تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۷:۱۴

حسن هاشمی میناباد: «جامعه‌شناسی زبان» به مطالعه زبان در یک جامعه خاص می‌پردازد و ارتباط زبان را با هنجارهای اجتماعی و نقش‌های اجتماعی به بررسی می‌گذارد.

در این میان واژه‌های فرهنگی یک جامعه برای «جامعه‌شناسی زبان» از اهمیت زیادی برخوردار است. عناصر و واژه‌های فرهنگی، اقلام مقید به فرهنگ خاصی‌‌اند و مشکلات فراوانی را در ارتباط بین زبانی ایجاد می‌کنند. در این مقاله ابتدا طبقه‌بندی‌ای از مقولات فرهنگی عرضه شده و سپس توضیحاتی درباره برخی اقلام خاص فرهنگ ایرانی آمده که در واژگان فارسی منعکس شده است. این توضیحات به‌ویژه برای مترجمان کارآمدی قابل توجهی دارد.

واژگان فرهنگی، اقلامی هستند که به مفاهیم، روابط، پدیده‌ها، ابزارها و به طور کلی جنبه‌های مادی و معنوی جامعه‌ای خاص مربوط می‌شوند و مقید به فرهنگ خاصی هستند. مترجم در برگردان این‌گونه واژگان به زبان دیگر با مشکلاتی گریبانگیر می‌شود؛ مثلا با خلأ  واژگانی یا خلأ ارجاعی.

 تفاوت‌های فرهنگی مندرج در این واژگان مشکلات فراوانی را برای مترجمان ایجاد می‌کند و کار با آن سخت‌تر از تفاوت‌های موجود بین ساختار زبان‌هاست. تفاوت‌های فرهنگی در ترجمه مشکل‌سازتر است تا تفاوت زبانی. اختلافات زبان را به نوعی می‌توان معادل‌یابی تقریبی کرد یا شرح و بسط داد و موضوع را به نحوی به خواننده فهماند؛ اما تفاوت‌های فرهنگی به راحتی قابل درک و انتقال نیست.

زبان‌شناسان، مردم‌شناسان و ترجمه پژوهان طبقه‌بندی‌های گوناگونی از عناصر و واژگان فرهنگی به دست داده‌اند. یکی از آنها پیترنیومارک (1988) است. پیترنیومارک (102 – 95: 1988) مقولات فرهنگی را با جرح و تعدیلی در طبقه‌بندی یوجین نایدا، به 5 دسته اصلی تقسیم می‌کند:

1) بوم‌شناسی و محیط‌زیست: گیاهان و جانوران (گیا و زیا)، بادها، دشت‌ها و جلگه‌ها و...

2) فرهنگ مادی (مصنوعات و دست‌ساخته‌های بشر): خوراک، پوشاک، خانه‌ها و شهرها، وسایل نقلیه

3) فرهنگ اجتماعی: کار و تفریحات و سرگرمی‌ها

4) سازمان‌ها و نهادها، آداب و رسوم، فعالیت‌ها، اعمال و کردار مفاهیم، مسائل سیاسی و اداری، دین و مذهب، هنر

5) واژگان مربوط به ایما  و اشارات و حرکات سر و دست، عادات رفتاری

نیومارک برای هر کدام از مقولات بالا مثال‌هایی می‌آورد؛ اما قصد ما دادن مثال‌هایی از فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و مقایسه آن با عناصر غربی است که البته خود  مجال وسیع دیگری می‌طلبد.

محیط‌زیست

عناصر جغرافیایی و محیطی از ویژگی‌های فرهنگی‌اند که در مواردی در ترجمه مشکل‌ساز می‌شوند. برف در میان اسکیموها، شتر در میان اعراب، مورچه در میان چینی‌ها نام‌ها و صفت‌های گوناگونی دارند. در هند چون برف نمی‌بارد، واژه‌هایی هم برای انواع مختلف برف ساخته نشده است.

در فارسی به غیر از مورچه سیاه و مورچه قرمز و مورچه‌سواری یا مورچه اسبک (مورچه سیاه درشت‌تر از مورچه‌های معمولی با سر و ته بالا ایستاده و کمر باریک فرو نشسته) مورچه دیگری نداریم. تازه همه اینها یک «مورچه‌»اند و فقط رنگ و جثه‌شان متفاوت است؛ در حالی که در زبان چینی واژه‌های گوناگونی برای اطلاق برانواع مورچه به کار می‌رود.

فرهنگ مادی

ایران به خاطر صنایع‌دستی دیرینه‌اش واژه‌های فرهنگی‌ای دارد که در هیچ جای دیگری از جهان معادلی برای آنها نیست. برای مثال واژه‌های جاجیم، گبه، زیلو، ورنی و... با تفاوت آوایی اندکی وارد زبان‌های دیگری شده است.

