در دوران خانهنشینی حتی شایعه مرگش بر سر زبانها افتاد و او بعد از بازگشت به صحنه میگوید، آمده است تا بگوید هنوز زنده است. این هفته سراغ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون رفتهایم و با او درباره سالهای خانه نشینی و آنچه در این مدت زمان نسبتا طولانی بر او گذشته صحبت کردهایم.محمود بصیری از نزدیک دوست داشتنیتر است.
- شما بعد از بازی در سریال آرایشگاه زیبا به اوج شهرت رسیدید اما سابقه فعالیت هنریتان به دهه 40بر میگردد.در آن روزها هم کار طنز میکردید؟
شروع کار هنری من به سال 1342بر میگردد که 14سالم بود.در نوجوانی با اهالی تئاتر نشست و برخاست داشتم تا اینکه یک گروه تئاتر تشکیل دادیم و هر هفته در میدان حق شناس قدیم و 9دی فعلی در محله نواب تهران اجرا داشتیم. از طرفی تئاتری اجرا میکردیم به نام «ترن شیکاگو» که آن را به تبریز و ارومیه بردیم و 3ماه در این دو شهر اجرا داشتیم.
ملیحه نظری، یکی از بازیگران معروف آن سالها بود که در گروه ما کار میکرد.«ترن شیکاگو» یک کار جدی بود اما وقتی به تبریز رفتیم سناریو تغییر کرد و کار به طنز تبدیل شد.وقتی برای نخستین بار به خارج از تهران رفتیم متوجه شدیم کارهای طنز طرفدار بیشتری دارد.
- در آن سالها دورههای آموزش بازیگری هم برگزار میشد؟
مثل امروز کلاسهای بازیگری برپا نبود و کسانی که تشنه یادگیری هنر بازیگری بودند به لوکیشن فیلمها و سریالهای تلویزیونی میرفتند تا از بازیگران معروف یاد بگیرند. در آن سالها غلامحسین لطفی مشغول ساختن فیلم «سرخ پوستها» بود و مرحوم پرویز فنیزاده هم در آن فیلم بازی میکرد. برای یاد گرفتن فوت و فن بازیگری معمولا به لوکیشن این فیلم به خیابان ارباب جمشید در حوالی چهارراه استانبول تهران میرفتم.
- الان چنین امکانی برای بازیگران جوان وجود دارد؟
متأسفانه زمانه عوض شده و الان یکدیگر را فقط در مراسم ترحیم میبینیم؛ چون مراسم تشییع بازیگران معمولا حوالی تئاتر وحدت یا خانه سینما برگزار میشود.شهریار میگوید:«تا هستمای رفیق ندانی که کیستم / روزی سراغ وقت من آیی که نیستم» متأسفانه پایگاهی که جوانان جویای هنر را جذب کند نداریم و تشکیلاتی مثل خانه سینما کارایی لازم را ندارند.معتقدم هر جا 5نفر بازیگر دور هم جمع شوندهمانجا خانه سینماست و کارایی بهمراتب بیشتری دارد.
- به همین دلیل حضور در محافل دوستانه را به رفتوآمد به سازمانها و تشکیلات سینمایی ترجیح میدهید؟
هیچ وقت اهل سیاست نبودهام و با افراد سیاسی هم حشر و نشر نداشتهام.شغلم بازیگری است و دوست دارم در کارهایی حضور داشته باشم که وقتی مردم را در کوچه و خیابان میبینم، سرم را بالا بگیرم و خجالت نکشم.
- شما به نسلی تعلق دارید که برای ذائقه مخاطب احترام زیادی قائل بود.کارگردانها به همین دلیل کارهای متفاوتی میساختند؟
بله! در دهه 50تهیه کنندهای داشتیم به نام علی عباسی که فیلمهایی مثل تنگنا، تنگسیر و سوته دلان را میساخت و در کنارش کارهای کمدی هم تولید میکرد چون میخواست حرف دلش را با مردم بزند و از طرفی از فضای آن روزهای سینمای ایران خارج نشود.تهیه کنندهها هم برای بازیگران احترام زیادی قائل بودند.وقتی با عوامل فیلم تنگسیر همکاری میکردم، یک هفته قبل از عید نوروز برای من و بازیگران اصلی کارت تبریک ارسال کردند. همان کارت را برای کسی که از اسبها نگهداری میکرد هم میفرستادند.
