فیلسوف ایتالیایی ما، از این حیث نمونه اعلای ایدههای مارکس درخصوص پراکسیس (آگاهی – عمل) است. گرامشی، هم دستی بر آتش فلسفه داشت و هم پایی در گلیم سیاست و این گلیم سیاست بود هنگامی که از زیرپای او کشیده شد، برایش محبس را به ارمغان آورد.
با این حال او در زندان نیز تفلسف را رها نکرد. گمان غالب بر این است که متفکران هنگامی که رابطهشان با جامعه قطع میشود و محصور حصار حبس میشوند، یکه نگار میشوند و به «خود» میپردازند، اما گرامشی از فلسفه ورزیدن در زندان، به زندان فلسفی نرسید و کاملا باز و اساسا بنیادین به جهان اجتماعی خویش پرداخت.در «شهریار جدید» او به «ماکیاول»، «بوروکراسی»، اکونومیسم و... میپردازد. در باب ماکیاول، او اثر « شهریار» این فیلسوف عملگرا را به مثابه نمونه تاریخی «اسطوره» سورلی معرفی میکند؛ ژرژ سورلیای که نظریهپرداز سندیکالیسم انقلابی بود و به نوعی برفاشیسم ایتالیایی ساخته موسیلینی اثر عمدهای داشت.
نکته جالب هم در همین امر نهفته است. گرامشی به نوعی به تمجید «شهریار» ماکیاولی میپردازد و آن را این چنین میستاید: «... نمونه یک ایدئولوژی سیاسی که به صورت یک خیال آباد بیروح یا نظریهبافی عالمانه ارائه نمیشود، بلکه به صورت آفریده یک تخیل عینی که روی مردم پراکنده و از هم بریده، اثر میکند و اراده جمعی آنها را برمیانگیزد و سازمان میبخشد.»
بدیهی است که چنین ستایشی از سوی یک سوسیالیسم برایدههای پراگماتیستی و صرفا «پراتیک» ماکیاولی عجیب مینمایاند. شاید بتوان گفت گرامشی بهرغم آن که ایدههای جهانی سیوسیالیستی را پذیراست، اما به سنت اجتماعی موطن خود نیز نیمنگاهی دارد. ساحت تفکر ایتالیا، همواره مشحون از ایده جمع گرایانه «Collectivism» بوده است. ویلفردو پارتو، ماکیاولی و... ایدههای جمعگرایانه را طرح کردند که در نهایت به شکل یک واقعیت سیاسی خویش را نشان دهد. الیتیسم پارتو و عمل باوری ماکیاولی نهایتا در جمعگرایی فاشیستی موسیلینی چندان بیتاثیر نبود. با این وصف این سؤال مطرح است که چرا گرامشی نیز به این جمعگرایی ضدسوسیال اقبال نشان داده است.
به هر روی گرامشی در این یادداشتها تلاش میکند به همه وجوه فلسفی و معنایی «سیاست» بپردازد. از عناصر سیاست تا حزب سیاسی و مفهومهای جهان و... همه سرفصل تلاش ذهنی گرامشی برای شرح و بسط ایدههای مندرج در «شهریار جدید» است.
اما در مداقه ژرف در این اثر، آنچه بیش از همه خود را نشان میدهد، تلاش گرامشی برای بسط مفهومی نظریه اکونومیسم است. او اکونومیسم را جنبش تئوریک برای تجارت آزاد و سندکالیسم نظری میداند و میکوشد ربط نظری میان سندیکالیسم نظری با فلسفه پراکسیسم مارکس را آشکار سازد. اینچنین است که او چنین حکم میکند: «پایه و اساس جنبش تجارت آزاد بر یک خطای تئوریک که تشخیص منشاء عملی آن دشوار نیست، قرار دارد: این جنبش مبتنی است بر تمایز میان جامعه سیاسی و جامعه مدنی که به صورت یک تمایز فراگیر درمیآید و مطرح میشود، در حالی که این تمایز صرفا جنبه متدولوژیک دارد، مثلا ادعا میشود که فعالیت اقتصادی به جامعه مدنی تعلق دارد و دولت نباید برای تنظیم آن مداخله کند. اما از آنجا که در واقعیت امر، جامعه مدنی و دولت یکی و یگانهاند، باید به روشنی دانست که سیاست «بگذار بشود» یا laissez faire نیز نوعی «تنظیم» دولتی است که با وسایل قانونی و قهرآمیز اعمال و حفظ میشود» ص63.
