خود مردم هم در اطلاعرسانی حضور جدی و فعالی داشتند. در همان دوره اتفاق غیرمنتظرهای یعنی تجربه شهروند- خبرنگار شکل گرفت. کسی که به کیوسک روزنامهفروشی میرفت، کسی که در خانه بود، کسی که به محل کار میرفت و افراد دیگری که در هر جایی تجمع، درگیری و تظاهرات میدیدند، با روزنامه تماس تلفنی میگرفتند و میگفتند که در نقطهای که آنها هستند چه خبر است. این کار خودش یک تجربه نو از شهروند- خبرنگار در آن دوره بود.
حالا نکته این بود که آیا هر آنچه میگفتند درست بود یا نه؟ قاعده این بود روزنامهها، پیامرسانی خوانندگان را، نه با سازمانهای بالاسری که از طریق دیگری چک میکردند. فرض کنید به ما خبر میدادند که روبهروی دانشگاه درگیری است. شماره تلفنهای آن محدوده مشخص بود و ما یکی دو شماره اتفاقی در آن محدوده را میگرفتیم و وقتی کسی پاسخ میداد درباره این درگیریها از آنان سؤال میکردیم و درصورت تأیید، خبرنگار به مکان مورد نظر اعزام میشد.
همینجا بگویم روزنامهنگاران معمولا آدمهایی باهوش، سمج، پیگیر، خلاق و با تجربه بودند و این ویژگیها به آنان کمک میکرد که نتیجه تماس شهروند- خبرنگار و نیز منبع موثق اتفاقی را مورد سنجش قرار دهند و درصورت باورپذیری آن رویداد، خبرنگار به محل مورد حادثه اعزام میشد.
نکته دیگر آنکه در آن دوران به تناسب گستره رویدادهای پرشور و ملتهب روزهای انقلاب، تعداد خبرنگاران پاسخگوی حضور در صحنه همه رویدادها نبودند.
مردم هم پا به میدان گذاشته بودند. این مردم یا افراد معمولی بودند یا کسانی در ارتباط با جریانها و گروههای سیاسی؛ مثلا از نهضت آزادی، جبهه ملی، مجاهدین، فداییان اسلام، چریکهای فدایی و... و یا تشکلهای متنوع و متعددی که در آن دوران شکل گرفته بود؛ مثل تشکل فرهنگیان، بازاریان، کارگران و دیگرانی که برایشان رویدادها موضوعی جدی بود و در امر اطلاعرسانی مشارکت داشتند.
در دهه پیروزی انقلاب که شاهد رویدادهای مهمی در پایتخت و شهرستانها بودیم، خبر از کشتهها و مجروحان و شهدا هر لحظه به گوش میرسید، بدیهی و طبیعی بود که روزنامهها نمیتوانستند با وجود چندین چاپ در روز، منعکسکننده همه رویدادها باشند. به همین دلیل، اطلاعرسانیها شبانهروز دیوارنوشته میشد. گاهی کاغذنوشتههای سادهای که از شهید شدن چند نفر در فلان محل خبر میداد و یا بازتکرار تیتر خبری روزنامهها سینهنوشته دیوار میشد یا حتی پیراهنهای خونینی که در نقاط پرترددی دیوارآویز میشدند، روشهایی برای خبررسانی بودند. در مساجد و نقاط عطف مرتبط با ماجرا و نقاط کانونی اتفاقات هم این اطلاعرسانی تقریبا به همین شکل صورت میگرفت.
در آن روزها، من و نسل ما، ازجمله محمد مهدی فرقانی، منصور سعدی، مسعود شهامیپور، غلامرضا موسوی و رضا قویفکر و دوستان دیگر، در جایگاهی نبودیم که تصمیمگیری کنیم، چون عضو شورای سردبیری نبودیم. ما نسلی بودیم که بیشتر گزارش مینوشتیم و خبر تهیه میکردیم. خود من روزی که امام آمد گزارشگر فرودگاه مهرآباد بودم یا در ماجرای میدان ژاله (شهدا) من گزارشگر آن رویداد تاریخی بودم. درباره تیتر صفحه اول روزنامه هم، شورای سردبیری تصمیم میگرفت که بهنظر من اکثریت آنان همنظر بودند. در نتیجه تیترها براساس آن همگرایی و مشورت آن چند عضو شورای سردبیری انتخاب میشد که البته آن چند نفر بعد از آنکه انقلاب پیروز شد بهتدریج یا تصفیه شدند یا از روزنامه رفتند.