- بعد از پیروزی انقلاب در فیلمهای سینمایی بیشتری ایفای نقش کردید و سرانجام با بازی در سریال آرایشگاه زیبا به اوج شهرت رسیدید.نقش«اصلان» در این سریال چگونه به شما رسید؟
از دوران نوجوانی و زمانی که شاگرد مکانیک بودم هنرمندان زیادی به گاراژ ما مراجعه میکردند و با آنها ارتباط برقرار میکردم تا اینکه پایم به محفلهای خانگی هنرمندان بزرگ باز شد.قبل از بازی در آرایشگاه زیبا هم به خانه داوود رشیدی رفتوآمد داشتم و در همان روزها با خانم مرضیه برومند که با آقای رشیدی رابطه فامیلی داشت آشنا شدم.وقتی دور هم جمع میشدیم خاطراتم را با ادا تعریف میکردم و خانم برومند از همانجا مرا زیرنظر داشت.وقتی میخواست سریال آرایشگاه زیبا را بسازد به من گفت یک نقشی دارم که سیگار فروش است و 10روز با تو کار داریم.
- اما اصلان غمخوار تا روزهای آخر در متن سریال حضور داشت.
روز اول به من گفتند قرارداد دو ماهه میبندیم و 10روز با تو کار داریم.وقتی کار شروع شد خیلی برای نزدیک شدن به نقش آقا اصلان که یک سیگار فروش جنب آرایشگاه بود تلاش کردم.جستوجوهایم به آشنایی با یک سیگار فروشی اهل قزوین در خیابان ناصرخسرو منجر شد.آن روزها خیابان ناصر خسرو، مرکز پخش سیگار بود و من ساعتها در این خیابان پرسه میزدم و حرکات آنها بهخصوص آن سیگار فروش قزوینی را تماشا میکردم.آنها هم میدانستند بازیگر هستم و هر هنری را که در چنته داشتند جلوی چشم من رو میکردند.همان روزها بود که متوجه شدم هنر نزد مردم کوچه و خیابان است و هر هنرمندی با مردم زندگی نکند زودتر از حد انتظار به پایان خط میرسد.
- اما لهجه قزوینی شما در این کار دردسرساز شد.
وقتی به خانم برومند گفتم که نقش را درآوردهام و به لهجه قزوینی هم تسلط پیدا کردم، خیلی خوشحال شد اما پخش سریال 2سال به تأخیر افتاد و میگفتند لهجه اصلان باید تغییر کند.خانم برومند هم زیر بار نرفت و گفت کاراکتر اصلان تغییر نمیکند و اگر نمیخواهید سریال را پخش نکنید.
- وقتی سریال پخش شد واکنش مردم به کاراکتر اصلان چگونه بود؟
آن کاراکتر مورد استقبال مردم قرار گرفت.در آن سالها تلویزیون 3کانال داشت که هر کدام 45دقیقه برنامه مفید داشتند. آرایشگاه زیبا هم یکی از برنامههای خوب و ماندگار شبکه دو سیما بود که به دل مردم نشست. در آن روزها کمتر کسی مرا به اسم محمود بصیری میشناخت اما بعد از پخش سریال آرایشگاه زیبا مردم مرا به نام آق اصلان میشناختند و حتی در کوچه و خیابان مرا به اسم اصلان غمخوار صدا میکردند.اصلان آدم شیرین و بامزه سریال بود و به همین دلیل همه مردم میخواستند با همان لهجه قزوینی با من صحبت کنند.
- غافل از اینکه شما اصالتا اهل کرمان هستید.
آشنایی با لهجههای مختلف برای بازیگر جماعت کار دشواری است.اگر قرار است در یک فیلم یا سریال از یک گویش خاص استفاده شود، بازیگر باید به حدی مسلط باشد که آن نقش با آن لهجه خاص برای مردم باورپذیر شود.در همان روزها مردم قزوین تصور میکردند من از قزوینیهای اصیل هستم؛ چون بعضی از خانوادههای اصیل قزوین در خیابان قلعه مرغی زندگی میکردند و من برای آشنایی بیشتر با این لهجه به خانههای آنها میرفتم.فکر میکنم دلیل اصلی موفقیت کاراکتر اصلان این بود که شنونده خوبی بودم و با دقت به لهجه اهالی قزوین گوش میدادم.ما باید به فرزندانمان یاد بدهیم که راز موفقیت در هر کاری این است که شنونده خوبی باشند.
