ديگر حسابي گرد و خاک به پا ميکند. رنگ برگها رو به زرد و نارنجيشدن ميرود. حالا کارهايمان را سريعتر انجام ميدهيم.
امشب سعي کردم نتيجهگيري خوبي را براي اين تابستانم داشته باشم. چند روز ديگر همين موقع من در مدرسه و در حال درسخواندن خواهم بود. امشب در اينستاگرامم خواهم نوشت: حيف که براي چيزهاي خوب، زماني به خودمان ميآييم که رو به پايان است!
متينا عروجي، 15ساله از شهريار
عكس: سارا نجفي، 16ساله از سروستان
- پاييز خودش ميآيد
تقويمها گم ميشوند
کلاغها، نه
نارنگيهاي ترش نارس، نه
خشخش برگها، نه
چکچک باران، نه
پسرک لبوفروش سر کوچه، نه
لبخند انارها، نه
مليکا عبادي
17ساله از مرند
- بوي خود پاييز است
خواب بودم. انگار کسي صدايم کرد. کسي را بالاي سرم نديدم. همه خواب بودند. به بيرون نگاه کردم، هوا گرگوميش بود. به حياط رفتم. صداي چهچهي بلبل خرما لابهلاي درختها بهگوش ميرسيد. چشمهايم را بستم و خودم را به کشيدن چند نفس عميق دعوت کردم.
نسيم صورتم را مثل يک مادر مهربان نوازش ميكرد و با هوهوي دلنشينش به من صبح بهخير ميگفت. احساس کردم بايد با باد رهسپار سفري پرماجرا شوم. ناگهان بويي خاص، بينيام را قلقلک داد؛ بوي مهرماه، بوي خود پاييز که عطرش در هواي صبحگاهي شهريور پيچيده.
چشمهايم را باز کردم. انگار با آن بو از خيال بيرون پريدم و به خودم آمدم. چه سريع تابستان تمام شد!
نويد صنعتي، 15ساله از ملارد
تصويرگري: مليكا غلامي، 14ساله از تهران