دوباره درس خواندهاند و مدرک گرفتهاند تا شاید سهمی در آبادانی کشور و سازندگی مملکت داشته باشند. حالا نه تنها سهمی در سرنوشت کشور ندارند، بلکه در آینده خود هاج و واج ماندهاند و به قول خودشان مدارکشان را در کوزه گذاشتهاند و به اصطلاح «کار عار نیست» آری گفتهاند و بساط دستفروشی به پا کردهاند. پاتوقشان چهارراه ولیعصر(عج) است. عدهای، گروهی و برخی هم انفرادی مشغول کسب رزق و روزی هستند اما همه یک صدا باور دارند که به دلیل نبود برخی حمایتها، بساط دستفروشی به پا کردهاند.
غروب که میشود، میآیند. بیشتر آنها ضلع شمال شرقی را برای کسب و کارشان انتخاب کردهاند. یکی بدلیجات میفروشد و دیگری تابلو نقاشی. آن یکی هم پاپوش و کمی آن طرفتر هم عدهای سنگهای تزیینی عرضه میکنند. هوا سرد است اما جمعشان آنقدر گرم و صمیمی است که سرمای هوا را حس نمیکنند. شور و هیجان و صدای خنده و معاشرتشان با یکدیگر، سبب میشود رهگذران برای دقایقی توقف کنند و محو تماشایشان شوند. «میلاد» پاپوشهای دستبافت مادرش را میفروشد. در رشته فنآوری اطلاعات تحصیل کرده و به گفته خودش یک سالی است که دستفروشی میکند:
«انسان برای زندگی کردن و زنده بودن باید تلاش کند. دستفروشی مانند هر شغل دیگری یک نوع کار است و من از انجامش لذت میبرم.» میلاد برای تأمین هزینههای دانشگاه مجبور است کار کند. صبحها در یک شرکت مشغول است و عصرها هم دستفروشی میکند: «حقوق شرکت کفاف زندگی را نمیدهد. درآمد دستفروشی بهتر از شرکتهای دولتی است. هرچند این کار متناسب با شأن و جایگاه دانشجویی نیست. اما اگر به این موارد توجه کنیم و اهمیت بدهیم، کلاهمان پس معرکه است. هیچ مسئولی به فکر قشر دانشجو و تحصیلکرده نیست.»
- کار نامتناسب با تحصیل
هر لحظه که میگذرد به تعدادشان افزوده میشود. «محمد» از راه میرسد. دستمال را پهن میکند و سنگهایی را که با دستانش تراشیده، میچیند. او کارشناس معماری است: «با دوستان سفر میرویم و سنگهای زیبا و گاهی اوقات هم باارزش جمعآوری میکنیم. تراش میدهیم و از آنها آثار زیبا درست میکنیم و میفروشیم.» محمد با این کارش، کارآفرینی هم کرده است. او میگوید: «حدود ۱۰ نفر هستیم که با کمک یکی از استادان مجسمهساز، اشیای زیبا میسازیم و میفروشیم.» محمد باور دارد از هر فرصتی برای کسب روزی باید استفاده کرد. او میگوید: «زندگی زیباست و بهتر است انسان زندگی را سخت نگیرد. وقتی کار متناسب با تحصیلاتم نیست، اشکالی ندارد. مهم این است که از کاری که انجام میدهم لذت ببرم. دستفروشی شغل مورد علاقهام نیست اما تلاش میکنم لذت ببرم و این کار را برای خودم لذتبخش کنم.»
- وقتی توصیهنامه نداری
«سهیل» لیسانس مکانیک دارد و به قول خودش از بد روزگار ساندویچ سلامت میفروشد: «امثال من زیادند. یکی بلال میفروشد و یکی از دوستانم هم که لیسانس نقشهکشی دارد، شلغمفروشی میکند. پس از فارغالتحصیلی به دنبال کار گشتم و هیچ شرکتی حاضر نشد به جوان تحصیلکرده و بیتجربه اعتماد کند. مشکل اصلی ما این است که درسها را تئوری یاد میگیریم. اگر در کنار تحصیل در شرکتها و کارگاههای معتبر مشغول کار شویم، بیشک پس از فارغالتحصیلی مشکلی نخواهیم داشت.» سهیل با گلایه از مسئولان میگوید: «برخی افراد بدون مدرک تحصیلی بهترین پست را در سازمان و شرکتهای معتبر دارند. متأسفانه این روزها داشتن مدرک تحصیلی و تخصص ظاهرا چندان مهم نیست.»