- از روزهای بازی در سریال آرایشگاه زیبا خاطرهای دارید؟
قبل از شرع فیلمبرداری، معمولا چند نفری را بهکار میگیرند تا از ورود مردم عادی به لوکیشن فیلمها و سریالها جلوگیری کنند.در جریان ساخت آرایشگاه زیبا هم این افراد مدام از ورود مردم جلوگیری میکردند، اما یکی از آنها با انگشت مرا نشان و داد و گفت چرا متکدیان اجازه ورود به محوطه را دارند اما جلوی ما را میگیرید!بعد از اینکه با آن تماشاگر گپ زدم متوجه شد من همان آق اصلان هستم.
- اینکه میگویند شما با بدلکاری وارد سینما شدید، درست است؟
21 سالم بود که سر فیلم «مردی در توفان» به کارگردانی خسرو پرویزی حاضر شدم. آنجا جیپی بود که یکی از بازیگران زن باید با آن رانندگی و تصادف میکرد. وقتی دیدم نمیتواند ماشین را هدایت کند، تصمیم گرفتم خودم این کار را انجام بدهم. در یک صحنه ماشین با سرعت زیاد به مانعی برخورد میکند و چپ میشود. بعد از اجرای این صحنه علیرضا زریندست به من گفت: «خدا پدرت را بیامرزد که این کار را انجام دادی وگرنه همه ما را به کشتن میداد.»بعد از این ماجرا بدلکاری هم انجام میدادم و در خیلی از صحنههای ماشین سواری جای بازیگرانی مثل بیک ایمانوردی و سعید راد و ... پشت فرمان مینشستم. هر وقت قرار بود در فیلمی ماشین چپ کنند، سراغ من میآمدند و نخستین نفری بودم که در سینمای ایران بدلکاری کردم.
- شاید دلیل اینکه از همان ابتدا با هر عنوان و نقشی در سینما کار کردید این باشد که شما تربیت شده سنت تئاتر هستید و این نکته مهمی است.
شاید بیارتباط با این ماجرا نباشد.- خدا رحمت کند علی حاتمی را- یک روز سر فیلم «هزاردستان» دیدم حالش خوب نیست و مدام فکر میکند. کنارش نشستم و پرسیدم چه شده؟ گفت: «محمود جان چیزی ذهنم را مشغول کرده که از تو برنمیآید. از تراولینگ ۱۰ متر و۲۰ متر خسته شدم و دارم به ایده بهتری فکر میکنم اما نمیدانم تا چه حد عملی میشود. به حاتمی گفتم تو غصه نخور من درستش میکنم و سه روز دیگر تراولینگ را تحویلت میدهم.
او هم با لحنی که نشان میداد من از عهده این کار بر نمیآیم، گفت: «باشه محمود جان.» سه روز بعد با تراولینگ برگشتم و در یکی از سکانسهای هزار دستان که شش انگشتی، شعبان استخوانی را میکشد، ۱۹نفر با سه دوربین صحنه را فیلمبرداری کردند. برای ساختن تراولینگ در گاراژم کار کردم. سقف ماشینم را برداشتم، اندازه ریلها را گرفتم و از آنجایی که معمولا مو لای درز حساب و کتابهای علی حاتمی نمیرفت برحسب اندازه گیریهای او تراولینگ را ساختم.
آن هم تراولینگی که استارت و ترمز داشت. وقتی به حاتمی گفتم تراولینگ درست شده باور نکرد، به او گفتم: «من نمیتوانم ناراحتی کسی را ببینم... دیدم ناراحتی، پیش خودم گفتم باید کاری بکنم.»بعد از این ماجرا علی حاتمی لقب آچارفرانسه سینمای ایران را به من داد.
- شما حدود یک دهه هیچ فعالیتی در سینما و تلویزیون نداشتید.ماجرای ممنوع التصویری دقیقا از چه زمانی شروع شد؟
از سال ۸۵ شروع شد.درست بعد از پخش سریال «کتابفروشی هدهد» که تازه کارم روی غلتک افتاده بود.
- بهدلیل شباهتی که به رئیسجمهور وقت داشتید، از کار ممنوع شدید؟
شاید شباهت به یک مقام مهم مثل رئیسجمهور برای هرکسی سبب خیر شود اما برای من آمد نداشت.واقعیت ماجرا این است که کسی مرا از کار ممنوع نکرد و هیچ حرفی هم از طرف هیچ مقامی به من زده نشد اما متأسفانه مردم بهویژه همکارانم به این شایعه دامن زدند و ناخودآگاه خانه نشین شدم.تهیه کنندهها و کارگردانها ترجیح میدادند مرا کنار بگذارند و به قول معروف؛ سری را که درد نمیکند، دستمال نبندند. مطبوعات بهویژه مجلههای زرد هم نقش زیادی در این اتفاق داشتند و چون اهل خواندن روزنامه و مجله نیستم، از خیلی شایعات هم دیر با خبر میشدم. حتی از طرف من نقل قولهایی مطرح میکردند که روحم از آنها بیخبر بود.
