از پشت انارهای سرخی که با یک طناب کنفی از سقف چوبی ایوان آویزان بود دانههای سپید برف بیمحابا پایین میآمدند، همچون عروس بزک کردهای که شرم ازگونههای سرخش هویداست و دامن سپیدش تا حصار خانه همسایه کشیده شده است. بخارگرمای نفس مهمانان پرده پنجرههاست. صدای خنده و قهقهه بچهها، زمزمه درگوشی دخترکان، سرفههای خشک پدربزرگ و ذکر صلوات مادربزرگ از پشت درچوبی مهمانخانه شنیده میشود. شب «چره» خانه گرم نبود.
رنگ آتش بخاری آبی نمیسوخت. اما یک کرسی بود با لحافی پر ازنقش گل و پارچه مخملی که وسطش دوخته بودند. رنگ سرخش با دانههای انارهای دون شده رقابت میکرد. یک کرسی، چند ظرف مسی که پر بود از گردو، توت خشک، تخمه کدو حلوایی بوداده، یک سبد انار و خرمالو با یک سینی نقرهای لرزونک خانگی بساط مهمانی آخرین شب پاییز و طولانیترین شب سال بود.
رد خاطرات پیرمردها و پیرزنهای محلههای قدیمی و تاریخی پهنه غربی پایتخت را که بگیریم آنجا که به شب چله و یا به زبان محلی روستاهای طرشت، فرحزاد، پونک و کن شب «چره» می رسیم همه چیز رنگ سادگی، صفا و صمیمیت میگیرد. همه چیز در یک مهمانی شبانه خلاصه میشود که پایه و اساس آن دید و بازدید و احترام به بزرگترهاست. مهمانی که زنان برای مهیا کردن بساط پذیراییاش از تابستان آستین بالا میزدند تا شب چله مجمعهای پر بار و رنگارنگ روی کرسی خانه بگذارند. احترامفدایی، دخترمحمد فدایی آخرین کدخدای پونک میگوید: «سفره یلدا، هنر و سلیقه زن خانه را نشان میداد.
مادرشوهرم ازهمان زمان که درختان هلوی باغ شکوفه میزد به بچهها گوشزد میکرد مبادا هسته زردآلو را دور بریزید. هسته زردآلوها را جمع میکرد، میشست، چند دقیقهای در آب میجوشاند و بعد در تابه مسی بو میداد. هسته زردآلوی بوداده در کنار توت خشکه و گردو خوشمزهترین تنقلات شب یلدا بود. یادم نمیآید کسی برای تهیه مخلفات سفره یلدا به بازار برود. هرچه در خانه بود برای پذیرایی استفاده میشد.» فصل توت، توتهای پای درخت را روی پشتبام پهن میکردند تا به مدد گرمای تابستان توت خشک شب یلدا آماده شود. احترام خانم میگوید: «باغداری شغل اصلی اهالی پونک بود. همیشه بخشی از محصول درختان را برای یلدا نگه میداشتند. خرمالو و انار را نخ میکشیدند و از سقف چوبی خانه آویزان میکردند تا برای شب آخر پاییز بماند. تخم هندوانه و خربزه تابستان را خشک میکردند تا همان بشود تنقلات سفره یلدا.»
- همه تنقلات مادربزرگ
بوی سبزیپلو شب یلدا، بوی کوچه باغ طرشت بود. معصومه حسین مردی میگوید: «آنها که وضع مالی خوبی داشتند حتماً شب چله سبزی پلو با ماهی میخوردند. البته ماهی تازه که نبود. ماهی دودی میخریدند. شیرینی سفرههای ما لرزونک بود که با نشاسته درست میکردیم. این روزها باید با التماس بچهها و اقوام را دور هم جمع کنیم. شبنشینی رسم مردمان قدیم بود وفقط شب چله سفرهها پربارتر و رنگیتر میشد.
اگرخانوادهای عروس داشت یک سینی از تنقلات و خوراکیهای روی کرسی برای عروس کنار میگذاشتند. این روزها هدیه شب چله عروس دیدنی است. به اندازه یک وانت میوه، شیرینی و آجیل میبرند.»فاطمه میرزایی از زنان پا به سن گذاشته محله میگوید: «آن روزها کسی هندوانه روی سفره یلدا نمیگذاشت و خوراکیها بر اساس ذائقه و سلامت اهل خانه انتخاب میشد. معتقد بودند فصل سرما در راه است باید خوراکیها طبع گرم داشته باشد. کسی هندوانه نمیخورد. مادربزرگها توت خشک و گردو دست بچهها میدادند تا گرمای این تنقلات از مریضی فصل سرما دورشان کند.»
- پدربزرگ و کتاب امیرارسلان نامدار
هنوز نوههای مرحوم حاج ابوالحسن فرحزادی داستانهای پدربزرگ را به یاد دارند. بهویژه وقتی در شب یلدا دورهم جمع میشدند و پدربزرگ کتاب امیرارسلان نامدار را دست میگرفت و داستانهایش را روایت میکرد. احمد فرحزادی میگوید: «نوجوان که بودم پدربزرگم ۸۰ سالش بود. یادم میآید شب یلدا دور کرسی مینشستیم و برایمان داستان امیرارسلان میخواند. او سواد نداشت اما داستانها را حفظ کرده بود. هرکسی بازیگوشی میکرد و گوش نمیداد، نخودچی به طرفش پرت میکرد و میگفت: «پسر، گوش کن.» فرحزادی از بلندترین شب سال در دورانی یاد میکند که اهالی ساعت ۷ شام میخوردند و ساعت ۸ راهی خانه بزرگترهای فامیل میشدند. او میگوید: «شب بیداری خیلی طول نمیکشید. آن روزها فرحزاد ۵۰۰ خانوار بیشتر نداشت. در طولانیترین شب سال بعداز ساعت ۱۰ شب دیگر نوری از پنجره خانهها سوسو نمیزد.