ما اگر بخواهیم به این ویژگی ژرفتر، بنیادیتر و با نگاهی پدیدارشناختی بنگریم میتوانیم گفت که مهماننوازی نمود و بازتاب بیرونی رفتارشناسی خوی وخیمی است که یکی از پایههای منش ایرانی را میسازد.
آن دیگر دوستی است یا به سخن دیگر بیگانهنوازی. اگر ایرانیان دیگردوست و بیگانهنواز نمیبودند، میهمان را هم گرامی نمیداشتند.
نمیکوشیدند که با مهر و گرمی او را در سرای خویش کاشانه دهند و پذیرا باشند. از همین روی میهماننوازی ایرانی که ریشه در دیگردوستی دارد، هم میهمانان، همشهریان و همسایگان را دربر میگیرد و هم نیرانیان را(کسانی که در کشورهای دیگر میزیند).
من به فراخی میتوانم از دیگردوستی ایرانی سخن بگویم. نمونههایی نغز و ناب از آن را فرا یاد بیاورم. با برهانها و گواهانی گزیده آشکار بدارم که ایرانیان همواره در درازنای زندگانی ایرانی دیگردوست بودهاند، اما چون این گفتار کوتاه گنجایشی اندک دارد، تنها به یک برهان و گواه و نمونه بسنده میکنم؛ آن نیز نامی است که ایرانیان بر بیگانگان و مردمانی دیگر نهادهاند. اگر ما این نام ایرانی را با نامی که دیگران بر بیگانگان نهادهاند، بسنجیم به هر آیینگی (یقین) میتوانیم ژرفای دیگردوستی را در منش ایرانیان و سپس در کنش آنان بیابیم. ایرانیان دیگران را بیهیچ ناسزا و بیهیچ خوارداشت نیرانی نامیدهاند به معنی کسی که ایرانی نیست.
هیچ دشنامی و هیچ سخن سرد و سخت و درشتی در این نام نهفته نیست.
اما نمونه را، یونانیان دیگران را بربر به معنی کسی که هنوز در رمنده خویی و در منشی به سر میبرد و هنوز شهرآیین (متمدن) نشده است مینامیدند. نمونهای دیگر؛ تازیان دیگران را عجم به معنی کسی که به عجمه دچار است؛ زبانآور و شیداسخن نیست، مینامیدند.
زبانآوری، شیواسخنی و فرهنگ نشانههای شهرآیینی(تمدن) است.
برپایه همین نمونه دیگردوستی ایرانی را بیهیچ چند و چون میتوانیم دریافت و درپی آن میهماننوازی را که آشکارترین نمود بیرونی و رفتارشناختی آن است.