- البته خودتان هم با سکوت نسبتا طولانی به این شایعات دامن زدید.پیگیریهای شما برای رفع این معضل به کجا کشید؟
من سوپراستار نبودم که بتوانم دنبالش را بگیرم یا شکایت کنم و همین موجب میشد هرکسی هرچه میخواهد بگوید. بعد از مدتی هم دیگر کسی سراغی از من نگرفت یا اگر قولی میدادند میرفتند و پشت سرشان را نگاه نمیکردند.حتی یکبار قرار بود نمایشی را روی صحنه ببریم اما انگار به کارگردان گفته بودند، بهتر است فلانی بهخاطر شباهتش به رئیسجمهور وقت نباشد، چون ممکن است در مضمون موجب سوء تفاهمهایی شود.
- این بیکاری از نظر معیشتی مشکلی برایتان ایجاد نکرد؟
از اول مکانیک بودم و مکانیک خوبی هم هستم اما سالهاست که شغلم بازیگری است. خدا را شاکرم که در این مدت بیکاری کمک کرد تا زندگیام اداره شود.دوستان هم هوای مرا داشتند اما سختی زیادی کشیدم.
- ماجرای شباهت شما به رئیسجمهور سابق در انظار عمومی برای شما مشکل ساز نبود؟
مزاحمتها از طرف همکاران خودم بود؛ مثلا وقتی به مراسم ترحیم میرفتم برخی همکارانم به شوخی از من وام طلب میکردند و از آن پس به هیچ مجلس ختمی نرفتم.متأسفانه عدهای شوخی کردن هم بلد نیستند و در جواب آنها فقط سکوت میکردم.
- در همان روزها گفته میشد محمود بصیری خانه و ماشین و مقرری گرفته تا بازی نکند.شایعاتی از این دست به گوش شما میرسید؟
شب عید فطر سال 91بود که در مهمانی رئیسجمهور حضور داشتم.در همان مراسم یکی از مجریان تلویزیون از رئیسجمهور سابق پرسید واقعیت دارد که شما به محمود بصیری خانه و ماشین و حقوق دو میلیون تومانی میدهید تا بازی نکند.ایشان هم صراحتا اعلام کرد نخستین بار است که آقای بصیری را میبینم. متأسفانه عدهای از مردم جامعه کارشان یک کلاغ و چهل کلاغ درست کردن است. البته برخی شایعات هم از طرف بالادستیها مطرح میشد.
- در برهه ای شایعه فوت شما هم بر سر زبانها افتاد.چرا عدهای باید شایعه مرگ شما را مطرح کنند؟
متأسفانه قبل از فوت ناصر ملک مطیعی، عدهای چندین بار او را کشتند و زنده کردند.یک بار یکی از خبرنگاران با خانه تماس گرفت و زمانی که خودش را معرفی کرد به او گفتم برای عرض تسلیت تماس گرفتی؟! در همان روزها عدهای ایرانی از کشورهای مختلف تماس میگرفتند و جویای احوالم میشدند.من نگران خودم نیستم و به مردمی فکر میکنم که با شنیدن خبر مرگ هنرمندان تنشان میلرزد.البته معتقدم شایعه مرگ من مثل ممنوعشدنم از کار یک بازی سیاسی بود اما به صحنه برگشتهام تا بگویم هنوز زندهام.
- چطور با خبر شدید که میتوانید کار کنید؟
مثل زمانی که کسی به من نگفت ممنوع التصویری، کسی هم نگفت الان میتوانی کار کنی. در تمام طول زندگیام هیچ وقت برای کار با کسی تماس نگرفتم و کسانی که مرا میشناسند، میدانند که همیشه برای احوالپرسی با دوستانم تماس میگیرم.
