از هیاهو دور شو، از دود، از ترافیک. غم‌ها را جا بگذار، بو کن، نفس بکش، بوی آجرهای نم‌دار، بوی آرامش، بوی زندگی.

از كنار ديوارها بگذري، به يك در مي‌رسي. آن‌ پشت، جايي است دور از غوغا. داخل شو، گوش كن:

جيك‌‌جيك

خش‌‌خش

هو‌هو

صداي گنجشك‌هاي روي درخت، صداي خش‌خش برگ‌هاي خشك زير كفشت، صداي باد در ميانه‌ي شاخ و برگ‌هاي درختان. گويا سمفوني مي‌زنند.

نگاه كن! ماهي‌هاي قرمز از غم‌هاي بيرون حوض خبر ندارند، خوشحال و شاد به دنبال يك‌ديگرند. نيلوفرها را مي‌بيني، روي آب ساكن، جا خشك كرده‌اند. درخت‌ها را نگاه كن، يعني از آن بالا خدا را مي‌بينند؟

پشت آن درخت‌ها چيست؟ يك خانه. پشت آن پنجره‌ها چه‌طور؟ يك دنيا خاطره.

روي صندلي چوبي بشين. يك استكان چاي يا شايد يك بستني خنك. مزه كن. با همه‌ي بستني‌هاي دنيا فرق دارد، بستني همراه زندگي.

زندگي را مزه كن، بو كن، ببين، بشنو، حس كن، در همين نزديكي، در تهران، در باغ نگارستان.

 

عكس و متن: نويد صالحي

15ساله از تهران