باورکنید همانقدر که شما به کسی که مثل هیچکس نیست بگویید؛ دوستات دارم بسان باران! و یا امتنان من بیپایان است جهان من! و من البته هر بار شرمندهتر از پاییز شدهام و نیز در دلم پایمردی او را ستودهام مثل این دیگری که از راهی دور میآید هر ۳-۲ ماه یکبار با یک بغل سبزه و بهار و سپس کاغذی بهدست همراه من میدهد که کارنامه اوست. جمع نمرهها با احترام و امتنان تقدیم او میشود. خداحافظیاش در قاب در گوشخانه و زندگی من و همراهم میپیچد.
ما تا یکی، دوماه کارنامه بهاری او را زیر دندان مزمزه میکنیم. آن اولی که در خیابان فرعی و کمگذر به وقت رمضان، حلیم، آش و شلهزرد میزچین میکند لابد نام نامیاش خانم رمضانی است و دومی که از کرج میآید با سبدی سبزیهای پاک کرده و بادمجان و کدوی تف داده نامش باید سبزهزار باشد و یا زندگیآفرین و یا هر نامی که دوست میدارید بگذارید؛ زنان زحمتکش، سرپرست خانوار و زنان با تدبیر و مبتکر و شایستهتر از آفتاب فرقی نمیکند، مهم شخصیت مقتدر و ثمربخش آنان است؛ مثل این فارغالتحصیل دانشگاه که نامش مهتاب است و صندوقدار فروشگاه محله ما که دوست میدارد کار کند و کمک از پدر نستاند و در فراغتها سر در کتاب ببرد تا به قول خودش به آفتاب برسد؛ روانشناسی را ادامه دهد تا حال افسردگان را به شادمانی گره بزند مثل جوی نازکی که خرامان میرود در دشت و سر راه سبزه گره میزند به درخت، درخت به شکوفه و شکوفه به سیب تا شاعر بر صفحه دل بنویسد؛
گیسوپریشان شد، مبارک باد لیلا
دارد حراجم میکند این باد لیلا
تکرار میکردم تو را، تکرار، تکرار
قلبم اگر از پا نمیافتاد لیلا
هزارسال پیش هم مثلا ۵۰ سال قبل کارها عموماً مردانه بود و فقط دشوارترین آنها سهم زنان بود؛ بشوی، بپز و بروب و بدوز و هیچ مگوی تا آقایان تافته جدا بافته نسیمی آزردهشان نکند؛ یعنی رسالت بانوان بهترتیب همسرداری، خانهداری و بچهداری بود. گفتن ندارد ایمان بانوان به وظایف ابدیشان ظاهری نبود چون بیایمانی در قبالشان و شوکت مردان نکوهیده بود! آنان حتی حق بیان اینکه ما تنهاترین عضو خانواده هستیم را هم نداشتند، چون ظاهراً تنهاییشان را با قابلمه، کاسه بشقاب، نخ وسوزن، رخت، شست و وصله زندگی پر میکردند و تنهایی خود خودشان را با بغض و با نمنم رنجی که بر گونه جاری میشد. آری، آری درسالهای دور و دیر چنین بود و همین بود آنان درجوانی پیر میشدند و ما که کودکتر از تجربه بودیم نمیدانستیم علت علاقه بانوان در هزارسال پیش به فیلمهای هندی چه بود؛ چرا نرگس و مادر هند آنقدر دیدنی بود؛ چون اشک ریختن در حضور جمع تسلی خاطر بود؟
من مادران و دخترانی دیدم در سنندج که به وقت رجزدن قالی، اندوه آواز بودند. من دخترانی دیدم نرسیده به جوانی باید به خانهبخت میرفتند و معصومتر از نیلوفر، اطلسی و لالهعباسی خود را زیر پای بوتههای گلسرخ پنهان میکردند تا در گریز و فرار گربهها سرشکسته نشوند و البته من دیدم که عاشقها همه مردان بودند، غزلخوان و ایرج بودند و دختران شرم، دلدادگی را فقط در خواب مرور میکردند.
ای کاش میشد شانههایت را بمیرم
پیشانیام بوی تو را میداد لیلا
پیراهنت را میتکانی در مسیرم
فانوسهایت پرتقالی باد لیلا
حال و اکنون در روزگار تبولرز و مردمان عاصی با اینکه انسان آمیزهای از غم و شادی است اما این دختران و زنان هستند که بیشترین غم را به سینه میسپارند تا مردان کمتر آزرده خاطر شوند. چرا؟ چون هنوز این فقط زنان هستندکه انواع تواناییها را در مردان و ناتوانایی را در خودشان جستوجو میکنند. درحالیکه این خودزنی از جفای مردان است و نباید چنین باشد و نیست.
نگاه کنید به انبوه شگفت، شیرین و محترم بانوان مبتکر و مبدع که با حداقلها، حداکثرهای زندگی را به بهای جان و جهان خود میسازند. نگاه کنید به این چند پر پارچه، صدف و زیگزاک رفتن کاموا که سینهریز دیوار پذیرایی شدهاند که دستودل برآمده بانویی است که پسرکی به نام امید دارد و همسری که با پای بیوفایی فراری شده است، اصلاً بخوانید کتاب نوشتههای نویسندگان جوان که دختران نازنین ایران زمین هستند و تامل کنید در کار بانوی بسیار محترم و باشکوهی که کارگاه تعمیر لوازم خانگی را با ۳دانشجوی دختر رشته برق و الکترونیک اداره میکند.
راست این است گرچه بانوان به اعتبار ماهیت وجودیشان اغلب رویابافند اما در زمانه سرد و سخت کنونی دریافتهاند که کمتر از مردان آرزومند باشند چون نتیجه در آرزو ماندن از دست دادن بیهوده عمر است. آنان آرزوهایشان را عینی میکنند با کار و تلاش بیوقفه و در رقابتی غیرعادلانه با مردان. آنان حتی با دومیل ساده و دو گلوله کاموا مهر میسازند تا برسد مثلا به گردن دوستی که دانشجوی دامپزشکی است و قرار است این امروز فردا زخم تمام پرندهها را درمان باشد بهسان بهار که با لطفش، درخت، شکوفه و سیب میشود تا اسب یورتمه برود در چمنزاران و اصلا بهار همه باران شود تا زایندهرود زیر سیوسهپل غلت بزند و همه عاشقان شاعر شوند.
عذر میخواهم اگر باد کمی تندی کرد
گل نازک! دل پیراهن تو پرپر شد
عذر میخواهم اگر ماه بلندم هر شب
تن به پرپشتی ابری زد و لاغرتر شد
عذرمیخواهم اگر یادتو افتادم باز
آتشی بود در این سینه که خاکستر شد
- همه شعرها از غلامرضا بروسان