- تجربه عملی در بازار کار
نامش «افسانه» است و به قول خودش دستبندهایی که درست میکند نظیر ندارد. دانشجوی رشته هنر است و مهارت خاصی در سنگتراشی و مجسمهسازی دارد. او میگوید: «درس وقتی در دنیایی واقعی عملیاتی شود لذتبخش است. هنر میخوانم و در کنارش آنچه در کتابها میآموزم را بهصورت عملی روی سنگ و چوب و حتی شیشه اجرا و برای فروش عرضه میکنم. دستفروشی کنار خیابان دنیای خاصی دارد و منبع خوبی برای کسب درآمد است.» افسانه باور دارد نگاه مردم به این نوع کار تغییر کرده است: «نگاه مردم به دستفروشی تغییر کرده است و برخوردهای خوبی دارند و همین موجب میشود در انجام کارمان مصممتر شویم و از بودن در کنارشان لذت ببریم.»
- مددکاری نیاز به مدد دارد
«آرش» دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی است و با دلخوری میگوید: «جای دانشجوی مملکت کنار خیابان و دستفروشی نیست.» باور رواج پدیده دستفروشی دانشجویان نشان از ضعف مدیریتی دارد و میگوید: «همه جا فریاد میزنند که دانشجو، نسل آیندهساز است اما در عمل به این قشر اهمیت نمیدهند و بیتفاوت از کنار مشکلات دانشجویان میگذرند.» آرش در ادامه حرفهایش به رفتار نامناسب برخی ناظران اشاره میکند و میگوید: «دستفروشان درآمد زیادی ندارند اما مجبورند برای بساطگستری هر روز مبلغی را بپردازند. از مسئولان انتظار داریم بر رفتار ناظران و مبلغی که درستفروشان میپردازند نظارت و آن را تعدیل کنند.» آرش به امید آینده بهتر خودکارها را کنار برگه سفید و بزرگی که علت دستفروشیاش را روی آن نوشته، جابهجا میکند و میگوید: «انسان به امید زنده است و امیدوارم آینده خوبی در انتظار همه مردم ایران باشد.»
این پدیده امنیت اجتماعی را زیر سؤال میبرد
- سید محمود محمدی-قاضی دادگستری و دانشجوی دکترای امنیت ملی
پدیدههای اجتماعی همواره دارای ابعاد مثبت و منفی هستند و در جنبه منفی میتوانند به مسائل، معضلات و بحرانهای اجتماعی تبدیل شوند. مروری بر پیشینه معنایی دستفروشی نشان میدهد که این پدیده بهعنوان یک تکنیک تجاری با عنوانهایی مانند چرچیگری، پیلهوری، دورهگردی و حتی کولیگری از قدمت دیرینهایی برخوردار است. اما امروزه عدم نیاز به سرمایه کلان و امکانات تأسیساتی، فرار از پرداخت مالیات و عوارض، درآمد مطلوب، حمایت شبکههای اجتماعی، تنوع شغلی و فقدان خدمات و هزینههای پس از فروش، از اهم عوامل توسعه این پدیده هستند.
دسترسی سیال و بسیار آسان و ارزانی فوقالعاده کالا و خدمات و امکان فعالیت گسترده و بدون زحمت فیزیکی در فضای مجازی از جمله مزیتهای رقابتی این پدیده محسوب میشود. بحرانهای بیکاری و گرانی و هزینههای جدی مسکن و تحصیل (حتی خرید کتاب)، نیاز و لذت فطری نیروی جوان به ابتکار و درآمدزایی، عجز والدین از حمایت مالی فرزندان حتی پیش از سن بلوغ از اهم عوامل بیرونی بسترساز این پدیده تلقی میشود.
ناگزیری قشر دانشجو از گرایش به این پدیده برای تأمین هزینههای ابتدایی تحصیل و معاش در کنار خیل افراد عادی غیردانشجو میتواند بهعنوان یکی از نقاط ضعف امنیتی (اجتماعی) تلقی شود. باورم بر این است ساماندهی پدیدههای اجتماعی مستلزم ایجاد تفکر استراتژیک در نمایندگان مجلس، جامعهشناسان بالینی، دادستانها، استانداران و مقامات پلیس است و فقدان قانون جامع مقابله با آسیبهای اجتماعی، عدم کفایت ساختاری و فرایندی در بهرهوری (اثربخشی و کارآمدی) شورای عالی اجتماعی کشور، عدم التفاف و عدم التزام دادستانها به وظایف حیاتی و کلیدی خود بهعنوان مدعیالعموم در حفظ و استیفای حقوق عامه از حاکمیت و صیانت و توسعه آزادیهای مشروع مردم ضعف نظام در این حوزه است.