«گره جفتی» نوعی تقلب در بافت فرش است که در آن خامه به جای این که دور یک جفت تار پیچیده شود، دور دو جفت تار پیچیده می‌شود، در نتیجه در وقت و مقدار خامه صرفه‌جویی می‌شود، اما فرش استحکام و تراکم کمتری پیدا می‌کند. اصطلاح دال بر این تقلب، که خاص ایرانیان است، وارد زبان‌های اروپایی- دست‌کم آلمانی و فرانسه و انگلیسی که نگارنده خود مشاهده کرده- شده و مثلا در انگلیسی به صورت jufti knot به کار می‌رود.

غذا و خوراک

سبزی‌پلو و ماهی شب عید، سمنوی هفت‌سین، آجیل مشکل‌گشا، کاچی (برای زائو)، هندوانه شب یلدا، فرنی (برای کودک، در ماه رمضان)، آش‌پشت پا، آش ابودردا (نذر برای بهبود بیمار)، آش امام زین‌العابدین (نذر برای بهبود بیمار)، اشکنه، آش قجری، قهوه قجری(هر دو خوراکی مسموم که به قصد کشتن کسی به خورد او می‌دادند و رسم دودمان قاجار بوده است)، آش اسم گردان(برای کودکی که بیماری سخت دیرعلاجی دارد می‌پزند و اسم او را عوض می‌کنند به این امید که بیماری به سراغ اسم قبلی او برود و شخصیت جدید او بهبود یابد.)

سر سفره ایرانی، مهمان را زیر رگبار تعارفات می‌گیرند  اما در فرهنگ غربی به یک «بفرمایید» ساده قناعت می‌کنند.

غذای عمده ایرانیان ناهار است ولی ناهار اروپایی ساده است و غذای اصلی‌اشان را  شام تشکیل می‌دهد. نان ایرانی نازک است و «مساحت» زیادی دارد اما نان غربی حجمی است. ضخیم‌ترین نان‌های ایرانی مانند بربری و سنگک و نان مشهدی به مراتب نازک‌تر از نان اروپایی‌اند.

«نان و نمک» معنا و مفهوم خاصی در ایران دارد و از نظر اخلاقی حائز اهمیتی  بسزاست. حق نان و نمک را باید پاس داشت و نباید نمک خورد و نمکدان  را شکست. در نتیجه، مثل‌هایی در زبان فارسی پدید آمده از جمله نمک‌خوردی نمکدان را مشکن؛ هر کس که نمک خورد و نمکدان بشکست/ در محفل رندان جهان سگ به از اوست؛ حق نان و نمک تبه کردن/ بشکند مرد را سرو گردن؛ حق نان و نمک بسیار باشد.سفره برکت خداست و نباید پا  روی سفره گذاشت یا از روی آن پرید.

در مورد عادات غذایی می‌توان گفت که مفاهیم ضمنی همراه با هر غذای خاص فرهنگی و بار عاطفی و میزان اهمیت آن قابل ترجمه نیست. بعضی از غذاها در مراسم و زمان‌های خاصی از سال یا برای افراد یا منظورهای ویژه‌ای تهیه می‌شوند. اهل زبان با شنیدن نام غذا بلافاصله به یاد تمام بار فرهنگی و عاطفی و کاربردی آن می‌افتند. با دیدن غذایی آب از دهان کسی در یک کشور سرازیر می‌شود؛ حال آن که ممکن است فردی از فرهنگ دیگر هیچ احساسی نسبت به آن غذا نداشته،  برایش علی‌السویه باشد. 

در ایران «حلوا» مفهوم ضمنی مرگ و عزا را با خود دارد؛ چرا که عمدتا آن را برای مرده می‌پزند و خیرات می‌کنند، در مراسم‌های مذهبی و در مرگ اشخاص عادی و سرمزار و قبرستان کاربرد دارد. «حلوای کسی را خوردن» کنایه از شاهد عزاداری درمرگ کسی بودن و در عزای کسی شرکت کردن است و «بوی حلوای کسی بلند شدن» کنایه از مرگ قریب‌الوقوع کسی است.

آداب و رسوم

آداب و رسوم و معتقدات هر فرهنگی مانند ازدواج، عزا و سوگواری، انواع جشن‌ها، بستن عهد و پیمان، خوش‌یمنی و بدیمنی و غیره، مفاهیم ضمنی و بارهای عاطفی و احساسی‌ای با خود دارند و سمبولیسم پنهانی با آنها همراه است که موانعی جدی بر سر راه مترجمان پدید می‌آورند.

به عنوان مثال برخی ایرانیان گاه وقتی در انجام کاری تردید دارند و می‌خواهند از درستی کار خود مطمئن شوند تفالی به  دیوان حافظ می‌زنند. برای فال حافظ او را به شاخ نبات قسم می‌دهند که جواب آن‌ها را بگوید و نخستین غزلی که در صفحه سمت راست آمده، فال آنان است. اگر نخستین بیت‌های غزل در صفحه قبل باشد، بدان رجوع می‌کنند و اگر غزل از سر صفحه شروع شده  باشد آن را می‌خوانند؛ غزل بعدی را نیز شاهد می‌آورند تازه قدما گاهی به غزلیات عبید زاکانی هم تفأل می‌زدند.