واژههايي که بيتو ميشکنند
چندساليست شيشهاي شدهاند
جانمازم شبيه سابق نيست
عطر مشهد نميدهد ديگر
لذت ِديدن تو يک دنياست
شوقِ اکران براي بازيگر
ديشب از فکرِ ديدن حَرَمت
گريه در گريه باز خوابم برد
خواب ديدم کنار صحن و سرات
زندگي، همچنان رقم ميخورد
خواب ديدم قلم به حرف آمد
جوهرش را به دفترم پاشيد
شعر ميگفت و از تو دم ميزد
داشت خوابِ خوش تو را ميديد
خواب ديدم که قطرهاي از اشک
در دو چشم تو باز جايم کرد
داشتم خوابِ خوب ميديدم
مادرم ناگهان صدايم کرد
قسمت من کدام خواهد بود؟
طعم يک لحظه خواب يا که حرم؟
تو رئوفي بگير دستم را
به نگاهي به مشهدت ببرم
نوريه گيتيبين از رشت
- يادآوري
باز هم مرا صدا بزن
چون دوباره روستا و مزرعه
پرتقال و انبه و انار را
چون پرنده و صداي صاف جويبار را
به ياد من ميآوري
بعدِ سالها «به شهر آمدن»!
فائزه فرزانه از خرامه
- بيزاري
نيستي
بيزارم از تقويم
نبودنت را هرروز
تكرار ميكند
بهاره كشورزاده
17ساله از پاكدشت
- روزمرگي
جنجالها را تا ميكند
و در تكتك كشوها جا ميدهد
دغدغههايش را توي لگن ميريزد
و اشكهايش را در سينك
و مي گويد:
« امروز روز خوبي بود!»
مادرم دروغگوي خوبي نيست
انسيه بيون
16ساله از قزوين
- در باران
از پس اين کوچه گذشت
دلم را برد
حالا
من ماندهام
و اين کوچه که
بنبست نيست...
مريم باقري
15ساله از تهران
- تنها با خودم
بعد از رفتنت
نميگويم حال دلم بهتر شد
فقط اينبار
ياد گرفتم
تنها روي صندلي رؤياهايم بنشينم
و چاي بنوشم
فرشته محمودنژاد از اسلامشهر
تصويرگري: نگار مطيع، 15ساله از اهواز
نظر شما