- در همه این سالها شعرهایی از شما به نام دیگران منتشر شده است؛ چرا در مقابل این رفتار، سکوت کردهاید؟
اگر «من محدود» در حکم آب در لیوان باشد متعلق و در خود شخص است که طبعا با آبی که در گستره دریاست، قابل مقایسه نیست. وقتی در شعر شاعر بهخاطر «من تعمیمیافته» منهای فراوانی مشترک باشند، آن شعر فقط متعلق به شاعر آن نیست. هنوز به شعر یا شعرهایی برمیخوریم که نام سرایندهاش نامعلوم است اما خود شعر میان مردم، جاری است. عکس قضیه هم صادق است؛ قبل از اختراع چاپ، نسخهنویسان، رباعیاتی از دیگران را وارد سرودههای خیام یا غزلهایی را وارد دیوان حافظ کردهاند که سرایندگانش گمناماند.
- یکی از مشکلات اساسی شاعران و نویسندگان جوان، ضعف در شناخت مقدمات ادبیات است؛ ازجمله ایرادات نحوی و... با توجه به سابقه درخشان شما در آموزش ادبیات و هنر، فکر میکنید فقدان آموزش اصولی تا چه حد به شعر آسیب زده است؟
در اثر چاپنشده کیمیای شعر به موارد فراوانی در این زمینه پرداختهام که اگر مورد توجه و دقت بایسته قرار گیرد، هنر و ادبیات از بسیاری از آسیبها به مصونیت نسبی- نه کلی- خواهد رسید. جدا از این، باید پذیرفت که همانگونه که عشق هرگز نمیمیرد، هنر هم هرگز نخواهد مرد و هر دوره از زمان، پرندههای نوبالی خواهد پروراند تا به بیکرانی بال بگسترند و به آفاق نامکشوف برسند و بهخاطر همین است که ادبیات کهن این مرزوبوم، هنوز ماندگار است.
- در کتاب آموزشیتان درباره شعر، به چه مسائلی توجه کردهاید؟
پایگاه هنر، جایگاه شعر، جایگاه شاعر، مراحل آفرینش شعر، زبان شعر، عوامل ساختاری شعر، نقد و تفسیر و... . منتظر خواهم ماند تا ناشری هنردوست و هنرشناس، از زاویهای سر برآورد و به چاپ و نشر بایسته و سزاوار آن بپردازد.
نظر شما