دلنوشتههایش لبریز از زندگی پرامید اما طاقتفرسایی است که در این شهر میگذراند. روزگار «رها یوری» در مجتمع توانبخشی شهدای هفتمتیر در محله الهیه میگذرد. اما ویلچرنشینی و معلولیت باعث نشده از علاقهاش دست بکشد. رها، مدرک کاردانی نرمافزار کامپیوتر و کارشناسی ژنتیک دارد. نخستین کتاب شعرش با عنوان «تمام شعرهایم به نام تو» ۱۰سال پیش منتشر شد و به چاپ چهارم رسید.
مدتی بعد دومین کتاب شعرش با عنوان «از رها تا رهایی» راهی بازار نشر شد و حالا شاهد چاپ سومین کتابش هستیم. «از عشق گفتن، از زندگی سرودن» دلنوشتههایش با موضوعات مختلف اجتماعی و بیشتر درد معلولان جامعه است. به همین بهانه با رها یوری گفتوگو کردهایم.
رها آرام و مهربان صحبت میکند. چراغ گفتوگو را با ماجرای معلولیتش روشن میکند و ما را به ۳۷ سال پیش میبرد؛ روزگاری که فقط ۴ماه داشت و در اثر بیماری و تب شدید، پزشک برای او آمپول پنیسیلین تجویز میکند. سهلانگاری در تزریق پنیسیلین بدون تست باعث شد تمام بدن رها فلج شود. میگوید: «مادرم بسیار تلاش کرد. با توجه به پیگیریهای او برای درمان من، از فلج بودن اعضای بدنم فقط پاهایم فلج ماند و خوب نشد. به جور زمانه درمانم متوقف شد که اگر ادامه پیدا میکرد میتوانستم از روی صندلی چرخدار بلند شوم و راه بروم. اما هزینههای درمان من برای خانوادهام سنگین و گزاف بود.»
رها با نشستن روی ویلچر دنیا را از دریچه دیگری میبیند: «وقتی روی این صندلی چرخدار مینشینی مشکلات کم نیست اما من به زمین و زمان بد و بیراه نمیگویم و برای مقابله با محدودیتها تلاش میکنم.» رها در یکی از روستاهای استان گلستان به دنیا آمده و در روزگار نوجوانی به دلیل معلولیتش، اهالی روستا او را تاوان گناه اعضای خانوادهاش میدانستند. میگوید: «همین طرز تفکر و نگاهها باعث شده بود از خانه بیرون نروم.» اما تلنگری باعث عوض شدن مسیر زندگیاش شد:
«۱۵ساله بودم که با مادرم به امامزادهای رفتیم. بعد از نماز قرآن را باز کردم و آیهای به این مضمون آمد که من بندههای خود را امتحان میکنم تا مشخص شود شکر نعمت میکنند یا کفر نعمت. همین آیه بهانه تغییر در زندگی من شد. انگار کسی چشمم را به دنیا باز کرد و از پیله تنهایی و ناامیدی که دور خودم پیچیده بودم بیرون آمدم.»
- موفقیت یک معلول عجیب نیست
رها با توجه به شرایطش نمیتوانست به مدرسه برود. اما خواندن و نوشتن را از روی کتاب دخترعموهایش یاد گرفت. شعر و شاعری هم همیشه همدم تنهاییهایش بود. با نامهنگاری و تلاش توانست به مرکز نگهداری از معلولان برود و در ۲۱سالگی مدرسه رفتن را برای نخستین بار تجربه کند و سر کلاس مقطع اول دبیرستان حاضر شود. بعد از آن هم کاردانی رشته نرمافزار کامپیوتر و بعد کارشناسی رشته ژنتیک را ادامه داد.
میگوید: «در تمام ابیات قصیدهها و غزلهای مجموعه شعر تمام شعرهایم به نام تو، رد پای خداوند پیداست. این کتاب در جشنواره حضرت علیاکبر(ع) مقام دوم را آورد و در چند مناسبت و مسابقه هم رتبه اول را کسب کرد. شعر گفتن و درس خواندن و دانشگاه رفتن برای یک معلول عجیب نیست. بیتوجهی به معلولان عجیب است. نگاهها، دیدگاهها، باورها و فرهنگی است که باید اصلاح شود عجیب است.
عجیب این است که شغلی برای معلولان نیست که سربار کسی نباشند و از عهده هزینههای درمانشان برآیند. با این حال من تلاش میکنم و شعر میگویم. چون معتقدم زندگی جیره مختصری است مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه قند، زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.»
چشم انتظار شهری مناسب همه
صحبت ما با رها از دنیای شعر و شاعری به مشکلاتی میرسد که او و دیگر دوستان معلولش در این شهر با آن دست به گریبان هستند. رها از دیگر عجایبی که در کوچه و محله میبیند روایت میکند: «خیابانها، کوچهها و محلهای عبور و مرور مناسبسازی نمیشوند. اغلب ساختمانها، ادارهها، منازل و مجتمعها رمپ و آسانسور ندارند. وسایل حملونقل عمومی مناسبسازی نشدهاند و من با ویلچر نمیتوانم از آنها استفاده کنم. حتی در ایستگاههای نوساز مترو که تازه افتتاح میشود نیازهای معلولان در نظر گرفته نشده است.» رها میگوید تعداد رمپهایی که برای معلولان در محلهها ساخته شده کافی نیست:
«البته تعدادشان مهم نیست. مهم این است که برای من ویلچرنشین کارایی داشته باشند. من ویلچر برقی دارم ولی باز هم نه میتوانم از اتوبوس بی. آر. تی استفاده کنم و نه از مترو. بارها در جلسات شهرداری هم مطرح کردهام. شیب رمپها استاندارد نیست و موانع موتورسیکلت در پیادهروها راه ویلچر را مسدود کرده است.» او راهکاری هم دارد: «زمانی مناسبسازی واقعی در این شهر رخ میدهد که مسئول شهر روی ویلچر بنشیند؛ ببیند میتواند بدون کمک کسی از عابربانک استفاده کند؛ توانش را دارد که از شیب تند و نامناسب، ویلچر را به بالا و پایین براند؛ آیا میتواند بهتنهایی ویلچر را از چالهها و موانع خیابان رد کند. اینکه مسئولی روی ویلچر بنشیند و ۲نفر ویلچر را هل بدهند و از رمپ بالا ببرند مفهوم مناسبسازی نیست. ما هم شهروندان درجه یک این شهر هستیم. باید بتوانیم از خدمات و امکانات آموزشی و رفاهی شهر استفاده کنیم.»