شما که غریبه نیستید، حقیقت این است که شمال تهران معماری آشفته و کج و کولهای دارد و به راحتی میشود آن را یک تکه کوچک شده از کل بحرانی به شمار آورد که سفت یقه این پایتخت بیچاره را چسبیده است. جلال آلاحمد در دهه چهل گفته بود قسمتهایی از این شهر به دندانهای ریخته یک حیوان عظیمالجثه ماقبل تاریخی شبیه شده است؛ این توصیف تلخ و شاعرانهای است که اهالی شمال تهران خیلی خوب درکش میکنند.
پتوی چهلتکه و نچسبی که ساختوسازهای هردمبیل دهههای اخیر برای مردم تهران و به طریق اولی اهالی شمال تهران بافته است، چیزی نیست که بشود در پناهش یک خواب آرام داشت. افزایش میزان افسردگی، ناراحتیهای روانی و بیعلاقگی به محل سکونت، بیماریهای شایعی هستند که یکی از دلایل عمده همه آنها معماری بد این شهر است. معماری دمدستی و کاسب مآبانهای که مدیریت فعلی تهران تلاش میکند با وضع قوانین اصولی با آن مقابله کند.
این یک تعارف ریاکارانه نیست بلکه حقیقتی است که صدایش از پشت بیشتر تصمیمهای مدیریت شهری امروز به گوش میرسد؛ واقعیت هم این است که پس از این مدیران شهر چارهای ندارند غیر از اینکه از همین باقیمانده ناچیز هویت ساختاری این شهر مثل چشمهای خود مراقبت کنند، وگرنه ممکن است چند صباح دیگر سرمان را برگردانیم و ببینیم از تهران خاطرهها و رؤیاها چیزی باقی نمانده است و آن محلهها و ساختمانها و کوچههای قدیمی به داستانها پیوستهاند.
البته نباید فراموش کنیم، مراقبت از تهران و محلههایش فقط وظیفه مدیران نیست. کدام شهر را در دنیا دیدهاید که با بخشنامه و دستور و برنامهریزی مدیران، زیبا و مثالزدنی باقی مانده باشد؟ بهعنوان مثال وظیفه ما در رسانههای محلی برداشتن ذرهبینی است که در جستوجوی یک هویت از دست رفته باشد. امیدواریم راه را درست برویم و فراموش نکنیم شهرهای خوب با معماریشان شناخته میشوند. شهرهایی که معماری ندارند نه تنها ذوق ساکنانشان را تباه میکنند بلکه اشتیاق به زندگی را هم کاهش میدهند. معماری برای شهر به مثابه لباس است برای آدمیزاد. شاید حتی مهمتر، به مثابه هویتی است که شهروندان یک شهر را با شهر گره میزند، هویتی که در فقدان آن خیلی چیزها اولویت و اهمیتشان را از دست میدهند.