یکی از کارهای متفاوتی که در روز پیروزی انقلاب در صفحه اول روزنامه انجام شد، اضافه شدن علامت پیروزی به لوگوی روزنامه بود که بازتاب خاصی در فضای رسانهای داشت و با استقبال بسیار مردم روبهرو شد. لوگوی روزنامه، چند روز بعد هم به همین شکل تکرار شد.
از کارهای جالب دیگر در آن روزها، چاپ روزنامه در روز جمعه است. روز جمعه ۲۷ بهمن کیهان یک شماره ۴صفحهای فوقالعاده منتشر کرد که بیشتر حاوی عکسها و گزارشهای مربوط به نخستین اعدامهای پس از پیروزی انقلاب بود. در واقع تلاش رسانهها بیوقفه بود، مثلا در آن ایام، بچههای جوانتر تحریریه مثل نسل من، در توزیع موردی و گاه به گاهی روزنامه مشارکت داشتند.
مثلا در روزی که شاه رفت، یادم هست با آقای محمد حسینی که در بخش نیازمندیهای کیهان کار میکرد، دو نفری روزنامه کیهان را زیر بغل زدیم و از خیابان فردوسی روبهروی بانک رهنی، پیاده رفتیم تا میدان فردوسی، از آنجا به چهار راه ولیعصر که آن موقع چهارراه پهلوی نام داشت و بعد تا سر عباسآباد که الان شهید بهشتی نام دارد پیادهروی ما ادامه یافت. در سراسر این مسیر، در نقاطی خاص یکی یکی روزنامه را بهدست مردم میدادیم. کاری که گاهی برخی افراد با مراجعه به محل بارگیری و توزیع روزنامه انجام میدادند یعنی با گرفتن ۲۰ یا ۳۰یا ۴۰نسخه از صفحات رویی روزنامه که حاوی آخرین خبرها بود تا روزنامه را در هر جایی که لازم میدانستند بهدست مردم برسانند.
شگفتی این رویداد در این بود که بچههای چاپخانه اغلب صفحات رویی روزنامه را بیش از آن تعدادی که میبایست چاپ شود چاپ میکردند تا در پایان کار تعدادی از آن را با خود ببرند و توزیع کنند و یا به مراجعانی که به محل توزیع میآمدند رایگان بدهند که به مخاطبان برسانند.
برای من که در آن سال ۲۹ساله بودم، روز پیروزی انقلاب اتفاق بزرگی بود. باید بگویم که بخش زیادی از نسل ما که کار مطبوعاتی میکرد، لزوما آدمهای سیاسی نبودیم و فقط کار روزنامهنگاری میکردیم و با اشتیاق و التهاب از بسیاری از رویدادها، گزارش و خبر تهیه میکردیم، و اصلا در فضای گروههای سیاسی آن روزگار نبودیم.
آن روزها، روزنامهها بهعنوان تنها مرجع اطلاعرسانی، مقبولیت زیادی داشتند و مردم هم به رسانهها اعتماد داشتند. خود من به یاد دارم وقتی بهعنوان گزارشگر با ماشین کیهان به خیابانها میرفتم تا از تظاهرات گزارش تهیه کنم، مردم کوچه درست میکردند تا ماشین ما رد شود. ماشین روزنامه جیپ بود، و روی در آن آرم روزنامه کیهان داشت؛ ماشینهایی که بعد از پیروزی انقلاب به جبهههای جنگ رفتند تا همکاران کیهانی من از جبههها و سنگرهای دفاع از میهن، گزارش تهیه کنند. هرگز فراموش نمیکنم که در یکی از روزهای انقلاب که روی یکی از پلهای تهران با ماشین روزنامه حرکت میکردیم، مردم مسیر را باز میکردند تا ما به راهمان ادامه دهیم. آنها برای ما دست تکان میدادند و به این ترتیب از نقش و حضور ما در جریان انقلاب و انعکاس رویدادها قدردانی میکردند. یادش پاینده است.