اشاره گرامشی و پایه نقد او بر لیبرالیسم اقتصادی بر اصل معروف لیبرالیسم فرانسوی که «بگذار بشود» یا «سه فر» دلالت دارد. گرامشی با هوشمندی آشکاری ذات دولت ملت لیبرال را درک میکند و میگوید: «بگذار بشود» در هنگامی که جامعهمدنی و دولت سرشتی همسان و اساساً از لحاظ پراتیک «پیوند تام» دارند، نه تنها نشانگر عدم مداخله دولت در شئون اقتصادی نیست بلکه جلوهای تام از «تنظیم دولتی» محسوب میشود.
گرامشی سپس اصل مهم سندکالیسم در جامعه لیبرال را مورد بحث و فحص قرار میدهد. در نظر گرامشی یک سندیکای کارگری در جامعه لیبرال، فراکسیونی از گروه حاکم محسوب میشود که فقط میخواهد «سیاست حکومت» را تغییر دهد و بر قوانین بازرگانی تاثیر گذارد، نه آن که «ساختار دولت» را دگرگون سازد؛ «سندیکالیسم نظری، به راستی فقط نوعی لیبرالیسم است که با تزهای مخدوش (و بنابراین مبتذل) مارکسیسم موجه نمایانده میشود.»
آنچه گرامشی در این کتاب درباره سندکالیسم لیبرال میگوید، اکنون به عینه قابل مشاهده و فهم است. گرامشی با ظرافت تمام اشاره به یک تزویر لیبرالیستی رایج میکند و آنچه را که تحت عنوان آزادی کارگری در جامعه لیبرال رخ مینمایاند به چالش میکشد. در واقع دستی آشکار میان ساختارهای جامعه لیبرال با دولت اگر چه «ظاهرا» در هالهای از یک انفکاک معرفتی و عملی مستور میشوند، اما به نحوی بیانفصال در یک جهت حرکت میکنند.
مواجهه یک سندیکای کارگری با دولت مواجهه بر سر نفع «utility» است، نه تقابلی ایدئولوژیک به قصد نشانه رفتن پایه مشروعیت یک دولت لیبرال. از دیگر سو در جامعه لیبرال طبقه کارگر معنای محصلی را افاده نمیکند. کارگران بدل به جزئی کوچک از طبقه متوسط فربهی میشوند که ذیل دولت لیبرال موضوعیت مییابند نه در صدر آن. گرامشی این امر را به خوبی دریافته بود. خود آگاهی یک کارگر در جامعه لیبرال تنها در محدوده «ساعت کار» او موجودیت مییابد. پس از آن، کارگر عزیز ما، بخشی از طبقه متوسطی است که پس از 8 ساعت کار، باید به فکر «خود» باشد و باقیمانده روز را به تفریح بگذراند.
سوسیالیسم متفاوت و گرامشی
نکته سنجی و ظریفنگری گرامشی را با صوریگرایی مارکسیسم کلاسیک نسبتی نیست. از همین حیث است که باید او را یک «سوسیالیست متفاوت» به شمار آورد و برای درک همین تفاوت، مطالعه «شهریار جدید» ضروری مینمایاند.
اما اجازه دهید در پایان، یکی از دغدغههای همیشگی را با شما در میان بگذاریم؛ جامعه ایران و کلا تفکر ایرانی چه نسبتی میتواند با گرامشی و آراء او برقرار کند؟ پاسخ این است که مطالعه آثار گرامشی میتواند برای فهم دقیق جلوه و جلوتر از اندیشه غرب موضوعیت یابد، یعنی برای ما فقط در قالب یک مطالعه پژوهشی و علمی نمود یابد، نه آنکه به تجویز نسخههای آنچنانی بینجامد. برخی از دوستان مطبوعاتی یا در سطوح دانشگاهی، میکوشند آرای گرامشی در باب «روشنفکران ارگانیک» را در خصوص معرفتشناسی آنچه به عنوان «روشنفکری» در ایران مطرح شده به کار برند؛ تلاشی که از هر حیث ابتر خواهد ماند. چرا نظم معنایی زیستیها با آنچه گرامشی در خصوص پایگاه روشنفکری میگوید، قرابتی ندارد و از دیگر سو «روشنفکری ایرانی» را نیز چنان قوت و شوکتی نیست که «ارگانیک» شود؟ پس بهتر است فارغ از های و هویهای ژرونالیستی، آثار او را بخوانیم و از نقد او بر «جامعه لیبرال» لذت ببریم؛ نقدی که شاید بتواند ما را به فهم آنچه که در غرب میگذرد نایل کند.