از ترس این شایعات دیر آمدم تبریک بگویم. ترس از اینکه نکند این آخرین تبریکی باشد که به مناسبت تولدت میگویم! اصلاً بیا به این چیزهای بد فکر نکنیم. بیا این چند روز را بیخیال مشکلات کاغذ بشویم و فقط خوشحالی کنیم! خوشحال باشیم که دوچرخهی عزیزمان نوجوانیاش تمام شده و دارد جوان میشود. همدم کاغذی... هرکاری میکنیم برای این است که همیشه پیشمان باشی. اگر نشد، هیچوقت باعث و بانیاش را نمیبخشیم... قول میدهیم. تولدت مبارک عزیز جان!
سایه برین، ۱۸ساله از تهران
تا آخر، همراه تو
دوچرخه جانم، نکند فکر کنی فراموشت کردهام و دیگر با تو همرکاب نیستم!
فکر نکنی چون زنگ نمیزنم و احوالت را نمیپرسم، تو را از یاد بردهام!
اما از لحظهای که ظاهر جدیدت را دیدم، در شوکم! از ظاهر جدیدت، از اتفاقهای جدیدی که برایت میافتد، از اینکه خیلیها میخواهند تنها نشریهی حامی ما را بگیرند، متعجبم.
نمیخواهم تو را تنها بگذارم که وضع از این بدتر شود. شاید وجود و بقای تو به همین چند ورق دستنوشتهی من وابسته باشد.
من هنوز ۱۸ساله نشدهام. میگویند ۱۸سالگی سن خاصی است. در اینروزهای خاص، برایت بهترینها را آرزومندم. انشاءالله هزارانهزار سال دیگر چرخهایت بچرخند و نسلهای دیگر را با خودت همراه کنی که از کودکی تا آخر عمرشان با تو باشند، مثل من که تصمیم دارم تا آخر همراهت باشم!
صبا نوزاد، ۱۷ساله از رشت
تصویرگری: زینب علیسرلک، ۱۶ساله از پاکدشت