- بعد از پایان کار دولت دهم پیشنهادی داشتید؟
چندین بار از من دعوت کردند تا در فیلمها نقش دکترهایی را که مقامشان تا حد آمپول زن تنزل پیدا میکند بازی کنم. بازی در فیلمی به من پیشنهاد شد که محمدرضا فروتن هم در آن هم حضور داشت. وقتی به دفترشان رفتم متوجه شدم میخواهند نقش دکتر آمپول زنی را بازی کنم که شیرین کاری میکند. با خودم فکر کردم کارم من نیست. اگر نقشهایی از این دست را میپذیرفتم جنبه انتقامجویی پیدا میکرد و من اهل انتقامجویی نیستم.
- هماکنون مشغول چه کاری هستید؟
تا اردیبهشت امسال مشغول بازی در نمایش کمدی انتقادی«بنگاه تئاترال» به نویسندگی علی نصیریان و کارگردانی هادی مرزبان بودم. به تازگی پیشنهاد بازی در یک فیلم سینمایی و یک سریال تلویزیونی به دستم رسیده و مشغول خواندن فیلمنامه هستم.هدفم این است که با کارهای قوی به سینما و تلویزیون برگردم.
- شاگرد مکانیک بازیگر شد
ماجرای ورود محمود بصیری به عرصه هنر به شکل عجیبی با روزهایی که یکی از گاراژهای خیابان قزوین شاگرد مکانیک بود گره خورده است.همان روزهایی که بازیگران معروف جزو مشتریان دائمی گاراژ میترا بودند:«کارگردان فیلم«پل» که در سال 1346ساخته شد به یکی از بازیگران قدیمی میگوید کسی را سراغ داری که نقش کاراکتر خروس باز را در این فیلم بازی کند و آن بازیگر معروف که مشتری ما بود و از علاقهام به بازیگری خبر داشت مرا معرفی میکند.
در همان روزها مرحوم ناصر ملک مطیعی هم برای تعمیر ماشینش به گاراژ میترا میآمد. یک روز آمد و با همان رفتار لوطی واری که داشت گفت: محمود جون تو رو برای بازی در یک فیلم انتخاب کردهاند و بهزودی همبازی میشویم.»بازی در فیلم پل برای محمود بصیری سکوی پرتاب بود:«یک روز وقتی دیالوگ را گفتم و یکی از سکانسهای فیلم تمام شد، جمشید مشایخی که سر صحنه حضور داشت برایم کف زد و گفت تو بازیگر خوبی هستی.
جالب اینکه خودم هم شروع کردم بهدست زدن اما چند لحظه بعد متوجه شدم آقای مشایخی دارد مرا تشویق میکند.تشویقهای استاد مشایخی انگیزه مضاعفی به من داد تا کار بازیگری را جدیتر بگیرم.تا قبل از آن، سابقه بازی در نقش سیاهی لشکر را داشتم اما این نخستین نقش جدیام در سینما بود.دومین بار در سال 1350و در فیلم«لوطی» با مرحوم ملک مطیعی همبازی شدم.در این فیلم نقش آسیابانی را بازی میکردم که ناصر ملک مطیعی مدتی شاگردیاش را میکند.»
- شاگرد مکتب رشیدی
محمود بصیری خوش مشرب است و به خانه بسیاری از بزرگان سینمای ایران رفتوآمد داشته. او پای ثابت محفلهای هنری خانه مرحوم داوود رشیدی هم بوده است:«سال 1342بود که در فیلم«خروس» سه سکانس با داوود رشیدی بازی کردم.در آن سالها او رئیس واحد نمایش تلویزیون بود و به من گفت وقتی به تهران رسیدیم تماس بگیر تا بگویم پیش چهکسی بروی. وقتی تماس گرفتم به من گفت: «تو را به محمود استاد محمد معرفی کردم که در تدارک اجرای یک نمایش است، برو کار کن و بگو منو رشیدی فرستاده» آدرس خیابان جمهوری روبهروی سینما نیاگارا بود.
من هم خوشحال از این اتفاق به آدرسی که آقای رشیدی داده بود، رفتم. وقتی رسیدم دیدم یک جوان ۲۰ساله در را باز کرد منم نمیدانم چرا همان لحظه اسم محمود استادمحمد را فراموش کردم و وقتی در باز شد ناخودآگاه گفتم: «با اوس ممد کار دارم اینجاست؟» جوانی که در را باز کرده بود، محمود استاد محمد بود.
