این پژوهشگر ادبیات کهن،شاعر و مدرس دانشگاه در گفتوگو با فارس گفت: برف از واژههای کهن ایرانی است. واژهای باستانی و «هند و اروپایی» هست که در اوستا «وفره» بوده است که با «وپره» در سانسکریت همانندی داشته و در پهلوی «وفر» شده است که هنوز در گویشهای بومی پارسی این ریخت وجود دارد.
وی ادامه داد:معنای کهن و ریشهای این واژه «پاشیدن، افشاندن، ریختن» و از این گونه است. اما از دید نمادشناسی ،برف در اسطورههای ایرانی پدیدهای خجسته و باشگون و اهورایی شمرده می شود. هرچند از پدیده هایی است که با روزگار سرما در پیوند است که در چشم ایرانیان روزگاری گجسته،بی شکون و اهریمنی مینموده است.
کزازی تصریح کرد: این خجستگی برف در روزگار سرما بازمیگردد به رنگ سپید آن. سپیدی در نمادشناسی ایرانی همیشه نشانه ای فرخنده بوده است و هست. وارونه سیاهی که نشانهای است پلید و ناهمایون و اهریمنی. از این روی برای نمونه در خوانهایی که پهلوانان آیینی از آنها می گذرند تا به پاکی و پالایش برسند ما به نماد برف بازمیخوریم. در خوان های فرجامین هنگامی که پهلوان به فرجام پویه شگرف و دشوار خود می رسد برف به نمود می آید و رخ می نماید.
خالق "در دریای دری" ادامه داد:این نشانه آن است که پهلوان آیینی از تیرگی های تن از آلایشهای گیتی که جهان خاکی است میرهد به سپیدی، به روشنی به رهایی راه می جوید. یک کارکرد برجسته نمادشناختی از برف در داستان کیخسرو دیده می آید. کیخسرو شهریار آرمانی و آیینی ایران است. از این روی هنگامی که به بزرگترین، نازش خیزترین کردار خویش دست می یازد که در بندافکندن و کشتن افراسیاب تورانی است، در فرازنای شکوه فرمان روایی به ناگاه پادشاهی را فرو می نهد به پارسایی و پرهیز روی می آورد سرانجام جهان خاکی را فرو می گذارد تا زنده به مینو (جهان نهان) راه ببرد.
این باستان پژوه افزود:این راه بردن بدین سان در داستان آمده است که کیخسرو با تنی چند از پهلوانان نامدار ایرانی به کوهی می رسد. کیخسرو همراهان را بدرود می گوید و در آن کوه در میانه برف و دمه از دیدگان ناپدید می شود. بازپسین پیوند کیخسرو با گیتی با جهان فرودین در برف رخ میدهد. تو گویی که برف مرز میان گیتی و مینو است کیخسرو با گذشتن از برف و نهان شدن در آن به جهان دیگر که جهان جاوید است،جهان جان است راه می برد .
نویسنده"رخساره صبح" افزود:بدین سان اگر نماد شناسانه بنگریم از سیاهی گیتی و تن به یکبارگی می رهد سراپا به سپیدی می رسد، این سپیدی آغازی است برای آنکه به پیراستگی و پالایش بازپسین دست بیابد و به جهان نهان به نزد آفریدگار راه بجوید.
وی در خصوص پرآوازه ترین شعر کهن پارسی درخصوص برف گفت:در ادب کهن پارسی پرآوازه ترین سروده درباره برف چامه(قصیده) ای است از خداوندگار معانی کمال الدین اسماعیل سپاهانی، که با ردیف برف سروده شده است.
کمال الدین اسماعیل، فرزند جمال الدین، سخنور دیگر سپاهانی است که به دست مغولان به بازگفتی کشته می شود. چند بیت از آغاز چامه 50 بیتی کمال الدین اسماعیل، بدین قرار است:
هرگز کسی نداند زین سان نشان برف
گویا که لقمه ای است زمین در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف
ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار
از چه؟ ز بیم تاختن ناگهان برف
گشتند نا امید همه جانور ز جان
با جان کوهسار چوپیوست جان برف
با ما سپیدکاری از حد همی برد
ابر سیاه کار که شر در ضمان برف.