علی ربیعی را بیشتر بهعنوان وزیر سابق کار میشناسیم، اما در کارنامه فعالیت او میتوان مسئول شاخه کارگری حزب جمهوری اسلامی، عضو و یکی از فرماندهان سپاه، معاون حقوقی و پارلمانی وزارت اطلاعات از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۲، استاد دانشگاه، محقق و نویسنده در حوزه جامعهشناسی سیاسی، مؤلف چندین کتاب و... را دید. او اینک مسئولیت ارتباط دولت با طیفهای مختلف اجتماعی و سیاسی را با عنوان ایجاد « فضای گفتوگوی اجتماعی» برعهده دارد. با ربیعی درباره جوادیه و روزگاری که در این محله جنوبی شهر داشته، گفتوگو کردهایم.
- وقتی صحبت از محله جوادیه میشود، نخستین موضوعی که به ذهن شما خطور میکند، چیست؟
جوادیه، محلهای باهویت و اصیل با مردمی نجیب بوده و هست، اما ابتدا باید بگویم با وجودی که «محله» یکی از عناصر مهم در شهرنشینی به شمار میرود و در دهههای 30 و 40 اهمیت و نمود بیشتری داشت، اما شهر و شهرنشینی کنونی با بیریختی و ناهمگونی و... همراه است. اینگونه است که باید بگوییم تهران دارد فاقد محله میشود چون کمکم هویت و اصالت محلهها درحال از بین رفتن است و مفاهیمی مثل «بچهمحل» یا «هممحلی» به فراموشی سپرده میشود. به همین خاطر، متأسفانه واژههایی مثل «همسایگی» دیگر نزد شهروندان معنا پیدا نمیکند.
- به نظر شما، چرا ساکنان محله جوادیه ارتباطی تناتنگی بایکدیگر دارند که در محلههای دیگر کمتر دیده میشود؟
زمانی که شرکت راهآهن، کارخانه قند و شکر، روغننباتی، دخانیات و چیتسازی در اطراف محله جوادیه راه میافتد و انبارهای نفت شکل میگیرد، مهاجران وارد آن میشوند. عادتها و سبک زندگی و روستایی آنها، به نوعی باعث ایجاد عادت محلهگرایی میشود. اقوام مختلف سعی میکنند در نزدیکی هم زندگی کنند و اینگونه هسته اولیه محلهها را تشکیل میدهند. درحقیقت آنها روستای خود را به یک محله کوچک در تهران تبدیل میکنند.
برای همین میبینیم که 4ـ 5کوچه، از همان روستاییها پر شده و یک محله را درست کردهاند. حتی خودشان مسجد، حسینیه و... هم درست میکنند که مختص قوم خودشان است. این روابط و همسایگی دقیقاً در محله جوادیه هم دیده میشد. وقتی صنعت در جنوب تهران پدید میآید و کارخانهها راه میافتند، محلههای اطراف آنها درست میشود که ساکنانش جزو کارگران و کارمندان این صنایع بودند، درست مثل جوادیه.
- سکونت خانواده شما هم در این محله به همین خاطر بوده؟
بله. من متولد جوادیهام و وقتی به تهران مهاجرت کردیم، پدرم جذب شرکت راهآهن شد. البته آن زمان این کار رسم بود که مهاجران به تهران میآمدند، مشغول کار میشدند و سپس به روستایشان برمیگشتند، ازدواج میکردند و دوباره به تهران برمیگشتند.
- آن زمان خانه شما در کدام قسمت جوادیه بود؟
خانه ما نزدیک ریل راهآهن بود. آن زمان در محله جوادیه، خانه اجارهای یک طبقهای داشتیم که فقط 2اتاق تو در تو داشت. گاهی وقتها صاحبخانه بین اتاقها در میگذاشت یا دیوار میکشید تا 2خانواده در آن زندگی کنند. من تا سال1361 یعنی تا 27سالگی در جوادیه زندگی کردم و بعد برای انجام مأموریتی که «محسن رضایی» فرمانده وقت سپاه داد، به شمال کشور رفتم و مدت زمانی را آنجا گذراندم.
- با این توصیف، در این محله به مدرسه رفتهاید؟
بله. مقطع ابتدایی را در مدرسه پرورش درس خواندهام که حالا اسمش شده شهید اکبری. نوع معماری مدرسه طوری بود که نشان میداد در گذشته محل نگهداری دام بوده. دوره دبیرستان را هم به مدرسه رستاخیز در اطراف میدان کشتارگاه (بهمن) رفتم. یادم میآید وقتی گاو از دست سلاخهای کشتارگاه فرار میکرد، به این طرف و آن طرف میدوید و گاهی وارد مدرسه ما میشد. همیشه بوی خون را به خاطر نزدیکی با کشتارگاه در حیاط و کلاسهای مدرسه استشمام میکردیم.
- آن زمان بچههای جوادیه از چه تیپی بودند؟
به نظر من جوادیه از یک مقطعی وارد ادبیات سیاسی شد. آن زمان از بین بچههایی که در جوادیه درس میخواندند، خیلیها انقلابی شدند. البته با محلهای پر از تضاد هم روبهرو بودیم. محلهای که بچههای اعدامی، نویسنده، شهید، بازیگر، شاعر، فوتبالیست و... در این ترکیب عجیب رشد کردند و مرحوم «عمران صلاحی» شاعر و «عباس توفیق» کاریکاتوریست و نویسنده، از جمله آنها بودند.
- همسرتان هم ساکن محله جوادیه بود؟
آن زمان بیشتر شناخت خانوادهها و ازدواج بچههایشان با شرکت در جلسههای مذهبی مثل قرائت دعای کمیل و ندبه شکل میگرفت. من و همسرم نیز در حزب جمهوری اسلامی با هم آشنا شدیم و سال1352 ازدواج کردیم. کارمند وزارت کار بود و من هم در شاخه کارگری بودم. بعد از ازدواج، خانهای روبهروی خانه پدریام اجاره کردم و تا مدتها آنجا ماندم. یادم هست 11خانه در جوادیه عوض و آنجا زندگی کردیم.
- آن زمان هم مثل حالا آرام و سر به زیر بودید؟
امکانات بسیار محدودی در جوادیه داشتیم. مثلاً آن زمان تفریح من این بود که میخ میگذاشتم روی ریل تا قطار از روی آن رد شود و پیچ گوشتی درست کنم! بعضی وقتها هم با بچهمحلها مسابقه میگذاشتیم تا حین حرکت سوار قطار شویم. (با لبخند) البته یکبار نتوانستم مثل دوستانم از پشت قطار بپرم، کفش هم نداشتم و با قطار تا گرمسار رفتم و گریهکنان برگشتم. به هر حال علاوه بر اینکه بچه مذهبی بودم، میتوانستم حق خودم را بگیرم. حتی اگر به بچههای محله زور میگفتند، میآمدند سراغ من تا کمکشان کنم. جوادیه، محلهای بود که باید مبارزه میکردیم چون در دوران بچگی ما هم باجگیری از نوع کودکی وجود داشت که به آن«شیتیل» یا «شیتیله» میگفتیم.
- هنوز هم به جوادیه میروید؟
بله. به هر بهانه سری به جوادیه میزنم. ماه محرم به مسجد اصغریه و هیئت «فرهاد شیران» و گاهی هم برای شرکت در عزای سالار شهیدان کربلا به مسجد حضرت رسول(ص) بازار دوم میروم. در یک گروه مجازی هم با بچههای جوادیه در ارتباطم.