وقتی این جمله را از زبان من شنید حسابی خندید و گفت: «الان اوس ممد رو نشونت میدم»بعد هم مرا به سالن تمرین تئاترش برد. خودش را معرفی کرد و به دوستانش که آنجا بودند گفت: «محمود بصیری با ورودش نشون داد چه بازیگر خوبی است.»بصیری خودش را شاگرد داوود رشیدی میداند:«آقای رشیدی خیلی به من لطف داشت. او در آن سالها استاد دانشکده هنرهای زیبا بود و 4سال مرا با خودش به دانشگاه برد. من شاگرد مستمع آزاد بودم و در این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم.»
- گریم، کارهر کسی نبود
محمود بصیری در سالهایی که فعالیت هنری کرده با گریمورهای مطرحی کار کرده و خاطراتی شنیدنی از همکاری و همنشینی با آنها دارد که یکی از آنها به فیلم لوطی مربوط میشود:«با گریمورهای زیادی کار کردم اما ایرج صفدری کارهای غیرممکن را ممکن میکرد و تمام وسایلش به یک کیف سامسونت محدود میشد.در فیلم لوطی نقش شاگرد کفاش 18-17سالهای را بازی میکردم که ناصر ملک مطیعی را که لوطی شهر بود، تعقیب میکرد تا از او آتو بگیرد.
در همان فیلم دنبال بازیگری بودند که نقش پیرمرد آسیابان را بازی کند. ایرج صفدری به کارگردان گفت من محمود بصیری را برای بازی در این نقش گریم میکنم و انصافا کارش را به نحو احسن انجام داد.هنر گریمور بود که توانستم در این فیلم دو نقش متفاوت را بازی کنم.»
بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون معتقد است کار گریم هم مثل بازیگری اگر با عشق انجام شود ماندگار خواهد شد:« در فیلم سوته دلان با گریموری به نام اوتلو کار کردم که به انجام کارهای سخت معروف بود.او طراح گریم فیلم بود و جلال معیریان اجرا میکرد.یک بار برایم خاطرهای تعریف کرد که هنوز در ذهنم مانده است.او تعریف کرد که در یکی از کارهایش 2هزار نفر سیاهی لشگر باید راس ساعت از رودخانه عبور میکرد و بعد از عبور همه نفرات، باید خون پاشیده میشد روی صورت بازیگر نقش اول.
همه از دوربین رد میشوند و به آن سوی رودخانه میرسند اما دستیارش متوجه میشود کیسه خون را جا گذاشته است.اوتلو همانجا شاهرگش را میزند و خون خود را روی هنرپیشه میریزد و بعد از پایان آن سکانس او را با هلیکوپتر به بیمارستان منتقل میکنند.کاری که اوتلو میکرد مصداق عینی عشق به هنر و سینما بود که این روزها کمرنگ شده است.»
- توصیه به ورزش و تغذیه سالم
بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون یکی از حامیان محیطزیست است و کارهای روزمرهاش را معمولا با دوچرخه انجام میدهد.او توصیههایی هم برای شهروندان دارد:«در این روزهایی که هوای تهران بهشدت آلوده شده باید ملاحظه کرد.اصلا متوجه نمیشوم چرا در ترافیکها و پشت چراغ قرمزهای طولانی کسی ماشینش را خاموش نمیکند یا اینکه چرا برای طی کردن مسیرهای کوتاه از ماشین استفاده میکنند؛
مثلا نانوایی با خانه عدهای از شهروندان 500متر فاصله دارد اما برای نان گرفتن هم از ماشین استفاده میکنند و چند خیابان را دور میزنند تا به نانوایی برسند. من سالهاست از دوچرخه برای رفتوآمد استفاده میکنم و در مسیرهای خیلی دور هم از وسایل حملونقل عمومی استفاده میکنم.
گاهی مردم مرا میبینند و با تعجب میپرسند «چرا سوار دوچرخه شدهاید؟» من جواب میدهم در روز چند چای را با قند مینوشم و باید این قند را بسوزانم.»بصیری در 71سالگی سبک زندگی متفاوتی دارد و به تغذیه سالم هم اهمیت میدهد:«سالهاست سعی میکنم از غذاهای گیاهی استفاده کنم؛ مثلا در زمستان شلغم زیاد میخورم.با اینکه بهخاطر مشکل دستم پوست کندن میوه برایم دشوار است و حتی همین موضوع تا سالها مرا از میوهخواری دور نگه داشته بود اما به تازگی سعی میکنم میوه را در برنامه غذاییام بگنجانم. مدتهاست گوشت و برنج را تقریبا از رژیم غذاییام حذف کردهام و شبها شام نمیخورم.»